🔴فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه
🔵 امام صادق علیه السلام میفرماید:
🟢 هنگامی که شام پنجشنبه و شب جمعه فرا میرسد، فرشتگانی از آسمان نازل میشوند که به همراه خود قلمهایی از طلا و کاغذهایی از نقره دارند. آنها در طی این مدت تا غروب روز جمعه، هیچ عملی به جز صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت نمیکنند.
📚 من لا یحضره الفقیه،ج ۱ص ۴۲۴
🟣 منتظرین گرامی صلوات از بهترین ادعیه برای حاجت روایی است و چه حاجتی بالاتر از فرج امام زمان (عج)
🌹 در این فرصت طلایی امام خود را یاری کنید با دعا برای ظهور با ذکر صلوات همراه با عجل فرجهم
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🔸آنقدر که گناه کردی و خدا به تو گفت عیب ندارد و اینقدر که مثلاً نماز صبحت قضا شد و به خودت گفتی عیب ندارد، خوب برای گناهان و خطاهای دیگران هم بگو عیب ندارد و آنها را از خودت نران.
🔸در همین بیعارها اغلب خدا چیز خوبی مثل صفت سخاوت یا مردانگی قرار داده است. لذا میگوییم آنها را از خودتان نرانید.
🔸پدر و مادر مواظب باشند در اثر فشاری که برای عمل به عبادات و احکام به بچّه میآورند، محبّت بچّه به آنها لطمه نخورد. اگر پدر و مادر نمازخوان را فرزندشان دوست داشته باشد، خود فرزند نمازخوان میشود، نیاز به فشار آوردن زیاد نیست. و اگر از آنها منزجر شود، از دین و عمل به احکام نیز خواهد برید. اگر محبّت بچّه محفوظ ماند، ولو چند روزی در عمل به احکام شرع سستی کند، جای نگرانی نیست، آخرالامر به آغوش دین باز میگردد و با رغبت به احکام مقید میشود. عمل با کُره و بدون رغبت نه تأثیر سازنده دارد و نه ثواب و اجر. بگذارید فرزندانتان با رغبت به سمت دین و عبادت بیایند.
🔸همانطور که خدا با کارهایش خودش را به بندگانش نشان میدهد، تو هم با اخلاق و عملت خودت را به زیردستانت نشان بده.
(عارف واصل حاج اسماعیل دولابی)
🔸بزرگترین کرامت؛
🔹یکی از فرزندان عارف کامل آیة الله العظمی آقا سید جمال الدین گلپایگانی گوید:
🔸یک روز آقا مریض بود به حدّی که با قاشق آب در دهانشان می ریختم. کمی که حالش خوب شد عازم حرم شدند. یک ساعت و نیم در حرم در سکوت بود. از حرم که بیرون آمدیم در بازار حویش در کوچه باریک طلبه ای جلو آمد و اظهار نیاز کرد. آقا هم پولی نداشت که به او بدهد و به او می گفت چیزی ندارم.
🔹ناگهان طلبه سیلی محکمی به آقا زد!
🔸آقا به من گفت دخالت نکن، و اجازه نداد من عکس العملی نشان بدهم.
🔹بعدا جریان را برادر بزرگ تر ما فهمید، خیلی ناراحت شد، سراغ طلبه را گرفت، فهمید در مدرسه بادکوبه ای ساکن است. به سراغش رفت و او را حسابی ادب کرد. بعد هم او را تا منزل آقا کشان کشان آورد تا معذرت بخواهد.
🔸وقتی آقا طلبه را در آن وضع دید خیلی ناراحت شد و با فرزندش تندی کرد که چرا دخالت کردی؟
🔹رفت داخل منزل و همه موجودیش را آورد به طلبه داد و گفت: سید جمال از تو معذرت می خواهد، همین مقدار پول دارم، مرا ببخش.
🔸روزی طلبه ای نزد ایشان آمد و کمک خواست. ایشان هیچ پولی نداشت و او هم اصرار می کرد که وضعم خوب نیست. در آخر گفت: یعنی شما هیچ پولی نداری؟ ایشان فرمود: چرا فقط پول یک سال نماز قضای امانتی دستم هست. آن طلبه گفت: همان را به من بده. آقا پرسید خودت یک سال را می خوانی؟ گفت: بله محتاحم، چه کنم؟
🔹آقا پول یک سال نماز را به او داد. بعد از آن که چند قدمی فاصله گرفت گفت: یک رکعتش را هم نخواهم خواند.
🔸آقا یک کلمه به او چیزی نگفت، و خودش یک سال نماز را خواند.
جمال السالکین ص 160.
هفت یا هشت سالم بود، برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل با سفارش مادرم رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنی!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد ۳۵ زار .
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی.
و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم (عینهو سواحل مدیترانه و پلاژخصوصی)
خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم: بقیه پولی نبود!
مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم میداد.
پس فردا بهاتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید اقای صبوری (رحمت خدا بر او باد) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ اقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری.
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم.
حاجی رو به من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!؟
بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها با خودم می گم این آدما کجان و
چرا نیستن.
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن
و نه مال زیادی داشتن که ببخشند.
ولی تهمت رو به جان خریدن
تا دلی پریشون نشه!
خاطره اے از زندگی دڪتر #الهی_قمشه_اے