eitaa logo
هیئت انصار الرضا علیه السلام دامغان « چله ی اشک»
610 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
24 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روستای امزاجرد همدان، مدینه‌فاضله آخرالزمانی بود به ابعادی کوچک در کنج آرام غرب ایران؛ روستا در مسیر زائران عتبات قرار گرفته؛ درب تمام خانه‌ها را چارطاق باز گذاشته‌اند به‌روی خستگان، و خود_ کوچک تا بزرگ_ در موکب بزرگ روستا، مشغولند. محصولات مزارع‌شان را از سرِ زمین‌ها مستقیم می‌آوردند به موکب و روی آتش، داغ داغ به زائران می‌دهند؛ زنان‌شان نان به تنور می‌زنند و بچه‌هاشان خدمت زوّار می‌کنند؛ مکانیک روستا، نگاهی به قوّت مرکب زائران می‌اندازد و بزرگ روستا، با لیوان‌هایی سقایت زائران را عهده‌دار است. طرز میزبانی مومنانه برادران عراقی، حالا در حال اشاعه در ایران و تمام شریان مسیر زوار در سراسر منطقه است. پ.ن: تصویر امیرعباس_خادم ۱۲ ساله موکب_
میگفتم سیر وصال شیعه ایرانی به حرم هم داستان شوریده پر تلاطمی است‌ ها؛ از خم و پیچ کوهستان‌های عظیم زاگرس و بعد همواری گذرگاه مهران و چذابه که بگذرد، وارد سنگلاخ‌های کوت می‌شود تا به کرانه شرجی بحر نجف برسد و از خاک‌های نرم و داغ مشّایه و میانهٔ نخلستان‌های انبوه طریق، عبور کند و بالاخره در کنارهٔ رود فرات چشم بر گلدسته و گنبد بیندازد و قلبش آرام شود. گویی که هفت‌اقلیم اساطیری افسانه‌ها را طی کند؛ گویی که از بلندای کوهی به گرمای کویری و شرجی دریایی و کناره رودی، در پی یافتن گمشده‌ای افسانه‌ای باشد؛ اکسیر حیات شاید؛ کشتی نجات پهلو گرفته بر کناره فرات شاید.
هم‌سال‌هایش آب به زوّار می‌دادند یا به عطری معطرشان می‌کردند؛ دخترک اما جز یک‌کلاس سواد دبستان هیچ در چنته نداشت. چه می‌کرد؟ به خودکاری کف دست زائرها «یاحسین» می‌نوشت.
کوردلان، از اربعین «خوردن‌ها» را می‌بینند و روشن‌دلان، «خورانیدن‌ها» را. ما ترک خانه نکرده‌ایم که با چهار روز پیاده‌روی لنگ‌لنگان از دل جاده و بیابان زیر آفتاب داغ عراق، به پای پرآبله و لباس شوره‌بسته و تن رنجور نیم‌لیوان شربت و کمی غذای عربی خلاف‌طبع ایرانی‌مان بخوریم و برگردیم! عشق‌نچشیده‌های طفلکی که بالاترین سقف لذت چشیده‌شان بشقاب غذایی بوده، هرگز نمی‌فهمند که ما نه در پی طعام که در پی مطعِم آمده‌ایم و رزق ما از همین نیم‌پرس‌های در دست اطفال عراقی آغاز می‌شود تا انوار و الطاف و معارفی که چشمان تاریک شما یارای دیدنش را ندارد و توشه سالانه ماست تا اربعین بعد؛ که اگر در پی خوردنی و نوشیدنی بودیم، همراه شما با چندهزار تومان چیپس و ماست‌موسیر و نوشیدنی‌های حقیرانه راهی باغ‌های اطراف‌شهر می‌شدیم. نان‌تان را سق‌ بزنید و خیل عاشقان شوریده را تماشا کنید و موتوا بغیظکم.
میگفتم سیر وصال شیعه ایرانی به حرم هم داستان شوریده پر تلاطمی است‌ ها؛ از خم و پیچ کوهستان‌های عظیم زاگرس و بعد همواری گذرگاه مهران و چذابه که بگذرد، وارد سنگلاخ‌های کوت می‌شود تا به کرانه شرجی بحر نجف برسد و از خاک‌های نرم و داغ مشّایه و میانهٔ نخلستان‌های انبوه طریق، عبور کند و بالاخره در کنارهٔ رود فرات چشم بر گلدسته و گنبد بیندازد و قلبش آرام شود. گویی که هفت‌اقلیم اساطیری افسانه‌ها را طی کند؛ گویی که از بلندای کوهی به گرمای کویری و شرجی دریایی و کناره رودی، در پی یافتن گمشده‌ای افسانه‌ای باشد؛ اکسیر حیات شاید؛ کشتی نجات پهلو گرفته بر کناره فرات شاید.
هم‌سال‌هایش آب به زوّار می‌دادند یا به عطری معطرشان می‌کردند؛ دخترک اما جز یک‌کلاس سواد دبستان هیچ در چنته نداشت. چه می‌کرد؟ به خودکاری کف دست زائرها «یاحسین» می‌نوشت.