eitaa logo
اعراف
82 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
362 ویدیو
21 فایل
وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ ۚ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ ۚ (اعراف/۴۶) لینک کانال‌های آرشیویِ بذل خون،متفکر غریب و میراث: @miras_68 @bazl_61 / @gharib_58 این کانال هم تولیدی و هم توزیعی است! @aliasgari1378
مشاهده در ایتا
دانلود
اعراف
#دل_نوشته @araf11
📝 تلخی صبح شیرینی ظهر! برو، بیستُم بیا ! نسیم ۸ صبح جاشو به گرمای ۵۰ درجه داده بود. گرمایی که فقط خودم می‌تونستم حسش کنم. قیافه‌های مردود شده‌هایی که مثل خودم کم آورده بودن، درهم شده بود. شبیه اون نائب قهرمان شنای المپیکی شدم که فقط یک ثانیه کم آورده بود تا طلا رو بگیره. منم تا قبولی فقط یک غلط، بیشتر داشتم. نمی‌دونستم چجوری برم خونه. بازم خدا رو شکر که دیشب چند تا نمونه سوال تست زدم وگرنه شاید به جای ۵ تا، ۲۵تا می‌اومد روی کاغذم! "ازقیافت معلومه که نتیجه چی شده!" مامانم دیشب پیش‌بینی کرده بود و حالا منو کنج رینگ بوکس قرار داد. حق داشت! توی این یک هفته حقیقتا فرصت مطالعه نداشتم. البته باز هم تستای دیشبی که رفیقم بهم معرفی کرده بود تاثیر زیادی داشت ولی فقط یدونه مونده بود.... چی بگم؟ هر چی خیره! یک ساعت تا اذان ظهر وقت داشتم. باید می‌رفتم برای اربعین، ارز می‌گرفتم. خرید یک پیراهن مشکی پاکستانی هم بهش اضافه شد و بدون خوردن لقمه‌ای نون‌ و پنیر، بلافاصله خونه رو به مقصد حرم ترک کردم. عطر تند راننده‌‌ی تاکسی، تلخی صبح دوشنبه رو، برام تلخ‌تر کرد. ۳ تا خانم، عقب ماشین نشسته بودن و تلفنی با دوستاشون از برنامه‌هاشون برای برپایی مهمونی، توی هفته‌ی آینده می‌گفتن. تو دلم خدا رو شکر کردم ‌که حداقل اینا ادای حال بدا رو در نمی‌یارن. کافی بود یک مهندس نقشه کش ساختمون بشینه تو ماشین و از اوضاع بد اقتصادیش که به جون عمش دروغ می‌گفت، بگه تا شیرینی فضای تاکسی رو به هم بزنه که الحمدلله این‌بار خبری ازش نبود. دست روی سینه گذاشتم و زیر لب به عمه جانم سلام دادم. خانم خیلی به گردنم حق داره. از زمانی‌که با پدرم می‌رفتم پای درس علماء و هوای بندگیشون رو استشمام می‌کردم تا الان که خودم پای کرسی اساتید حوزه، تحصیل می‌کنم، لطف دخت موسی‌ بن جعفر، همیشه برای من استمرار داشته. دوتا پیرزن که رفیق گرمابه‌و گلستان هم بودن، دست همو گرفته بودن تا برن حرم. سرباز عینک دودی زده هم، کنار در دارالشفاء قدم های کوتاهی بر‌می‌داشت تا شیفتش تموم بشه. از میدان آستانه نگم! میدانی که بیشتر صحنه‌ی نمایش یک جنگ تمام عیار شده بود تا میدان زیارت بانو! دخترهای نوجوون با موهای دم اسبی که از زیر شالشون بیرون زده بود کنار مادرهای چادریشون، تصویر جنگی تمدنی رو نشون می‌داد‌ن. جنگی که کارگردانش، توی کاخ سفید نشسته و بازیگرهاش توی میدون آستانه خاک صحنه می‌خوردن. این نیز فعلا بگذرد... دو تا پسر کنار صرافی، مشغول چنج واحد پول کشور دوست و همسایه، بودند. من هم می‌خواستم چنج کنم که کارم ۵ دقیقه‌ای تموم شد. بعد هم رفتم مغازه ی یک پیرمرد باصفایی که عشقش فروش لباس مشکی برای ارباب بی‌کفن بود. پیرهن مشکی پاکستانی رو ازش خریدم. آستین‌های لباس برای من بلند بود. پیش یک خیاط کهنه‌کار رفتم. صدای سرکوب کننده‌ی چرخ خیاطی، آرامش بخش ترین نوا و یک مسکن دلنشین بود. خیاط درحالیکه آستین‌های بلند پیراهن پاکستانی رو کوتاه می‌کرد، اخبار اربعین و گزارش مرزها‌ی کشور رو پیگیری می‌کرد. نگاه خیاط مملو از افسوس بود. دلم می‌خواست بدونم چی میخواد ولی نشد! این‌بار گرمای ۵۰ درجه رو همه حس می‌کردند و صدای اذان هم این گرمای ظهرگاهی رو تایید می‌کرد. سایه درختان ارم، چند لحظه‌ای مرا به خنکای هوایشان، مهمان کردند اما زود گذر! مادر منتظرم بود ومن منتظر شربتی شیرین و خنک... فقط او می‌توانست تا منو خنکی ببخشه و از شلوغی‌های دنیای سردرگم، نجاتم بده. على عسگری
چه سیاهِ تلخی ... دیگر قهوه خوردن بس است! چای را هم امتحان کن. @araf11
بِلاگرهای حجاب بَلاگردان بی‌حجابی نیستند بَلاسازان هستند. @araf11
از مرز جغرافیایی عبور کردن، مهم نیست... مهم آن است که از مرز هویت عبور نکنیم. @araf11
دلتنگ رفتیم و شیدا برگشتیم @araf11
کسی که آزادی بیان را جمله‌ی درستی می‌داند، نه جایگاه بیان را در زندگی انسان فهمیده است و نه معنای آزادی را در رشد انسان درک کرده است! @araf11
بی‌ هویت کردن کار سختی نیست، اگر خیال‌پردازان، اندیشه‌پردازان جامعه شوند. @araf11
هدایت شده از ویراستی ها
🖋 ضرورت قانون پوشش ☑️@VIRASTYHA
اعراف
🖋 ضرورت قانون پوشش #حجاب #فرهنگ #ویراستی_ها ☑️@VIRASTYHA
عزیزان من! کانال "ویراستی‌ها" سعی دارد تا مهمترین و کلیدی‌ترین ویراست‌های روز را برای شما نشر دهد. پس حتما آن را دنبال کنید. لینک کانال: @VIRASTYHA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز اول فرّوا الی الحسین ساعت ۷ صبح با جمعی از طلبه ها از ترمینال مسافربری قم، سوار اتوبوس، به سمت مرز مهران حرکت کردیم. برای من که ۶ سال از طلبگیم می‌گذشت، هنوز کنار روحانیون ملبس، نشست و برخاست کردن، سخت بود. خیلی سخت. مخصوصا اگر با اساتید برجسته فقه و اصول همسفر باشی. برای صبحانه کنار یکی از موکب‌های بین راهی پیاده شدیم. تعدادی غرفه برای کارخیر و صدقه‌ی مسیر، اطراف چایخانه قرار داشتند. چند عدد میز و صندلی هم کنار آن بود تا زائران با خیال راحت‌تر کنار خانوادهخود صبحانه میل کنند. "بفرمایید صبحانه! " نان، پنیر، خرما و چایی. دوستانم مشغول نوش جان کردن صبحانه‌ی مختصر موکب بودند که خانمی با یک کلاه لبه دار بر سر ، عینک دودی، یک پیراهن و شلوار لی گشاد و مویی برهنه، وارد محوطه‌ی موکب شد. با دیدنش منتظر ماندم تا کسی به او امر و نهیی کند ولی با این همه طلبه و ملبس، یک تذکر خشک و خالی به یک حرام سیاسی بر دلم ماند! بعد از چند دقیقه، از سرویس بهداشتی برگشت و با موبایلش از صف زوار برای نوشیدن چای، فیلم و عکس می‌گرفت. به سمت بانوانی که مسئول غرفه‌ها بودند رفتم و خانم هنجار شکن را نشانشان دادم. یکی از آنها برای تذکر رفت. زن کلاه دار از شنیدن تذکر امتناع می‌کرد و خانم آمر را با دستانش پس می‌زد. بی توجه گوشی خود را داخل کیفش گذاشت. وقتی از کنارم رد شد، با صدای بلند گفتم: خانم! حجابت را رعایت کن! درحالیکه می‌رفت گفت: نیاوردم. منم گفتم: میخواستی بیاوری. با پررویی گفت: همین هم بخواهی در میاورم! گویا بقیه از جنجال زن مطلع شده بودند، کسی آمد تا جوابش را بدهد که شوهرش دستش را گرفت و برد. معلوم بود که برنامه قبلی داشته وگرنه او که غوطه‌ور در جهان مدرن است کجا و ملت فراری از هلاکت به سوی حسین(ع) کجا؟ سید شماره پلاک ماشین زن را برداشت تا برای پلیس ارسال کند. مطمئن بودم اگر این اتفاق در غرب تهران، آنهم در یک پاساژ رقم می‌خورد، نه من جرئت تذکر داشتم و نه جمعیت همفکری وجود داشت تا این جرئت را به من بدهد. امتحان سختی در پیش رو داریم! به راستی حسین گفتن هایمان زمانی ارزشمند می‌شود که در جنگ آشکار تفکر ها، عقلانیت حسینی را فریاد بزند نه صرفا لقلقه‌ی زبان باشد؛ راهی که رو به حسین نباشد، زوال هویت انسانی را در پی‌ خواهد داشت. سوار اتوبوس که شدیم با خودم فکر کردم که چقدر جمعیت و وجود یک اتمسفر از نمایش هویت دینی، می‌تواند جامعه ساز باشد. ای کاش همیشه این جمعیت درشهر حاضر بود تا طعم جرئت انسانی زیستن را به جوانان در معرض مسخ، بچشاند. 🖋 علی عسگری @araf11