🌷آقا وحید همیشه روی حرفهایشان میایستادند و واقعا خوشقول بودند. بسیاری از مواقع اتفاق میافتاد که در مشکلات پیش آمده میتوانستند برخورد بدی داشته باشند یا لااقل عصبانی شوند، ولی آقا وحید همیشه با طمانینه و با ملایمت رفتار میکردند و عصبانی نمیشدند. این خصوصیتشان را خیلی دوست داشتم.
👥دوستان زیادی هم داشتند و با دوستانشان وقت بسیاری میگذراندند که البته قبل از ازدواج اینطور بود و حتی یکی از آشنایان که آقا وحید را میشناخت به من پیغام فرستاده بود که ایشان این خصوصیت را دارند. ببینید میتوانید کنار بیایید یا خیر. خب من طبیعتا نگران شدم ولی وقتی با آقا وحید صحبت کردم دلم قرص شد.
✨گفتند: من تا پس از ازدواج مسئولیت خانواده بر دوشم است و اولویت اولم شما خواهید بود.
👌و همینطور هم شد. هرچقدر هم که کار داشتند یا در مسجد یا در پایگاه سرشان هرچقدر هم شلوغ بود، همیشه برای با من بودن وقت میگذاشتند و به دیدنم میآمدند.
🌹#شهید_وحید_فرهنگی_والا
روایت همسرشهید
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺 ✨
روایت رازی که تا پس از شهادت فاش نشد
علی حافظ کل قرآن بود و هیچ کسی از این مسئله تا زمان شهادت او اطلاع نداشت، بنده هم به صورت بسیاری اتفاقی متوجه این مسئله شدم. علی طبق عهده و عادتی که داشت هر شب قبل از خواب یک جزء قرآن باید تلاوت و بعد میخوابید و زمان بیداری برای نماز شب او نیز بین 3.30 تا 4 شب بود.
زمانی که از طرف ایثارگران یگان سپاه به منزل ما آمده و خبر بازگشت پیکر علی را به ما گفتند؛ به یاد خواسته علی افتادم که او گفت «اگر من یک روز شهید شدم و پیکرم را آوردند، دوست ندارم جیغ و داد کنی و گریه و زاری راهبندازی که همکارانم صدای شما را بشنوند».
راوی:همسرشهید #علی_سعد
#هر_روز_با_شهدا
🌸شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
ولادت زمینی🌸: ۶۴/۱۰/۱۰
ولادت آسمانی🌸: ۹۵/۲/۱۶
🌷 وقت هایی که منزل بود همیشه با هم می رفتیم مسجد. اصلا عادت کرده بودیم که همیشه به نماز جماعت برسیم.سیدمحمد را هم با خودش می برد.
سید محمد دوچرخه پدرش را دوست داشت،
آقا رضا دوچرخه سوارش میکرد و به مسجد می برد.
بعد شهادت آقا رضا وقتی اومدیم خونه سید محمد دوچرخه باباشو که دید گفت:
" مامان یادته بابا جون دوچرخه سوارم میکرد می رفتیم مسجد؟ منم بزرگ که شدم میخوام دوچرخه سوار شم برم مسجد، برات نون بگیرم..."
🌷 نقل از: #همسرشهید
#سید_رضا_طاهر🌹
#هر_روز_با_شهدا
خواب دیدم خواب کربلا را
حضرت ازضریح مبارک بیرون آمدوفرمودند:
توهم مال این دنیانیستی خودت راصاف کن، اعمالت راصاف کن بیاپیش ما
#شهید_علےامرایی 🌹
#هر_روز_با_شهدا
#شهید_مدافع_حرم_اسماعیل_سیرت_نیا🌹
💠ایشون همیشه عادت به #نوشتن داشت دوستانشون این عادت سید رو میدونستند ،یکی از مواردی که در هر زمان ومکان که بودن انجام میدادن وقتی بود که #بیانات #رهبر از یک رسانه ای در حال پخش بود ،فورا شروع به #نوشتن میکردن،
ایشون عقیده داشت که #بسیجی نباید منتظر بمونه که رهبر در مسایل مختلف جلو بیاد سپر بشه بعد وظایفشو انجام بده،می گفت؛ما باید بیانات رهبری رو گوش بدیم باهوش باشیم. خواسته های ایشون رو بفهمیم و خودمونو سپر کنیم ،وصداقت این کلام رو با مواضع این شهید در فتنه سال 88 میشه ثابت کرد .
#علمدار_بصیرت
#هر_روز_با_شهدا
🌹شهید مصطفی چمران:
من در آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم ولی همه لذّات را سهطلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غمهای این دلشکستگان باز کنم.
دائماً در خطر مرگ، زیر بمبارانهای اسرائیل به سر آورم، لذّت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آههای سوزان خود کنم. به طور مختصر اگر نمیتوانم این مظلومین داغدیده را کمکی کنم، لااقل در میان آنها باشم، مثل آنها زندگی کنم و دردها و غمهای آنها را به قلب خود بپذیرم. میخواستم که در این دنیا با سرمایهداران و ستمگران محشور نباشم. در جوار آنها نفس نکشم از تمتعات حیات آنها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذّت زندگی خوش به آنها نفروشم.
#شهید_چمران
#جهاد_فرهنگی
#هر_روز_با_شهدا
✨ 🌺
🌹بیرون از سنگر خوابیده بود!!
ممکن بود براثر اصابت خمپارههای دشمن
آسیبی به او برسه ، بیدارش کردم و گفتم
حاجی چرا اینجا خوابیدهای؟!
وقتی بیدار شد
سوالم رو با این قطعه شعر
جواب داد :
گر نگهدار من آن است که میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...
#شهید_سیدمحمدرضا_دستواره
#هر_روز_با_شهدا
از ساچمه تا ترکش
سال آخر دبیرستان بود.
یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو.
عصری که برگشت، انگشت شستش باند پیچی شده بود.
اول می خواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشتند تا با تفنگِ بادی بزنند.
یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید.
محمودرضا هم هدف را گرفت روی دستش و گفته بزنید!
ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش!
در عکس رادیو گرافی ، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود.
آن روز محمودرضا عمل شد.!
ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم.
دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش ، هنوز لباس رزمش تنش بود.
از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده می شد.
در بهشت زهرا (س) و قبل از شروع مراسم تشییع ، زخم های تنش را که دیدم ، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی و زخمِ انگشت شستش!
اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا؟!
یکی از ترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بود و شاید ،
محمودرضا با همان ترکش پریده بود.
تو شهید نمی شوی، روایت هایی از حیاتِ جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر 💔
شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی🌹
#هر_روز_با_شهدا