زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلتیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلاً این صحنه را... نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آهِ سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بیتفاوت ما
نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضۀ کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکیست
با خودم فکر میکنم حالا
کوچۀ ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
#سید_حمیدرضا_برقعی
#حضرت_زهرا
#فاطمیه 🥀
حضرت مادر...
https://www.instagram.com/tv/CiAa0huIWfj/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🚩عضویت در کانال هیئت انصار الرضاع دامغان 🚩
👇👇👇
@ansaroreza_damghan
19.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشان نداشت از او غیر بوی پیراهن...
#سید_حمیدرضا_برقعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله_الحسینع