Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
❇️ قرائت دعای "افتتــــاح"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🌺«شب بیست ودوم»
🗓شروع چله : ۱۴۰۱/۰۱/۱۳
4_5942900231195592178.mp3
2.94M
#تفسير
#سوره_ال_عمران 78
🔹 کلک فرهنگی
🔹 گناه علما و دانشمندان بی تقوا چندین برابره
💟در قضاوت انصاف داشته باش
🔹 بزرگترین خیانت..
خیانت فرهنگی
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
19.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖علت بروز مشکلات گوارشی در ماه رمضان از دیدگاه طب سنتی
🔉لطفا انتشار بدهید.👌
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
🔖راههای کاهش تشنگی در روزه داری:
۱.سیب و آب سیب(کسانیکه معده ضعیف دارند از کمپوت سیب کم شیرین یا سیب پخته استفاده کنند).
۲.شربت تخم های لعابی مثل خاکشیر، تخم شربتی، تخم ریحان، تخم بالنگو، ...
۳.شربت لیمو عسل
۴.شربت سکنجبین(در افراد با غلظت خون یا حرارت بالا سکنجبین عنابی کمک بیشتری میکند).
۵.سالاد کاهو و هویج با چند قطره آب لیمو ترش تازه
۶.مصرف میوه و سبزی تازه
۷.غذاهای آبکی مانند سوپ جو، سوپ بلغور گندم، آش آلو، آش غوره، آش تمرهندی، عصاره گوشت ها، و...
۸.خوراک کدو، آلو اسفناج، هویج و...
✳️✳️نکات مهم:
1⃣افراد بسته به مزاج و شرایط گوارشی یا بیماری خاص خود باید مواد غذایی را انتخاب کنند. اگر نیاز دارید حتماً با پزشک مشورت کنید.
2⃣افراط در هر موردی ممکن است با عوارضی همراه باشد. پس به اعتدال مصرف کنید.
3⃣این خوراکی ها بهتر است بین وعده افطار تا سحر تقسیم شوند تا بیشترین جذب مایعات صورت پذیرد. زیرا مصرف یکباره حجم بالای مایعات در یک وعده، تنها موجب سنگینی معده، نفخ، و سوء هاضمه میشود، و تشنگی را کم نمیکند.
🖊 دکتر عطیه باقی زاده( متخصص طب ایرانی)
🔉لطفا انتشار بدهید.👌
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
مداحی آنلاین - میگه زمین و آسمون یا حیدر - میثم مطیعی.mp3
7.76M
🎤میثم طبیعی:
🌴زیر نور مهتاب یا حیدر
🌴افتادی تو محراب یا حیدر
👌بسیار دلنشین
#شهادت_امام_علی(ع)
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
انوار الهی💥
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_83 دل توی دلم نبود.اصلا حال خوبی نداشتم. فاطمه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_84
به خانه برگشتم.لحظه ای از فکر اون خواب وتسبیح بیرون نمی آمدم. اینجا در حوالی من چه خبر بود؟!
دستهای توانمند غیب رو در روزگارم حس میکردم!
یک چیزی در شرف اتفاق بود..شاید هم اتفاق افتاده بود.نمیدانم ولی این حال رو دوست داشتم!
روی تختم دراز کشیدم. دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی را روی صورتم گذاشتم و عمیق بو کشیدم.هنوز هم عطرش به تازگی روز اول بود.این دستمال زیبا کار دست کی بود؟ شاید الهام!! ولی نه!!
محاله حاج مهدوی یادگار الهام رو به کس دیگری امانت بده!
نفهمیدم کی خوابم برد.نیمه های شب از خواب بیدارشدم و بی اراده به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم.وقتی به خودم اومدم در حال خواندن نماز شب بودم! این من بودم؟؟؟ چرا حس میکنم اراده ای از خودم ندارم و دارم توسط نیرویی دیگر کنترل میشم؟! آهان یادم افتاد!! من در آغوش خدا هستم!
شنبه از راه رسید ومن روز اول کاریم رو در مدرسه ی شهید همت آغاز کردم.رفتار پرسنل آنجا بسیار خوب و محترمانه بود و خوشحال بودم در جایی کار میکنم که همه ی نیروهای آنجا وفادار به مبانی اخلاقی و اسلامی بودند.و یک سالن کوچکی رو اختصاص داده بودند به موزه ی شهدا.
من باور نمیکردم که همه ی این جریانات اتفاقیست.بالاخره من هم نزد اون بالاییها دیده شدم.
قربان آن شهدایی که اگرچه میدونستند من بخاطر اونها اونجا نیامدم و حتی درست یادم نمیاد شلمچه و فکه چه شکلی بوده باز با تمام این حال، بعد از بازگشتم، دعا و برکتشون وارد زندگیم شده وبه معنای واقعی حول حالنا الی احسن الحال شدم.
حدود ساعت چهار بود که خسته از روز کاری به خانه برگشتم.خواستم وارد آپارتمانم بشم که صدای کامران درجا میخکوبم کرد.
_عسل؟؟
سرم رو به طرف صدا برگرداندم.
کامران تیپ اسپرت مشکی و جذب به تن کرده بود.
لعنت به نسیم و مسعود که آدرس منو به او دادند.
او با لبخندی دوستانه نزدیکم آمد.
_اونروز فک کردم همینطوری چادر سرت کردی ولی الان هم دوباره با چادر میبینمت.راستش اول نشناختمت!!
الان دقیقا من باید با اوچه رفتاری میکردم؟ سرد وسنگین یا محترمانه و درحدمعمول؟
پرسیدم:اینجا چی کار میکنی؟
او که نور آفتاب چشمهایش رو اذیت میکرد، لبخندی به پهنای صورت زد که دندانهای سفید ومرتبش عرض اندام کردند.
گفت:اومدم دنبالت بریم بیرون صحبت کنیم.
دستپاچه گفتم:چی؟؟ کامران من قبلا باهات حرفهامو زدم.نزدم؟؟
کامران دستش رو چتر چشمانش کرد: آره، ولی قرار شد بعد با هم حرف بزنیم.
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه پرسید:
راستی؟؟
اون دوستت وقتی اومد چیشد؟ بدنشد که برات؟؟ ..شد؟
کوتاه گفتم:چی بگم!
با نگرانی به اطرافم نگاه کردم.از پشت پنجره ی آپارتمانم یکی داشت مخفیانه نگاهمون میکرد.
گفتم:
_کامران من تو این محل آبرو دارم. چون تنها زندگی میکنم نمیخوام کسی درموردم دچار سوظن بشه!
کامران با کلمات تند وسریع گفت: آره آره.آره..الان از اینجا میریم. بیا سوار ماشین شو بریم یه جا حرف بزنیم .اینجا خوبیت نداره!
با درماندگی گفتم:کامران خواهش میکنم اصرار نکن.من جوابم منفیه..هم به بیرون رفتنمون هم به درخواست اون روزت..
او سرش رو با ناراحتی تکون داد و در حالیکه سعی میکرد غرورش رو حفظ کنه گفت:
_خب حالا یه سر بیا بریم بیرون حرفهای منم بشنو بعد تصمیم بگیر!
عجب گیری افتاده بودم ها! !
هرچه من ممانعت میکردم باز کامران اصرار میکرد.
دوباره نگاهی به پنجره ی همسایه انداختم. پرده تکانی خورد.
دست آخر مجبور شدم برای اینکه همسایه های بیشتری متوجه ی حضور او نشوند سوار ماشینش بشم ولی درصندلی عقب نشستم.
کامران دلخور و بداخلاق از رفتار من در حالیکه ماشینش رو روشن میکرد گفت: بااشه بااااشه عسل خانوم! بتاااز برای خودت،بتاااز..
با لحنی سرد گفتم:لطفا زودتر کامران حرفهاتو بزن.من خیلی عجله دارم باید جایی برم.
کامران آینه ی مقابلش رو طوری تنظیم کرد که صورتم مشخص باشد.بعد از کمی سکوت گفت:
_تو همیشه این اطراف چادر سرت میکنی؟
من که انتظار شنیدن این سوال رو نداشتم با کمی مکث گفتم:
الان یه مدته تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.
_اونوقت همینطوری واسه قشنگی سرت میکنی یا دلیل دیگه ای داره؟
من که دلیلی برای جواب دادن به این سوالها نمیدیدم گفتم:دلیلم کاملا شخصیه.قرار بود حرفاتو بزنی نه اینکه من و سین جین کنی!
او داخل یک کوچه ی خلوت توقف کرد و با عصبانیت به طرفم برگشت گفت:تو چرا با من اینطوری حرف میزنی؟؟؟ آخه دختر مگه من چه هیزم تری بهت فروختم که باهام اینطوری تا میکنی؟
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
@anvar_elahi
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
@anvar_elahi
مداحی آنلاین - حاج حیدر خمسه.mp3
13.63M
🌙 #مناجات
#روضه
#شب_قدر
🔳 #شهادت_امام_علی (ع)
🌴باز کن آغوشت ای غفار من برگشتهام
🌴سر به زیر و بی کس و بی یار من برگشتهام
🎤حاج #حیدر_خمسه