#سالگردشهیدنواب_صفوی
🔻مقام معظم رهبری در یکی از فرمایشات خود در تاریخ ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ در مورد "شهید نواب صفوی" اشاره دارند که: "من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم 'نواب صفوی' به مشهد آمد، مرحوم نواب صفوی برای من خیلی جاذبه داشت و به کلی مرا مجذوب کرد.
از بس پرشور و با اخلاص، پر از صدق و صفا و ضمنا شجاع و صریح و گویا بود.
....به مبارزه سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نواب که بعدها با شهادتش غوغایی در دل جوانان بوجود آورد، علاقه مند شدم."👈 مقام معظم رهبری: باید گفت كہ اولین جرقه های انگیزش انقلاب اسلامے بوسیله نواب در من بوجود آمد و هیچ شكےندارم كہ اولین آتش را در دل ما نواب روشن ڪرد
🌺بمناسبت 27 دی ماه، شهادت شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام 👈
مسلمان واقعی وقتی صدای روح بخش "الله اکبر" را می شنود تمام دلخوشی های جهان در دلش جا میگیرد!... چون میفهمد یک موجود بی صاحب و ول، مثل خرگوش های بیابان نیست؛ بلکه یک موجود قادر مسلط بر انسان و جهان به نام خدا همه جا با او هست، حتی اگر همان وقت بخواهند اعدامش هم کنند باز دلخوشی اش از بین نمی رود.مرحوم بهشتی در آن سخنرانی آخر، وقتی که یک برقی جهید و معلوم شد خطر رفع شدنی نیست صدای خود را به "الله اکبر" بلند کرد. فدائیان اسلام وقتی که پای چوبه دار آمدند، چندتا سرباز خون آشام یهودی یا بهایی به زانو نشستند و هدف گیری کردند، وقتی فرمان آتش داده شد صدای این جوانان از پای دار به "الله اکبر" بلند شد.اینها معنی این است که پیام اسلام که "الله اکبر" است به درون اینها وارد شده....
🌷بانوی چریک🌷
✨فاطمه سادات نواب صفوی، فرزند شهید مجتبی نواب صفوی رهبر جمعیت فدائیان اسلام، در زمان اعدام پدر 5 ساله بود. شهید نواب صفوی به دلیل مخالفت با رژیم برای فرزندانش شناسنامه نگرفته بود .مادرش منیر السادات به سختی توانست برای فرزندانش با نام فامیل میر لوحی شناسنامه تهیه کند. در نهایت به سختی به مدرسه رفت . پس از چند سال درس خواندن دیپلمش را گرفت و با یکی از اقوام خود به نام سید ابوالحسن فاضل رضوی که از مخالفان رژیم طاغوت بود ازدواج کرد. رژیم طاغوت خیلی زود آنها را به روستای بافتان زاهدان تبعید کرد . آن دو در آنجا هفت سال اقامت داشتند و از همان ابتدا سید ابوالحسن با گفتن اذان بر بام خانه اش، مسیر مبارزاتی خود را به نوع دیگر ادامه می دهد. فاطمه نیز به همراه همسرش به آموزش کودکان روستایی مبادرت می ورزد . تا اینکه در پایان هفتمین سال تبعید، فاطمه سادات مریض می شود و بعد از نجات معجزه گونه از مرگ ابتدا به جهرم فارس و سپس به تهران باز می گردند...
✨بعد از مدتی اقامت در تهران فاطمه و همسرش به دلیل ممانعت رژیم به ورودشان به دانشگاه های داخلی به خارج از کشور سفر می کنند و فاطمه مدرک مهندسی کامپیوتر و سید ابوالحسن مهندسی ماشین آلات رااخذ می کنند، اما شوق مبارزه علیه ظلم و استکبار باعث می شود تا این زن مقاوم به لبنان سفر کرده و در کنار شهید چمران ضمن حضور در عملیات های چریکی به شیعیان آنجا کمک کند. دو سال بعد یعنی در سال 1359 شوهرش سید ابوالحسن در کردستان به شهادت میرسد و فاطمه با برداشتن پرچم او، دوشادوش سایر رزمندگان در جبهه های جنگ حضور می یابد. لقب تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس زیبنده دلاوری های این شیر زن مبارزاست... #کتاب_مرواریدهای_بی_نشان #ناصرکاوه 👈منبع: روزنامه کیهان
💥شهید نواب صفوی(ره): مرجعیت باید بیدار، آگاه و شجاع باشد و به وظایف ذاتی خود به موقع عمل نماید!...
💥اگر با کاشتن گندم بر پشت بام خانه ها،می توانی رفع احتیاج از بیگانه کنی، بهتر است بر این کار اقدام کنی👈 تا اینکه دست گدایی بسوی دشمنان اسلام دراز کنی...
💥خواب امام حسین (ع) رودیدم؛ حضرت بازوبندی روی دست راستم بستندکه روی بازوبندنوشته شده بود:(فدائیان اسلام)... به همین دلیل اسم گروهمون شد فدائیان اسلام...
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
خاطراتی از رهبر فدائیان اسلام, شهید #سیدمجتبی_نواب_صفوی
نگران این حمله است. در این حمله، نه آبروى ما بندگان حقیرت، كه آبروى اسلام در میان است.... خدایا! اگر مىدانى كه نیت هاى ما خالص و فقط براى توست، یارىمان كن، راه را نشانمان بده. خدایا! تو براى موسى دریا را شكافتى و راهش دادى. تو براى محمد غارى را قرار دادى و به امر تو عنكبوت بر درگاه آن تار تنید. خدایا! ما كوچكتر از آنیم كه درخواست كنیم براى ما كارى انجام بدهى. "خداوندا! تو را به حق امام زمان(عج)،" تو را به حق نایبش خمینى، تو را به حق حسین كه ما به خونخواهى او قیام كرده ایم، قسمت مىدهم ما بندگان حقیر و ضعیف را از این درماندگى نجات ببخش!».
🌼این حالت دعا و تضرع در قرارگاه فرعى نصر 2 نیز به وجود آمده بود. حاج احمد خود بعدها از آن لحظات معنوى، براى یكى از رزمندگان تیپ 27 سخن گفته بود: «... بعد حاجى گفت: داخل قرارگاه برادرها دلشكسته شدند. رفتند گوشهاى دنبال دعا و تضرع به درگاه خداى متعال، تا شاید فرجى حاصل بشود. من هم به خدا عرض كردم؛ خدایا! آیا تو رضا مىدهى كه فردا بر بستر این رود فصلى رودى سرخ از خون بچه ها جارى بشود؟ تو كه این را نمىخواهى، پس خودت این گره را از كار ما باز كن!».
محسن وزوایى، پس از سجده شكر بر خاك دشت شب زده، قد راست كرد و به سوى نیروهاى گردان بازگشت. شهید بزرگوار عمران پُستى در خاطرات خود از آن شب گفته است:«... بعد از مدتى برادر وزوایى آمد و گفت: برادرها...! ستون را عقب، جلو كنید. یك مسیرى را مشخص كرد و گفت: از این طرف حركت كنید. ما راه افتادیم و به همان مسیر ادامه دادیم. دشت وسیعى جلوى روى ما قرار داشت. نمىدانستیم به كدام طرف مىرویم؛ اما گویى یك هاتف غیبى به ما مىگفت؛ به راهى كه مىروید مطمئن باشید.»
🌼پس از یك ساعت پیشروى ستون نیروها، به ناگاه از دل سیاهى شب، شَبَحِ بزرگى نمایان شد...«تپه تانك» بود! «... در قرارگاه فرعى نصر 2، صداى پرطنین محسن وزوایى را از پشت بىسیم شنیدیم كه خطاب به حاج احمد مىگوید: حاج آقا!... راه را پیدا كردیم... رسیدیم به تپه تانك! همه از خوشحالى بال درآورده بودیم. بىاختیار همدیگر را بغل مىكردیم و از شوق اشك مىریختیم، اما حاج احمد خیلى آرام بود. چه آن وقت كه خبر گم شدن گردان را دریافت كرد، و چه حالا كه به یارى خدا بچه ها راه را پیدا كرده بودند، سر سوزنى مستأصل نشده بود. فقط یك نفس عمیقى كشید و با یك تبسم ملیحى زیر لب گفت:👈 خدایا، شكرت!»... این گردان و نیروهای دیگر به لطف خدا و عنایت امام زمان (عج) توانستند توپخانه عراق را به تصرف خود درآورند و ده ها قبضه توپ را سالم به غنیمت گرفتند💪
🌼به جرأت مىتوان گفت كه در طول دفاع مقدس، یكى از بارزترین جلوه هاى امداد الهى به رزمندگان اسلام در آن شب تجلى یافت. حقیقتى كه موجب شد تا سردار شهید حاج همت در تحلیل خود در مورد مجموعه عملیات دفاع مقدس بگوید:👈 «... اصلاً اسم فتح المبین را نباید عملیات نظامى گذاشت. این حمله با آن شوق روحانى و آن عظمت معنوىاش در آینده به هیچوجه نباید به عنوان یك عملیات نظامى محسوب شود!».
تجلى عینى این شوق روحانى و عظمت معنوى نبرد فتح المبین، تنها در این واقعه شگفت خلاصه نمىشود. این ماجرا حكمت باطنى دیگرى هم داشت. به گفته یكى از عناصر اطلاعات تیپ 27:«... این گم كردن راه، چندان هم بىحكمت نبود. از آنجایى كه این عملیات را خداوند هدایت مىكرد، دیدیم كه با گم شدن بچه هاى گردان حبیب، عملاً مسافت مسیر پیش بینى شده به آنچه كه باید طى مىشد تقلیل پیدا كرد. نیروهاى محسن وزوایى از یك جاهایى مىروند كه اصلاً براى همه ناآشنا بود و خیلى زودتر از زمان پیشبینى شده، به پاى تپه هاى على گره زد رسیدند!».
#کتاب_کشکول_خاطرات_دفاع_مقدس
#ناصرکاوه
منبع: کتاب آذرخش مهاجر
🌹 شهیدی که "برات کربلا" میدهد:👇
🌿این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️بسم الله
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمی خواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه می کردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد. ای خدا ما را کربلایی کن...
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 👈علیرضا کریمی
🎈اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا می شود پیکر مطهرش به میهن باز می گردد!... این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا می خواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم... حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم می گفتم : اینها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین(ع) بودند... ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا به حق امام حسین(ع) ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمی شد. روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم...😇 آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت:ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!. نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم...
🌹از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری... هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب تر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
🌹در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم...این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود:👇
به امید دیدار در کربلا... برادر شما علیرضا_کریمی✋علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
منبع 📚مسافر کربلا
@anjomaneravian
#حزب_ الله رابهتر بشناسیم:👇
🌷ناگهان صداي عطسهاي خفيفی در زير آب، توجه بغل دستي هاي غواص راجلب كرد... نگهبان عراقي، مشكوك و مضطرب از سنگر كمينِ روي خاكريزكنار آب خارج شد، اطراف را پائيد ولي متوجه نشد و مجدداً به سنگر خودبرگشت... يكي از غواصها با اشاره به همرزم خود فهماند كه هر طوري هست بايد از عطسه خود جلوگيري كند و گر نه عمليات لو ميرود، نيروها قتل عامميشوند.... رزمنده كم سن و سال كرماني، سعي كرد جلوي عطسة ناخواسته خود را بگيرد.... رمز يا 🌹فاطمه زهرا(س) صادر شد و خط دفاعي مستحكم دشمن درشلمچه به دست غواصان بسيجي شكسته شد... صبح روز بعد، وقتي كه بچهها براي بيرون آوردن پيكر غواصاني كه شبقبل بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسيده بودند، رفتند، در نهايتتعجب به صحنهاي تكان دهنده برخورد كردند.... جوانك كرماني، براي اينكه بتواند جلوي عطسه خود را بگيرد و از لو رفتن عمليات جلوگيري كند، با دو دست بيني و دهان خود را محكم گرفته و آنقدر در زير آب در اين حالت مانده بود كه جان از بدن بيرون شده و مظلومانه بهشهادت رسيده بود...با احترام خاص پيكر او را كه مچاله شده و در خود پيچيده بود، از آب درآورديم و تنها كاري كه توانستيم در زير بارش خمپاره و گلوله برايش انجام دهيم، اين بود كه گرداگردش بنشينيم و بر مظلوميتش اشك بريزيم...🌷
#کناب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
راوی: حاج حسين الله كرم
🍂 طنز جبهه
دعای ماه رجب
•┈••✾✾••┈•
🔹ایام مـاه رجب بـود و هـر روز دعـای "یـا من ارجوه لکل خیر" را میخواندیم.
حـاج آقـا قبـل از مراسـم بـرای آن دسـته از دوسـتان کـه مثـل مـا توجیـه نبودنـد،
توضیــح مــی داد کــه وقتــی بــه عبــارت "یــا ذوالجــال و االکــرام" رســیدید، کــه در ّ ادامـه آن جملـه "حـرم شـیبتی علـی النـار" مـی آیـد، بـا دسـت چـپ محاسـن خـود را بگیریـد و انگشـت سـبابه دسـت دیگـر را بـه چـپ و راسـت تـکان دهیـد. هنـوز حـرف حاجـی تمـام نشـده بـود کـه، فریـرز از انتهـای مجلـس برخاسـت و گفـت: اگـر کسـی محاسـن نداشـت چـه کار کنـد. بـرادران روحانـی هـم کـه اصـوال در جـواب نمـی مانـد گفـت: محاسـن بغـل دسـتی اش را بگیـرد. چـاره ای نیسـت، فعـلا دوتایـی اسـتفاده کنیـد، تـا بعـد! ... 😂😂
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
#ناصرکاوه
#ماجراهای_فریبرز
@anjomaneravian
🌷سلام: اگر عمه یا خاله ی یکی از مسئولین از دنیا رفته بودند، الان تمام روزنامه ها و صدا و سیما پر بود از آگهیو ابراز همدردی🤔دو جوان رعنای ایرانی به دست صهیونیستها شهید شدند، بعضی از مقامات سیاسی به اندازهای که برای مرگ پدر زن و مادرزن و فک و فامیل همدیگر عریضه نمینویسند و به خبرگزاریها نمیدهند تا منتشر کنند، کدام مسئول،پیام تسلیت بابت شهادت این دو جوان عزیز ما منتشر کرده اند، بیانیهای فقط در حد روابط عمومی کل سپاه. همین و بس😰سایتها و خبرگزاریها هم که هیچ. یادم میآید وقتی دو تا خبرنگار در حادثه اتوبوس فوت شدند، تا 40 روز و بعدش هم تا چند ماه کشور را درگیر کرده و پای همه را وسط کشیدند اما امروز برای این دو جوان هیچ اثری از کسی نیست!؟ مانند هزاران نفری که رفتند و شهید شدند تا اینها بهتر و راحتتر پیامهای تسلیتشان را برای هم بفرستند.
🌷بچه کدام مسوول در سوریه است یا در ماموریت امنیتی در خارج از کشور به سر میبرد؟ شاید برای تجارت و سیاحت و درس خواندن و نهایت هم زندگی با پول بابایی به این کشور و آن کشور بروند، اما مانند دوران جنگ که پولدارها بچههایشان را در بشکههای 200 لیتری از راه دریا و یا سوار یابو از کوهها از کشور فراری میدادند.حالا هم داستان به همان منوال است. ☀️خیلی خودم را گرفتم تا این چهار خط را ننویسم، اما مگر میشه،از شهید گذشت.یک جو غیرت داشته باشیم باید بمیریم،نوشتن چیست.در این سالها فقط وفقط مسوولان نگاه بودو نگاه.بعض از مسئولان مربوطه هم نهایتش از کار وکاسبی وهلدینگ بازی نجات پیدا کنند شاید چندقاز مواجب ببرند👈 اما ما تا آخربا امام و شهدا هستیم #ناصرکاوه
💢 راست میگفت #مصطفی_چمران که دل نردبانیست که آدمی را به آسمان می رساند. من سالها نماز خواندم و اشک ریختم اما نمی دانستم 👈 دعای عاشق و عارف دلشکسته سریع العجابه تر از عابد بی احساس است.
🌷از امروز من نمازم را میخوانم اما نه در مقام یک عابد بی احساس بلکه در مقام یک عاشق که معشوق ندیده دل به ظلمات زده تا به نور مطلق برسد
🔴 #کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
https://eitaa.com/anjomaneravian