eitaa logo
کانال علیرضا یحیوی
56 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
195 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 تازه در تفحص برون مرزی در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم. هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی داخل خاک عراق می رفتند..... برای اینکه عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم از بچه های جنگ هستیم. دست مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال کردند به آنها گفت: دستم را سگ گاز گرفته!! همیشه هم بساط خنده ما به راه بود .عراقی هم منظور او را نمی فهمیدند. من را هم این طور معرفی کرد. حاج قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از آمریکاست! همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض نشود!! یک روز افسر عراقی از من پرسید: میتوانی انگلیسی صحبت کنی!؟من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی گفتم : اجازه ندارم! هر روز وقتی برمی‌گشتیم، بطری آب من خالی بود؛ اما بطری پر بود. توی این حرارت آفتاب، لب به آب نمی‌زد. همیشه به دنبال یک جای خاص بود. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت – هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می‌کردیم که بلند شد...... خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودیم. مرتب می‌گفت: «پیدا کردم. این همون بلدوزره.» یک خارکیز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو افتاده بودند که به سیم‌ها جوش خورده بودند و پشت سر آن ها دیگر. مجید بعضی از آن را به اسم می‌شناخت...... مخصوصا آن‌ها که روی سیم خاردار خوابیده بودند. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید بطری آب را برداشت. روی دندان‌های جمجمه می‌ریخت و گریه می‌کرد و می‌گفت: «بچه‌ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!»… شده بود و … راوی: محمد احمدیان روحمان با یادش شاد..... @ar_yahyavi
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🌸چند روزی می شد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار می کردیم؛ شهدای عملیات را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود. ✨🌷از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شده بود. 🌿خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ولی انگشتی که در آن بود، کاملاً سالم و گوشتی مانده بود. 🔆همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم. اشک همه مان درآمد، روی آن نوشته شده بود: « »🌺 📚منبع: کتاب تفحص، صفحه:172
هدایت شده از شهادت زیباسـت
💠عباس هادی،برادر شهید ابراهیم هادی: 🍃🌸پنج ماه ازشهادت ابراهیم گذشت. هرچند مادر از ما می پرسید:چرا ابراهیم مرخصی نمی آید؟ بابهانه های مختلف بحث راعوض می کردیم! می گفتیم:الان عملیاته،فعلانمی تونه بیاد و...خلاصه هرروز چیزی می گفتیم. تا اینکه یکبار مادر آمد داخل اتاق. روبروی عکس ابراهیم نشسته واشک میریخت!جلو آمدم. گفتم:چی شد!؟ گفت:من بوی ابراهیم روحس می کنم! ابراهیم الان توی این اتاقه! همینجاست... وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمانم که ابراهیم #شهید شده. ابراهیم دفعه اخر خیلی فرق کرده بود. چند روزبعد دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود وگریه می کرد. مابالاخره مجبورشدیم دایی رابیاوریم تابه مادرحقیقت را بگوید. 🍃🌸آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتی قلبی اش شدیدتر شد و درسی سی یو بیمارستان بستری شد! سال ها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا(س) می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل وچهار برود. به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست. هرچند گریه برای او بد بود. اماعقده دلش را آنجا باز می کرد وحرف دلش را با شهدای گمنام می گفت. 📚کتاب سلام برابراهیم ۱،ص۲۲۱ ♻️پ.ن: بعد از پایان مبادله اسرا که مشخص شد ابراهیم اسیر نشده و شهید شد،مادر شروع کرد به خوردن یخ و برفک یخچال؛ ما فکر میکردیم قندِ مادر بالا رفته به همین دلیل مادر رو بردیم دکتر ؛ دکتر گفت : مادر شما هیچ مشکلی ندارند. بعد از من پرسید مادرتون ناراحتی دارد؟ گفتم: یکی از پسرهایش دو سه ماهی است مفقود شده ؛دکتر گفت این یخ و برفک یخچال میخورد چون جگرش دارد میسوزد دکتر گفته بود ممکنه قلبش از داخل منفجر بشه. همینطور هم شد. 🆔 @Loveshohada28
🔴🔵 اسراری ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی👇🏼 پنج‌شنبه(98/10/12) : ساعت 7 صبح دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در حاضرند. ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید: همگی بنویسن، هرچی می‌گویم رو بنویسین! ما همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت 3 عصر حدود ! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود 9 شب حاجی از به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد یکی گفت: که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! دیگر گفت: حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید🌹 به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم او کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود... ▪️(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
﷽ 🌷🌸 عبادت با نشاط و رغبت 🌸🌷 🔸 عبادت با نشاط و رغبت، روح انسان فوق العاده لطيف است و زود عكس العمل نشان مى‏ دهد. اگر انسان در یک كارى بر روح خودش فشار بياورد - تا چه رسد به روح ديگران- روح فرار می کند. 🔸 مثلًا پیامبر اكرم فرمودند: «يا جابِرُ انَّ هذَا الدّينَ لَمَتينٌ فَأوْغِلْ فيهِ بِرِفْقٍ » 📚 كافى ؛ ج ۲ ؛ ص ۸۶ و ۸۷. عبادت را آن قدر انجام دهيد كه روحتان نشاط دارد و آن را با ميل و رغبت انجام مى‏ دهيد. 🔹 وقتی دیدید و نافله سخت و سنگين است يعنى به زور داريد بر خودتان تحميل مى‏ كنيد. فرمود: ديگر اينجا كافى است. 🔹 تحميل سبب می شود روحت كم كم از عبادت گريزان شود. هميشه كوشش كن در عبادت با نشاط و خاطره خوش همراه باشد. آن آدم هايى كه خيال مى‏ كنند با سخت گيرى بر خود و دیگران زودتر به مقصد مى ‏رسند اشتباه مى‏ كنند، اصلًا به مقصد نمى‏ رسند. 🌳 علیه السلام فرمود: مردى مسلمان ، همسايه ‏اى داشت مسيحى. با او رفت و آمد ‏كرد تا كم كم تمايل به اسلام پيدا كرد و به دست او مسلمان شد. مسیحی تازه مسلمان، دید قبل از طلوع صبح همسایه اش درِ خانه ‏اش را مى ‏زند تا او را برای عبادت به ببرد. 🌳 بيچاره بلند شد گرفت و به مسجد رفت. [پس از خواندن نمازهاى نافله‏] گفت: تمام شد؟ گفت: نه، نماز صبحى هم هست. را هم خواند. 🌴 تمام شد؟ نه، بگذار نافله بخوانيم، مستحب است. آنقدر نافله بخوانيم كه بين الطلوعين بيدار باشيم. آفتاب طلوع كرد. گفت: یک مقدار بعد از آفتاب هم [عبادت كنيم‏]. 🌴 ظهر هم او را براى نماز نگه داشت و تا عصر نيز نگاه داشت و بعد گفت: تو كه غذا نخورده ‏اى، نيت روزه هم بكن، 🍀 و خلاصه او را تا دو ساعت از شب گذشته رها نكرد. فردا صبح كه رفت درِ خانه ‏اش را زد، گفت: كيستى؟ گفت: برادر مسلمانت. براى چه آمده ‏اى؟ آمده‏ ام برويم براى عبادت. 🍀 گفت: اين دين براى آدمهاى بيكار خوب است، ما استعفا داديم، رفتيم به دين اول. بعد امام صادق فرمود كه اين‏طور نباشيد. اين شخص انسانى را مسلمان كرد و بعد به دست خودش مرتد و كافر كرد. 📚 مجموعه‏ آثار استاد مطهرى ، ج‏ ۱۶ ، خلاصه ای از ص ۱۵۷ و ۱۵۸. ╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮ 🔴 @tasvir12 👈عضویت ╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯