🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_شب
شخصی از #حضرت امام رضا علیه السلام سئوال کرد: که آیا پروردگار شما می تواند #آسمان ها و زمین و هر آنچه در میان است در #یک تخم مرغی قرار دهد؟
حضرت فرمود: نعم و فی اصغر من البیضه، قد جعلها فی عینک و هی اقل من البیضه
فرمود: بلی در #کمتر از تخم مرغی هم قرار می دهد و الان در #چشم های تو قرار داده است که کوچکتر از تخم مرغ است، هرگاه #چشم هایت را باز کنی می بینی آسمان ها و زمین را در صورتیکه نه چشم بزرگ می شود و #نه دنیا کوچک می شود. پس اگر قدرت خدا به امر محال #تعلق نگیرد، قصور و نقصان از جانب قدرت خداوند نیست بلکه عدم #قابلیت محل است، چنانچه اگر رحمت خدا شامل حال #کفار و مشرکین نشود و آنها را بهشت نبرد، نقصان از جانب رحمت نیست بلکه به خاطر #بی قابلیتی آنها است که رحمت شامل حالشان نمی شود، هرچیزی باید #محلش قابل باشد تا فائده بخشد. وقتی باران از آسمان آمد به یک زمینی می آید که #گل و لاله می روید و به زمین شوره زار می آید، #خار و خس می روید؛ نه این است که در #باران نقص باشد بلکه نقص در زمین است که #محلش قابل نیست.
@ansar_velayat_313
#داستان_شب
🌻 هدایت گری مرحوم آسید مهدی قوام 🌻
مرحوم #آسید مهدی قوام در زمان شاه یک جایی دعوت شده بودند، #ده شب منبر رفتند. در آن مجلس یک هدیه ای به ایشان دادند. این #هدیه را گرفت و ساعت یازده شب دید یک زنی آرایش کرده ، #لباس های نامرغوب پوشیده و در خیابان چپ و راست می رود.
آسید مهدی قوام به کسی که #همراهش بوده فرمود که : به آن خانم بگو بیاید #کارش دارم. گفت: آقا! شما؟!
بله من.
آقا دور از #شأن شماست!
تو چه #کار به این چیز ها داری!
همراه آسید مهدی قوام می گوید: رفتم گفتم آقا شما را کار دارد. آن خانم هم خیلی #جا خورد. گفت با من کار دارد؟ گفتم: بله.
آمد سلام کرد. ما باشیم چکار می کنیم؟ هزار ماشاءالله ما خداوند #دافعه ایم! جاذبه خبری نیست. دور همه خط قرمز می کشیم. فقط #دنبال معصوم می گردیم!
آمد سلام کرد و گفت: آقا با ما امری داشتید؟ فرمودند بله. برای چه این# موقع اینجا ایستاده ای؟ گفت #احتیاج دارم. دست کرد آن هدیه را درآورد و گفت: #مال امام حسین است، نمی دانم چقدر است. من ده شب منبر رفتم. این را بگیر، تا این را #داری نیا بیرون! تمام شد باز بیا بیرون.
چند سال از این# قضیه گذشت، آسید مهدی به #کربلا رفت. می گوید: آسید مهدی قوام می گوید این طرف خیابان ایستاده بود، دید #یک خانمی نقاب دار به همراه یک مرد جوان آن طرف خیابان ایستاده اند و به آسیدمهدی #نگاه می کنند. خدایا این ها چه کسی هستند؟
عرض خیابان را #عبور کردند و آقا آمد و گفت که: این خانم من است، می خواهد #عبای شما را ببوسد، شما اجازه می دید؟ گفت باشه عیبی ندارد. آمد عبای آسید مهدی را بوسید و پرسید که: آقا من را #شناختی؟ فرمود : نه! گفت: من همان هستم که #پول را به من دادی. من آمدم #مجاور امام حسین شدم.
آسید مهدی قوام که از دنیا رفت، صحن #حضرت معصومه پر شد. مردم سرشان را به تابوت می زدند، یکی می گفت: من #شراب خوار بودم، این آقا من را درست کرد. یکی می گفت : من دزد بودم این آقا درستم کرد.
در حدیث داریم یک عده را می آورند به جهنم، میگویند: #خدایا این ها را چرا آورده ای به جهنم! آخه این که همیشه تو هیئت بوده، مجلس بوده، نه #مجلس رقص می رفته، نه شراب می خورده، نه بدی می کرده، همش #نماز می خونده و... در جواب می گویند که این ها مقدس هایی هستندکه #مواظب زبانشان نبودند.
@ansar_velayat_313
---------------------