eitaa logo
انصار الحسین(ع)✨
468 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
18 فایل
[بـــسم رب الحسین ] @Marjanmohamady شهید سید مرٺضے آوینے: زندگے زیباسٺ اما شهادٺ از آن زیباٺر اسٺ سلامت ٺن زیباسٺ اما پرنده عشق ٺن را قفسے مےبیند ڪہ در  باغ نهاده باشند
مشاهده در ایتا
دانلود
گر سرودن غزل تصویر بود من چشمانت را به رسم میکشاندم...🙃♥️
اگر بند بند وجودم را تکه تکه بکنند هر کدام یکی از صد صفات تورا وصف نمیتوانند بکنند...🙃♥️
امید همان بال پروازیست که باد آن را نوازش میکند و ایمان آنرا به پرواز وا میدارد....
زیبایی ماه؟ نه ... جلوه ی ماه من آن معشوق است که ابر، سایه بر روی سپیدش شده است...
بعد از مدت ها که به خودت میآیی، برایت آشکار میشود، خواب غفلتی که در آن به سر میبردی. خطاهایت را برای خودت به رسمه خاطرات میکشانی، لغزش هایی که کابوس خواب های غفلتت بودند. باز گشته ای، و دوباره متولد شده ای ... حال اغوشه گرمه پروردگارت تورا احاطه کرده است. دگر میدانی زندگی ات، بر مداره کدام دایره میگردد. و از آن سردرگمی خبری نیست و از این پس، ذهنت، آزادانه در بین زیبایی های بندگی، به پرواز در می اید...
آنچنان عمر منی گویا که بی تو جان ندارم
عشق باید خالص باشه باید پاکه پاک باشه عشق نابه عشق همون گیاهیه که دور معشوقش میگرده و اون رو در بر میگیره، و همیشه خودش رو به بالا ی هر چیزی میرسونه. وقتی عاشقه چیزی باشی و اون رو در بر بگیری باهم میشید یکی میشید عین هم، شمارو باهم میشناسن عاشقه کسی باش که باهاش بری بالا.... حواست باشه که با کی شناخته میشی....
بابا رضا (علیه السلام)🥺♥️ صدای قدم هایم به گوش میرسد؛ با هر قدم قطره اشکی از گوشه چشمانم روان میشود. من مزدیک تر میشوم و توان پاهایم کمتر. نگاهم را بالا می آورم، نور گنبدش سیاهی چشمانم را در هم میفشرد...گویا چشمانم از تماشا سیر نمیشود. به راه ادامه میدهم؛ حال که فارغ گشته ام از درد فراغ همانند روح، خارج از بدن، سبکبال به سوی ضریحش پر میگشایم. دستانم بند بند بهشتش را طواف میکند. بعد از مدت ها بیتابی به گمشده ای که تازه نشانی از آن یافته بودم رسیده ام. بدنم مماس با ضریحه فولادینش است؛ عطر خوشش را به ریه هایم میکشانم؛ آنقدر اشک میریزم که خون، جای قطره قطره الماس های تراشیده، در چشمانم جمع میشود. پلکانم روی هم می افتد، و مرور میکنم سر گذشتی که مرا به خانه پدری رساند. کم است هرچه بگویم در اوصافش. دستم را از میان انبوهی خرابه پدرانه گرفت و مرا در آغوش کشید. ضمانتم را کرد نزده پروردگاری که شرمم میشود خود را بنده اش بنامم. راه را نشانم داد، همانند کودکی التیامم میدهد در این راه. هرچه بگویم صد گفته ام از هیچ و هیچ گفته ام از صد. تنها باید چشم بگشایی تا ببینی هر آنچه را که کلمات را توان توصیفش نیست. پلکانم را فاصله میدهم، گویی قلبم حضور معشوق را حس کرده است که آرام محبس سینه ام را نوازش میدهد. نفس در سینه ام را رها میکنم و آرام به دیوار پشت سرم تکیه میدهم. و من کنج آرام خودرا در هیاهوی این دنیا پیدا کردم. https://eitaa.com/hehg01
کتاب؛ دروازه ی رویا هایم است . با گشودن آن بر روی رنگین کمان سُر میخورم و ابر هارا نوازش میکنم. من، با کتاب تمام میکنم تلخی هایی که بر کامم مانده است. کتاب، شکوفه بهاری خلوت های شبانه من است.
من عاشقه قهوه ام... مخصوصا قهوه ی تلخ چشمانت🙃♥️
هر بار صدایم می زنند، من میگذرم... تنها دفعه ای که نامم توسط تو نجوا شد جریان‌ خون در رگانم یخ بست و من، دنیا را تمنا میکنم، برای نجوایی دیگر.