eitaa logo
انوار الهی💥
285 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
15.3هزار ویدیو
269 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
اندازه ے تمام نَفَـس هاے خسته ات؛ به من نَفَـس بده تا ڪــــــنم 🥀 🥀 @anvar_elahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ برای شناخت احکام، دو روش را می توان پیش گرفت؛ اجتهادی و تقلیدی . 🔘برای عمل به احکام دین نیز سه روش وجود دارد؛ ◾️عمل بر اساس اجتهاد؛ این راه تنها برای کسی که در فقه مجتهد باشد،جایز و ممکن است. ◾️عمل بر اساس تقلید و پیروی از مجتهد. ◾️عمل بر اساس احتیاط. 🆔 @anvar_elahi
⚫️ امام خامنه ای: تلاش و خود سازی که می کنیم جهاد و دیگر سازی که می کنیم. خدمتی که به خلق میکنیم و اقامه ی عدلی که می کنیم حکومتی که راه می اندازیم. در در جه ی اول برای این است که وقتی محضر خدا رفتیم بگوییم: خداوندا حق بندگی تو را تا جایی که توانستیم به جا آوردیم. 📚درمسیر بندگی 🆔@anvar_elahi
#۲۰ اگر انسان‌ شر و یا خیر می رسد واکنش او چگونه است؟👇 💫(اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً*وَ اِذا مَسَّهُ الخَیرُ مَنُوعاً) معنی 👈* هنگامی که به او بدی می رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او می رسد مانع دیگران می شود.💫 (سوره ی معارج ،آیه ی ۲۰و۲۱) @anvar_elahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوچه به غمِ بِنتِ نبی حاکی شد هتاکی شد و چادر او خاکی شد از بس که عدوی بی حیا سنگین زد سیلی به روی فاطمه حکاکی شد @asraredarun اسرار درون ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام عرشی2_mixdown.mp3
14.43M
س ۲ ✨ خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ... (شرح جامعه کبیره) خداوند شما را بصورت انواری آفرید، و آنگاه شما را گرد عرش خویش، طائف گردانید! ؛ مرکز فرماندهی ماسوی‌الله (هرآنچه غیر خدا) است! ✦ منظور از این فراز چیست؟ اگر جای اهل بیت در مرکز فرمانروایی عالَم است، پس این همه مصیبت و آزار آنان در دنیا، برای چه بوده است؟ 🎤 @anvar_elahi
سلام‌‌خدمت‌مهدیاران‌عزیز👋🏼💚 روز‌هاتون‌زیبا‌و‌مهدوے انشاءالله‌از‌امروز‌ رمان [چمران‌از‌زبان‌غاده‌] تقدیم‌حضورتون‌میشه🤩🥳 این‌رمان‌خاطرات‌شهید به‌نقل‌از‌همسرشان‌می‌باشد..🌻🌱 تا‌پایان‌این‌رمان‌همراه‌ما باشید ارسال نظرات👇 @YabnalzahraBia
📗🖌📗 🖌📗 📗 🕊🥀 ↩️ سال‌ها از آرام گرفتن چمران می گذرد و روزهای جنگ های سرنوشت ساز پایان یافته اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام "غاده چمران" با لحنی شکسته داستانی روایت می کند، "داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت." سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند، داستان "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص . " دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت "از جنگ بدم می‌آید" با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت ، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید ؟ چه می دانست ! حتماً نه . خبرنگاری کرده بود ، شاعری هم ، حتی کتاب داشت . اما چندان دنیا گردی نکرده بود . "لاگوس" را در آفریقا می شناخت چون آن جا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را ، چون به آنجا مسافرت می رفت . بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد و آن ها خرج می کردند، هر طور که دلشان می خواست . با این همه ، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل . هر چند نمی فهمید چرا! نمی فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند. حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی ، از مصیبت . خانه ما در صور زیبا بود ، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد . شب ها در این بالکن می نشستم ، گریه می کردم و می نوشتم . از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می زدم، با ماهی ها ، با آسمان . این ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می شد . مصطفی اسم مرا پای همین نوشته ها دیده بود . من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین . در باره اش هیچ چیز نمی دانستم ، ندیده بودمش ، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است . ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی ، روحانی شهرمان ، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می خواهد شما را ببیند . من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم ، مخصوصا این اسم را . اما سید غروی خیلی اصرار می کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان اند ، خودشان اهل مطالعه اند و می خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و "هرچند به اکراه" یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر ، ایشان از من استقبال زیبایی کرد . از نوشته هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) "که عاشقش هستم " نوشته ام . بعد پرسید: الان کجا مشغولید ؟ دانشگاهها که تعطیل است . گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس میدهم . گفت: اینها را رها کنید ، بیایید با ما کار کنید .   پرسیدم ( چه کاری ؟) گفت: شما قلم دارید ، می توانید به این زیبایی از ولایت ، از امام حسین(ع) ، از لبنان و خیلی چیزها بگویید ، خوب بیایید و بنویسید . گفتم: دبیرستان را نمی توانم ول کنم ، یعنی نمی خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما میدهیم ، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم . گفتم: من برای پول کار نمی کنم ، من مردم را دوست دارم . اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی کردم ، ولی اگر بدانم کسی می خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته میشود . من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم . و با عصبانیت آمدم بیرون . البته ایشان خیلی بزرگوار بود ، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی مقدمه پرسید چمران را می شناسم یا نه . گفتم: اسمش را شنیده ام .   گفت: شما حتماً باید اورا ببینید . ....... ✍از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 |@anvar-elahi | 📗 ✏️📗 📗✏️📗