eitaa logo
مبارزه با هوای نفس
714 دنبال‌کننده
92 عکس
0 ویدیو
0 فایل
💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس، شامل: آیه، حدیث، داستان، ذکر، راهکار، تعاریف، محاسبه نفس ❤جايگاه غرايز در قلب است كه ابتدا بصورت ميل خود را نشان می‌دهند. وقتی به اين اميال ميدان داده شود تا تمام قلب را پر كنند، غرايز به صورت هوای نفس ظاهر می‌شود💀
مشاهده در ایتا
دانلود
💭داستان – شماره اول بسم الله الرحمن الرحیم 🔶️داستان مقاومت ابن سیرین در برابر هوای نفس و پرهیز از رابطه نامشروع با زن هوسران و کسب علم تعبیر خواب به دلیل غلبه بر شهوت 🔹️ابن سيرين جوانى بسيار زيبا و خوش تيپ بود و به شغل پارچه فروشی مشغول بود. زنى زیبا و پولدار که دلباخته و عاشق او بود، پس از خرید مقدار زیادی پارچه، با عذر اینکه قادر به حمل اینها نیست، به علاوه پول‏ همراه ندارد، از ابن سیرین می‌خواهد که پارچه‌ها را برایش به خانه برده تا پول را در آنجا به وی پرداخت کند. 🔸️وقتی وارد منزل آن زن شد، زن درب خانه را قفل مى‌كند و از او مى‌خواهد كه با او عمل نامشروع انجام دهد. اما او در جواب مى گويد: پناه به خداى مى‌برم و در مذمت عمل شنيع زنا مطالبى مى‌گويد. حرفهايش در زن تأثير نكرد، تصميم گرفت با حيله‌اى خود را از اين بلا نجات بدهد. 🔹️پس به بهانه قضاء حاجت، از اتاق بیرون‏ رفت، سپس با سر و صورت و لباس آلوده از دستشویی بازگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فوراً او را از منزل خارج کرد. 🔸️ابن سیرین، خود را به نزدیکی آب روانی رساند و شست. بدن او برای همیشه بوی عطری بر خود گرفت که از هرجا عبور می‌کرد همه متوجه می‌شدند که ابن سیرین از اینجا گذشته است. 🔹️آری او با این نقشه، پای بر نفس خویش نهاد و پوزه شیطان را به خاک مالید و از مهلکه نجات یافت. خداوند به خاطر اين ترك زنا، علم تعبير خواب را به او عطا كرد. 💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس🔰 ✅ eitaa.com/joinchat/1422786560C0dde5b1f72
💭داستان - شماره دوم بسم الله الرحمن الرحیم 🔶داستان شاهزاده خانم فراری و پناه بردن او نزد یک طلبه و خودداری آن طلبه از وسوسه شیطان با سوزاندن انگشتانش و تقدیر شاه عباس صفوی از وی 🔹️شبی طلبه جوانی به نام محمدباقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. 🔸️دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه‌ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. 🔹️از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود، لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند، ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند. 🔸️صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران شاهزاده خانم را همراه محمدباقر به نزد شاه بردند. 🔹️شاه عصبانی پرسید: چرا همان شب به ما اطلاع ندادی؟ 🔹️محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. 🔸️شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمدباقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟ 🔹️محمد باقر ده انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته است. لذا علت را پرسید، طلبه گفت: چون او به خواب رفت، نفس اماره مرا وسوسه می‌نمود. هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند. 🔸️شاه عباس صفوی از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میرمحمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می‌دارند. از مهمترین شاگران وی می‌توان به ملاصدرا اشاره نمود... 💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس🔰 @antihava
💭داستان - شماره سوم بسم الله الرحمن الرحیم 🔶️داستانی با موضوع برکتِ خدمت به مردم، درباره فردی که به یک پیرزن کمک نمود و دعای آن پیرزن باعث شد تا توفیق آشنایی و شاگردی شیخ رجبعلی خیاط(ره)، نصیب آن فرد شود 🔹️آقای حاج ابوالفضل صنوبری (که در سال هشتاد فوت کرده‌اند) از شاگردان شيخ رجبعلی خياط(ره) می‌گويد: 🔸️در سال ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ با تاكسی كار می‌كردم، به خيابان بوذرجمهری غربی رسيدم. آن ساعت، اتوبوس شركت واحد نبود. مردم در صف ايستاده بودند، ديدم دو زن جلو آمدند، يكی بلندقد و يكی كوتاه قد، گفتند يك نفر از ما مي‌رود چهارراه لشكر و ديگری می‌رود خيابان آريانا و هر يك پنج ريال می‌دهيم. من قبول كردم. 🔹️زن بلندقد پياده شد و كرايه خود را داد، من به طرف خيابان آريانا حركت كردم تا زن كوتاه قد را به مقصد برسانم. او ترك زبان بود، متوجه شدم كه با خود زمزمه می‌كند كه: خدايا! من فارسی بلد نيستم و منزل خود را نمی‌دانم كجاست، هر روز سوار اتوبوس می‌شدم و با دو قران(دو ريال) جلوی منزلم پياده می‌شدم، از صبح رفته‌ام و رخت شسته‌ام و دو تومان گرفته‌ام و حالا پنج ريالش را بايد بدهم به تاكسی... 🔸️من (كه تركی بلد بودم) به او گفتم: ناراحت نباش می‌روم آريانا، هر كجا منزلت بود پياده‌ات می‌كنم. خيلی خوشحال شد. بالاخره آدرس را پيدا كردم و ايستادم، او يك كيسه از داخل بقچه‌اش بيرون آورد و يك اسكناس دو تومانی از آن در آورد كه به من بدهد، من گفتم كه پول نمی‌خواهم، خداحافظ. او را پياده كردم و دور زدم و به سراغ كارم رفتم. 🔹️فردا يا پس فردای آن روز با يكی از دوستان برای اولين بار خدمت جناب شيخ رسيدم. در همان اتاق محقری كه داشت نشسته بود، چند نفر ديگر هم در حضورش بودند، پس از سلام و احوالپرسی، شيخ نگاهی به من كرد – و ضمير مرا گفت- و فرمود: "تو شبهاي جمعه منتظر هستی؟ تو هستی". من در رابطه با ولی عصر(عج) برنامه‌ای داشتم و با توجه به سوابقی كه خداوند به من مرحمت فرموده بود، با اين سخن شيخ، آن شب محشری به پا شد، ما گريه كرديم، شيخ گريه كرد، اطرافيان گريه كردند، خيلي زياد! بعد جناب شيخ به من فرمود: "می‌دانی چطور شد تو آمدی پيش من؟ آن زن كوتاه قد كه سوار كردی و از او پول نگرفتی، او دعا كرد در حق تو و پروردگار عالم دعای او را در حق تو مستجاب كرد و تو را فرستاد پيش من..." 📕برگرفته از کتاب كيميای محبت، تالیف آیت‌الله ری‌شهری، ۱۳۸۰،ص۲۳۰   💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس🔰 @antihava
مبارزه با هوای نفس
📋تعاریف – شماره سوم بسم الله الرحمن الرحیم 🔶️هوای نفس مثل داستان غول چراغ جادو است 🔹️هوای نفس، م
💭داستان – شماره چهارم بسم الله الرحمن الرحیم 🔶داستانی درباره به دام افتادن زنی توسط یک مرد هوسباز و نقشه زن برای فرار، و حسرت مرد هوسباز تا آخر عمر به خاطر محروم شدنش از عمل نامشروع! 🔹يك خوشگذران از خدا بى‌خبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مى‌بُرد، روزى در كنار درب خانه‌اش نشسته بود. بانویی با تقوا به حمام "منجاب" مى‌رفت، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى‌كرد تا شايد شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد. 🔸نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست. 🔹آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست به آن خانه وارد شد، آن مرد فوراً درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى عمل نامشروع كرد. 🔸زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، چاره‌اى جز حيله نديد و گفت: من هم كمال اشتياق را دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم. 🔹مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت. 🔸زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى عمل نامشروع با آن زن در دلش ماند و همواره اين را مى‌خواند: چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى‌پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟ 🔹مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه آن مرد در بستر مرگ افتاد. آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه لا اله الا الله محمد رسول‌الله(ص) تلقين مى‌كردند. اما او به جاى اين ذكر، همان متن مذكور در حسرت آن زن را مى‌خواند، و با اين حال از دنيا رفت!! 📕برگرفته از كتاب يكصد موضوع پانصد داستان 💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس🔰 @antihava