eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
269 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 خاطره ای از شهید جواد صرّاف 🔹تیرماه سال ۱۳۶۵ در جبهة مهران و روی ارتفاعات قلاویزان بودیم. گردان برای سومین بار متوالی به خط دشمن زده بود؛ ولی این بار برخلاف همة عملیات‌ها که در تاریکی شب انجام می‌شد، درست همزمان با نماز ظهر و در گرمای شدید می‌بایست سنگرهای باقی‌ماندة دشمن را به تصرف در می‌آوردیم. البته علت این امر، جلوگیری از پاتک‌های احتمالی دشمن برای بازپس‌گیری مناطق آزادشده در شب‌های گذشته بود که در آن‌صورت، زحمات شب‌های قبل به هدر می‌رفت. من در آن عملیات، بیسیمچی گروهان شهادت بودم. آن‌روز بنده و مسئول گروهان و دو بسیجی دیگر که کمک بیسیمچی بودند، در لابه‌لای تپه‌‌ماهورهای پرپیچ و خم قلاویزان،‌ بچه‌ها را گم کردیم؛ امّا به مسیر خود ادامه دادیم تا این‌که پس از طی مسافتی طولانی متوجه شدیم از روبه‌رو و پشت سر در محاصرة تیراندازان دشمن هستیم. در این لحظه تصمیم به بازگشت به محل قبلی گرفتیم، و سرانجام با زیرکی خاص و پشت سر گذاشتن مسائل و مشکلات طول مسیر، خودمان را به بچه‌های گردان رساندیم. در آن‌جا متوجه شدیم که بچه‌ها نتوانسته‌اند پیشروی کنند و به علت شدت آتش دشمن، در همان‌جا زمین‌گیر شده‌اند. هنگام نماز ظهر بود. قرار شد بچه‌ها نمازشان را بخوانند تا در صورت امکان مجدداً به دشمن حمله کنیم. بچه‌ها هم تیمم کردند و با پوتین به حالت نشسته و چسبیده به خاکریزی که هر لحظه با برخورد تیرهای مستقیم و تیرتراش دشمن کوتاه‌تر می‌شد، نمازشان را خواندند؛ امّا در این اثنا متوجه کسی شدیم که در مرکز خاکریز هلالی‌شکلی که ما در‌‌ آن قرار داشتیم، به حالت ایستاده مشغول خواندن نماز است. بچه‌ها همه به او اعتراض می‌کردند؛ امّا او بدون توجه به اطراف خود، در حال راز و نیاز با خدای خود بود. باران تیر و خمپاره به سر او می‌بارید و او در همین حال، در قنوتی بسیار طولانی سرگرم دعا بود. آتش هر لحظه شدیدتر می‌شد و وحشت و اضطراب خاصی سراسر خاکریز را فرا گرفته بود. همه نومید شده بودند و فکر می‌کردند دیگر هیچ راهی برای برای پیشروی وجود ندارد. در همین لحظه و درست هم‌زمان با اتمام نماز او، قفل عملیات باز شد و کسی اعلام کرد که خط دشمن شکسته شده است. بچه‌ها به سمت جلو فرا خوانده شدند و در اندک زمانی، تمام سنگرهای باقی‌ماندة دشمن در روی ارتفاعات قلاویزان به دست نیروی ما افتاد. تنها یک سنگر تا دقایقی بعد همچنان مقاومت می‌کرد که افراد داخل آن هم پس از لحظاتی به اسارت نیروهای ما در آمدند. جواد صرّاف دلاورمردی که با به بازی گرفتن مرگ، همچون سید و سالار شهیدان در نماز ظهر عاشورا، با راز و نیاز مخلصانه‌اش گره از مشکل یک گردان کُپ‌کرده در پشت خاکریز باز کرد، هر چند در آن عملیات، خالی از آن همه تیر و ترکش برنداشت، شش ماه بعد در کربلای شلمچه به خدایش پیوست.
🌷 شهید جواد صراف، میاندار دسته عزاداری در جبهه ▫️تابستان ۶۵ با دسته یک گروهان سیدالشهدا گردان تخریب به گردان مقداد مامور شدم . همه گردان های لشگر کوزران بودند و معلوم بود عملیات در منطقه صعب العبوری خواهد بود . پیاده روی و کوهنوردی های سنگین پدرمان را در آورده بود . محدوده گردان مقداد را چند کوه احاطه کرده بود . با وجودی که از ارتفاعات پیرامون پائین تر بودیم ولی نسبت به دشت پائین دست و آبادی ماهیدشت خیلی بالاتر بودیم . چادر گروهان ها در سینه کش پیرامون مقر بود که قبل از بنا شدن چادرها ، با بولدوزر جاده ای به شکل نعل اسب احداث شده بود تا هم جای چادرها صاف باشد و امکان دسترسی با ماشین میسر شود . وسط مقر که کمی پائین تر از چادرها بود محوطه ای مسطح ایجاد شده بود برای نماز جماعت و صبحگاه و این جور چیزها . دور صبحگاه هم چند چادر کوچک و خیمه ای بود برای فرماندهی و واحدهای گردان . کل منطقه کوزران هم پوشیده بود از درختان کوتاه و انبوه. در محل برگزاری صبحگاه روزی چند بار برزنت بزرگی پهن می شد برای نماز جماعت و مراسم و سخنرانی . یادم نیست چه ایامی بود که هر شب سینه زنی و مراسم عزاداری برقرار بود . گردان مقداد و مالک در آن مقطع ادغام شده بودند و افراد قدَری مثل شهید بدون مسئولیت به عنوان نیروی آزاد با احمد نوزاد فرمانده گردان همکاری می کردند . معاون نوزاد هم علی جزمانی بود . من و احمد طایفه و شهید یزدان رضایی و شهید امیر سبزعلی و چند نفر دیگر در گروهانی بودیم که از نیروهای گردان مالک تشکیل شده و مسئولش بکشلو بود . روزها ساعات طولانی کوهنوردی با تجهیزات سنگین انجام می شد و شب ها خیلی خسته بودیم . مسئولین گروهان سیدالشهدای تخریب نیز چادر خیمه ای کوچکی کنار صبحگاه و نزدیک چادر فرمانده گردان داشتند که حسن آقا رحیمی و شهید علی ساقی در آن مستقر بودند . علی محمودوند دوران درمان قطع شدن پایش در فاو را سپری می کرد و آنجا حضور نداشت . 🌗 یک شب بعد نماز مغرب و عشاء چراغ و فانوس ها خاموش و عزاداری مفصلی شروع شد . حال و حوصله چندانی نداشتم و از جمع جدا شدم . چادر حسن رحیمی و ساقی آمدم که هیچ کدام حضور نداشتند و در مراسم بودند . لبه در چادر روی تراورس چوبی نشستم و به تماشای عزاداری و سینه زنی پرداختم . ایستاده سینه زنی می کردند . بلند گو نبود و وسط مراسم صدای در تاریکی بگوش می رسید که دستانش را بلند می کرد و شعری را بلند بلند در آن وسط می خواند و بقیه هم که با آن شعر آشنا بودند با او دم می گرفتند و همصدایی چند نفر در کلمات آخر شعر بگوش می رسید . لذت و حالی از تماشای از کنار آن جمع به من دست داد که گاهی یاد آن صحنه می افتم . چند ماه بعد، احمد نوزاد، علی جزمانی، رجبعلی بکشلو، جواد صراف، یزدان رضایی، و... در شلمچه و کربلای پنج و بعدها سبزعلی، ساقی ...و تعدای زیادی از آن جمع به شهادت رسیدند. 🌴شعر آن شب این بود: عمه یا عمه زینب ای زینب مگه ما بابا نداریم مامن و ماوا نداریم مگه ما بی خانمانیم کشتی بی بادبانیم عمه یا عمه زینب ای زینب --(راوی: رزمنده بسیجی قاسم عباسی-گردان تخریب لشگر۲۷)
شهید جواد صراف سالروز شهادت
•┈┈••✾🌿🕊🌿✾••┈┈• 🔹️ مصطفی تک پسر بود و من هم خیلی دوستش داشتم ولی او را دعوا هم می‌کردم. تابستان اول تا سوم راهنمایی، او را به یک مغازه نزدیک منزلمان بردم تا شاگردی خیاطی کند، مزدش برایم مهم نبود، روزی چند بار آهسته می‌رفتم او را زیرنظر می‌گرفتم. در مقطع دبیرستان دیگر موافق کار کردن او نبودم و تابستان‌ها برای خودش بود چون احساس کردم دیگر نیاز ندارد جایی برود، آنقدر مرد شده بود که بفهمد زندگی یعنی چی. "مادر شهید مصطفی احمدی روشن" •┈┈••✾🌿🕊🌿✾••┈┈• *به مناسبت سالروز شهادت شهید مصطفی احمدی روشن*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ویژه ماه رجب 🔴 رهبر انقلاب: توصیه میکنم خودم را و شما را که از برکات استفاده کنیم با تقویت پیوند و ارتباط قلبی با خدای متعال.
🌷 دکتر از روند جنگ خیلی رنج می‌برد. یک‌بار جلسه‌ای با بنی‌صدر داشت. جلسه خصوصی بود. وقتی برگشت، می‌توانستی رنج را از چهره‌اش بخوانی. گفتم: چی شده دکتر؟ جوابم را نداد. ساکت بود تا این‌که گفت: فقط به فکر خودشون هستن که حرف‌شونو به کرسی بشونن، هرچی می‌گم باید به فکر جوون‌ها و گل‌های مردم باشیم که پرپر نشن، هرچی می‌گم این‌ها سرمایه‌های این سرزمین هستن، اصلا گوش نمی‌کنن، یه گوش‌شون دره و یه گوش‌شون دروازه! از غصه‌ی دکتر گریه‌ام گرفته بود. یک بار دیگر هم که تلفنی با فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ قاسمی، حرف می‌زد، می‌گفت: آرپی‌جی می‌خوام. سرهنگ می‌گفت: نمی‌تونم بدم. دکتر گفت: چرا؟ سرهنگ گفت: دستور ندارم. دکتر گفت: از کی دستور ندارین؟ گفت: از فرمانده‌ی کل قوا، از بنی‌صدر. باید اون بگه یا لااقل دستورشو کتبی به من بده. دکتر گفت: آخه عزیز من، الآن اون کجاست که من برم گیرش بیارم، بیاد به شما دستورشو بده؟ گفت: این مشکل من نیست، مشکل شماست. دکتر گفت: جنگ که این حرف‌ها رو نداره. گفت: نمی‌تونم، اصرار نکنین لطفا. دکتر به گوشی خیره شد، نفس آرامی کشید و با آرامش آن را سر جایش گذاشت و قبل از این‌که کسی حرفی بزند، گفت: مستحق اعدامه. وقتی این حرف را می‌زد، صورتش سرخ شده بود. به نقل از محسن الله‌داد، کتاب
❤️ مجموعه | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در شرح دعای 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔼 پیام حضرت امام خامنه‌ای...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔼🌹 پیام شهدا « خواهرم حجاب تو کوبنده‌تر از خون سرخ من است .» ،، 🌹 شهید بهرام یادگاری ،،
📜 | 《حسین ناجیان》 هر عملی ولو موثر «هباء منثورا» است مگر... 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام علی النقی الهادی (ع) را به مسلمانان جهان خصوصاً شیعیان آن حضرت تسلیت عرض می نماییم.
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 مراسم گرامیداشت شهدای عملیات بیت المقدس ۲ یادبود شهیدان حاج احمد آجرلو و مجید کلانتری🌹 روایتگر : حاج علی ساسان نژاد مداح : کربلایی مهدی عبادی زمان : سه شنبه ۲۶ دی‌ماه ۱۴۰۲ ساعت : ۱۹:۰۰ مکان : معراج شهدای استان البرز (یادمان شهید گمنام بیلقان)
🔥 حمله موشکی به مدارس !!! روایت 📛 در طول هشت سال جنگ تحمیلی, صدام جنایتکار بارها به مناطق مسکونی کشورمان حمله کرد و مردم بی پناه رابه خاک و خون کشید. در روز ۲۰ دیماه ۶۵ اینبار نوبت دانش آموزان شهرستان بروجرد بود که آماج موشکباران رژیم سفاک بعث عراق قرار گیرند. این حمله ددمنشانه در تاریخ 20 دی ماه 1365 و به تلافی شکست های پی در پی ارتش صدام در عملیات کربلایی ۵ صورت گرفت که منجر به شهادت ۶۸ دانش آموز بیگناه شد. حمله به دو مدرسه 🔥🔥 در این روز دانش‌آموزان مانند همیشه با کیف و کتاب راهی مدرسه شده بودند، صدای شادی‌های کودکانه و قهقهه‌های آنان شنیده می‌شد، ساعت 13 ظهر دانش‌آموزان با نظم و ترتیب برای رفتن بر سر کلاس‌ها به صف می‌شوند که ناگهان صدای انفجار شنیده می‌شود در این لحظه فقط دود و گرد و غبار از دو مدرسه فیاض بخش و امام حسن مجتبی (ع) دیده می‌شود، خانواده‌های دانش‌آموزان سراسیمه به محل حادثه می‌روند، صدای ناله و شیون مادران شنیده می‌شود، هر کدام به دنبال غنچه‌هایی می‌گردند که با جنایت صدام پَرپَر شدند.