اندازه ے
تمام نَفَـس هاے خسته ات؛
#مـــــــــادر
به من نَفَـس بده
تا #نوڪــری ڪــــــنم
#یا_فاطمہ_زهرا_س🥀
#ایام_فاطمیه🥀
@anvar_elahi
#عمل_به_احکام
⚫️ برای شناخت احکام، دو روش را می توان پیش گرفت؛ اجتهادی و تقلیدی .
🔘برای عمل به احکام دین نیز سه روش وجود دارد؛
◾️عمل بر اساس اجتهاد؛ این راه تنها برای کسی که در فقه مجتهد باشد،جایز و ممکن است.
◾️عمل بر اساس تقلید و پیروی از مجتهد.
◾️عمل بر اساس احتیاط.
🆔 @anvar_elahi
⚫️ امام خامنه ای: تلاش و خود سازی که می کنیم جهاد و دیگر سازی که می کنیم. خدمتی که به خلق میکنیم و اقامه ی عدلی که می کنیم حکومتی که راه می اندازیم. در در جه ی اول برای این است که وقتی محضر خدا رفتیم بگوییم: خداوندا حق بندگی تو را تا جایی که توانستیم به جا آوردیم.
📚درمسیر بندگی
🆔@anvar_elahi
#۲۰ اگر انسان شر و یا خیر می رسد واکنش او چگونه است؟👇
💫(اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً*وَ اِذا مَسَّهُ الخَیرُ مَنُوعاً)
معنی 👈* هنگامی که به او بدی می رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او می رسد مانع دیگران می شود.💫
(سوره ی معارج ،آیه ی ۲۰و۲۱)
@anvar_elahi
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#مادر_پهلو_شڪستہ
کوچه به غمِ بِنتِ نبی حاکی شد
هتاکی شد و چادر او خاکی شد
از بس که عدوی بی حیا سنگین زد
سیلی به روی فاطمه حکاکی شد
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@asraredarun
اسرار درون
●➼┅═❧═┅┅───┄
مقام عرشی2_mixdown.mp3
14.43M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا س ۲
✨ خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ... (شرح جامعه کبیره)
خداوند شما را بصورت انواری آفرید، و آنگاه شما را گرد عرش خویش، طائف گردانید!
#عرش ؛ مرکز فرماندهی ماسویالله (هرآنچه غیر خدا) است!
✦ منظور از این فراز چیست؟
اگر جای اهل بیت در مرکز فرمانروایی عالَم است، پس این همه مصیبت و آزار آنان در دنیا، برای چه بوده است؟
#استاد_شجاعی 🎤
@anvar_elahi
سلامخدمتمهدیارانعزیز👋🏼💚
روزهاتونزیباومهدوے
انشاءاللهازامروز رمان
[چمراناززبانغاده]
تقدیمحضورتونمیشه🤩🥳
اینرمانخاطراتشهید#چمران
بهنقلازهمسرشانمیباشد..🌻🌱
تاپایاناینرمانهمراهما باشید
ارسال نظرات👇
@YabnalzahraBia
📗🖌📗
🖌📗
📗
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_اول↩️
سالها از آرام گرفتن چمران می گذرد و روزهای جنگ های سرنوشت ساز پایان یافته اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام "غاده چمران" با لحنی شکسته داستانی روایت می کند، "داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت."
سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند، داستان "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص . "
دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت "از جنگ بدم میآید" با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت ، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید ؟ چه می دانست ! حتماً نه . خبرنگاری کرده بود ، شاعری هم ، حتی کتاب داشت . اما چندان دنیا گردی نکرده بود . "لاگوس" را در آفریقا می شناخت چون آن جا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را ، چون به آنجا مسافرت می رفت . بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد و آن ها خرج می کردند، هر طور که دلشان می خواست . با این همه ، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل . هر چند نمی فهمید چرا!
نمی فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند. حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی ، از مصیبت .
خانه ما در صور زیبا بود ، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد . شب ها در این بالکن می نشستم ، گریه می کردم و می نوشتم . از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می زدم، با ماهی ها ، با آسمان . این ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می شد . مصطفی اسم مرا پای همین نوشته ها دیده بود . من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین . در باره اش هیچ چیز نمی دانستم ، ندیده بودمش ، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است .
ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی ، روحانی شهرمان ، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می خواهد شما را ببیند . من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم ، مخصوصا این اسم را . اما سید غروی خیلی اصرار می کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان اند ، خودشان اهل مطالعه اند و می خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و "هرچند به اکراه" یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر ، ایشان از من استقبال زیبایی کرد . از نوشته هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) "که عاشقش هستم " نوشته ام . بعد پرسید: الان کجا مشغولید ؟ دانشگاهها که تعطیل است . گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس میدهم . گفت: اینها را رها کنید ، بیایید با ما کار کنید .
پرسیدم ( چه کاری ؟) گفت: شما قلم دارید ، می توانید به این زیبایی از ولایت ، از امام حسین(ع) ، از لبنان و خیلی چیزها بگویید ، خوب بیایید و بنویسید . گفتم: دبیرستان را نمی توانم ول کنم ، یعنی نمی خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما میدهیم ، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم . گفتم: من برای پول کار نمی کنم ، من مردم را دوست دارم . اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی کردم ، ولی اگر بدانم کسی می خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته میشود . من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم . و با عصبانیت آمدم بیرون . البته ایشان خیلی بزرگوار بود ، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی مقدمه پرسید چمران را می شناسم یا نه . گفتم: اسمش را شنیده ام .
گفت: شما حتماً باید اورا ببینید .
#ادامه_دارد.......
✍از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
|@anvar-elahi |
📗
✏️📗
📗✏️📗