[بسماللهالنور✨]
تا مدتها پشت پنجره مینشینم و شقیقهام از برخورد با شیشه سرد پنجره، کاملاً بیحس میشود.
در هیاهوی اتفاقات این روزها غرق میشوم، دلم آرامشی میطلبد لطیف و حریرین!
آرامشی که دستی روی قلبم بکشد و جلایش دهد که باز هم بیاید و میهمان قلبهایِ خستهیِ مردمِ این شهر شود.
به آدمها، این مردههای متحرک مینگرم که غمگین میان شهر پرسه میزنند، منظره قشنگی نیست!
زمستان همیشه با شتاب میآید و رفتنش سخت است همچون گَردی کهنه روی جانِ آدم مینشیند.
زمزمهی آمدن او میان شهر نمیپیچد و هیچکس او را درست نمیشناسد، گویی عزیزِ ارزشمندی کنارشان نفس میکشد و آنها از وجودش غافلند.
او همه را میپذیرفت، همگان را یاری و از مهر و عطوفتش تقدیم جان ما میکرد، پیش خدا از ما میگفت و دعای خیر مینمود، قدم به قدم با مردم شهر راه می رفت و گره از کارشان میگشود، بینوایان را تنگ در آغوش میگرفت و دعا میکرد، برای مردم این شهر که چون او را نمیدیدند به دنبال محبت میدویدند و به راهی پوچ برمیخوردند.
مشکل مردم این شهر نگاهشان بود، جنس او از نور بود ومهر!
اما من او را دیدم کنار خیابان ایستاده و از خنده ی کودک ژندهپوش لبخند پرملاحتی به لبش آمدهبود، زیرلب الحمدلله میگفت،صدای زمزمه هایش لحظه ای میان شهر پیچید و روحم را نوازش کرد.
نگاهم به او گره خورد، هلالی از نور انسانیت و شرافیت بر گرداگرد چهرهی اوست!
دیریست به دریچهی قلبم پاگشوده است میخواهم نگاهم را بلغزانم و با ردای سبزش متبرک کنم که چشمانم باز میشوند.
گونهام از چسبیدن به شیشهی پنجره سرد شد و دلم با گفتن اللهم عجل لولیک الفرج گرم!
اون نباشد باران
جرعهای دلتنگی
رویِ پیشانی و لبهای جهان
میریزد♡
✍🏻 سرکار خانم زهرا عالمی
#دلنوشته
#موعود
#انجمن_اسلامی_دانشجویان_دانشگاه_قم
📲 @anjomaneslami_qom