تو فرودگاه جده یه خانومی کنارم نشسته بود همسن مادرم. مشخص بود از این مامانای مهربونه که وسط جمع قربونصدقهی بچههاش میره، همیشه غذاهای خوشمزه باب میل بچههاش درست میکنه. چند جمله صحبت کردیم باهم که آدم باید تو جوونی بیاد حج و.... بعد بلند شد رفت یکم اونورتر کاری داشت انجام بده. وقتی رفت دوتا از همکاروانیهاش با نگرانی بهم گفتن، چجوری بهش بگیم؟
کی بگیم؟
یکیشون گفت بعد از کربلا تو مرز ایران بگیم.
اون یکی گفت بگیم مجروح شده بيمارستانه
قبل رسیدن به خونه هم بگیم آماده باشه
پرسیدم چیشده؟
گفت پسرش تو بمبارون اسرائیل دیروز شهید شده. بهش نگفتن، نمیدونه
گفتم کجا؟ نظامی بوده
گفتن نه تو خونهش بوده
نمیدونیم چجوری بهش بگیم😓
تو دلم گفتم آخ آخ، چه شرایط بدی. چه امتحان سختی
حساب کنید
مادر دلش برای پسرش یه ذره شده
چقدر منتظره بره ببینش، بعد یک ماه در آغوشش بگیره و کلی از خاطرات سفرش بگه
سوغاتیهایی که خریده رو بهش بده
ولی وقتی برسه با پرچم سیاه و صدای قرآن مواجه میشه
هرچی فکر میکنم نمیتونم تصور کنم چقدر سخته.
قبل سفر فکرشم نمیکرد بعد سفر هم حاجی بشه، هم مادر شهید....
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0