یک گُل آفتاب افتاده داخل چشمانت و اخم هایت را در هم کرده ای، اما من خنده ات را دوست دارم، آن خنده های صاف و زلال بچه گانه را. آن اوایل که با تو آشنا شده بودم با خودم می گفتم : چقدر شوخ و سرزنده و چقدر پررو! اما حالا دیگر نه!
بعد از هشت سال که از آشنایی مان میگذرد، دوست دارم هم لبت بخندد و هم چشمهایت. به تو اخم کردن نمی آید آقا مصطفی! اینجا بر لب سنگ سرد نشسته ام و زیر چادر تیک تیک می لرزم. آن گُل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمی بخشد. انگار با موذی گری می خواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیکتر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. می دانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پیاده آمدم. از خانه مان تا بهشت رضوان شهریار دو دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم : "آقا مصطفی!" نه یک بار که سه بار.
دیدم که در میان باد آمدی، با چشم هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای جایش لکه های خون بود و شلوار سبز لجنی شش جیبه. آمدی و گفتی : « جانم سمیه! »
گفتم : « مگه نه اینکه هروقت می خواستم جایی برم، همراهی ام می کردی؟ حالا می خوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانه به شانه ام آمدی.
#شهید #مصطفی_صدرزاده شهید مدافع حرم
فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📚 کتاب اسم تو مصطفاست
بنده حدود سی سال با حسن بودم و حتی یکبار ندیدم او برای نمازش وضو بگیرد چون دائم الوضو بود و می گفت نباید بدون وضو بر روی زمین خدا راه رفت. می گفت زمین جای جمع کرده ثواب است.
یک مرتبه بنده برای انجام یک کار بزرگ و سختی انتخاب شدم که در فناوری آن هم مشکل داشتیم.
حسن من را دید و گفت می خواهی در این کار موفق باشی؟ گفتم بله. گفت برو بچه های گروهت را جمع کن، دستانتون رو بهم بدید و هم قسم بشید و بگویید خدایا ما برای رضای تو این کار را می کنیم و هرچه ثواب هم دارد خودمان نمی خواهیم، تمام ثواب آن برسد به #حضرت_زهرا(س) و همین طور هم شد. البته بچه ها هم خالصانه به حرف او عمل کردند و این کار در کوتاهترین زمان ممکن که کسی هم فکرش را نمی کرد، انجام شد.
سردار #شهید #حسن_تهرانی_مقدم
راوی سردار امیرعلی حاجی زاده
ای برادر عرب که به دنبال من می گردی تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی و مرا #شهید کنی! بدان که توحالا دنبال من می گردی اما روز قیامت من به دنبال تو خواهم گشت.
با این تفاوت که تو دنبال من می گردی که مرا بکشی و من به دنبال تو خواهم گشت تا تو را شفاعت کنم...
سردار #شهید_حاج_علی_محمدی_پور فرمانده گردان ۴۱۲ لشگر ۴۱ ثارالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#کرمان_دیار_شهدا
#شهادت را همه دوست دارند
اما زحمت ڪشیدن براے #شهادت را چه؟
#شهید شدن
یڪ اتفاق نیست
گلے است ڪه براے شڪوفا شدنش باید خون دل بخورے...
به #بے_دردها
به #بے_غصه_ها
به #عافیت_طلب_ها
#شهادت نمیدهند
به آنڪه یڪ شب بے خوابے براے #اسلام نڪشیده
یڪ روز وقتش را برای تبلیغ #دین نگذاشته،
#شهادت طلب نمیگویند
دغدغه #هیأت
دغدغه #بسیج
دغدغه #ڪار_جهادے
دغدغه دست این و آن را گذاشتن توے دست #شهدا
دغدغه #ترڪ_گناه
دغدغه #آدم_شدن
دغدغه ے #شهادت ،
به حرف ڪه نیست
قلبت را بو میڪنند اگر بوے #دنیا بدهد
رهایت مے ڪنند...
اگر عاشق #شهادتے
اول باید #سرباز خوبے باشے
خوب #مبارزه ڪنے
#مجروح شوے
اما ڪم نیاورے...
درست مثل یاران #عاشورایے #حسین_بن_علے ،
#شهادت را به تماشاچے ها نمے دهند...
#ما_ایستاده_ایم
#باولایت_تاشهادت
هدیه به روح پاک شهدا صلوات🌹
رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود:
آنقدر غمت به جان
پذیرم #حسین
تا عاقبت قبر تو را
به بر بگیرم حسین..
بهش گفتند:
محمد چرا این شعر رو
روی سینهات نوشتی..؟!
گفت:
میخوام اگه که قراره #شهید بشم
تیرِ دشمن درست بیاد بخوره
وسط این شعر وسط سینه و قلبم..
بعد از عملیات والفجر هشت
بچهها دنبال #محمد میگشتند
تا اینکه خبر اومد محمد
به شهادت رسیده و
درست تیر خورده بود
وسط این شعر..
#شهید_محمدمصطفیپور
🌱
.
از دهانش پرید که
تو بالاخره از طریقِ
این چشمهات #شهید میشی..
چشماش درخشید و پرسید:چرا..؟!
گفت:
چون خدا به این چشمها
هم جمال داده هم کمال..
این چشمها در راهِ خدا
بیداری زیاد کشیده..
اشک هم زیاد ریخته..
#شهید_محمدابراهیم همت...
#انصار_الشهدا
چقدر حرفای شهیدبهشتی
به دل میشینه:
ما روزی به دست میایم
ڪه #شهید شیم... :)
#اللهمارزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
چقد حرفای شهیدبهشتی
به دل میشینه:
ما روزی به دست میایم
ڪه #شهید شیم... :)
#اللهمارزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
#انصار_الشهدا