🔸 سیزدهمین مرحله ثبت نام طرح فرزندان غدیر (طرح برنامه سمت خدا برای حمایت از زوج های نابارور)
🔹 جهت دریافت لینک ثبت نام میتوانید از ساعت ۱۲ روز شنبه (بیستم اسفند ماه) الی ساعت ۲۰ روز یکشنبه (بیست و یکم اسفند ماه) به کانال فرزندان غدیر مراجعه فرمایید.
➡️ @samtekhoda_ghadir
➡️ @samtekhoda_ghadir
#ثبت_نام
#فرزندان_غدیر
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
43.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلاَمُعَلَیْکَیَابَقِیَّةَاللَّهِ... ♥️
👌کار خوبی از دختران دهه هشتادی اراکی
+یجـوریزنـدگیکنـیم که؛
امـامزمـاندلـشبخـوادباهـاموندردودلکنـه:))
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#فرشتگان_سرزمین_من
#اراک
#پیشنهاد_دانلود
اشتراک حس خوب ریحانگی🌱
___________________________
@fereshteganarak313
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
.
♻️ سند ترک فعل دادستانها
🔰 حمید رسایی: دادستان فردیس استان البرز در اقدامی قابل ستایش به صورت عمومی اعلام کرده است که کشف حجاب جرم است. این اقدام دادستان فردیس به معنای آن است که دادستانهای دیگر هم میتوانند چنین کنند اما نمیکنند! و این یعنی بخشی از قوه قضاییه در حال ترک فعل است و وقتی این ترک فعل، توسط دادستان کل مشاهده ولی هیچ اقدامی نمیشود، یعنی این جایگاه هم در حال ترک فعل است!
عمل دادستان فردیس قابل ستایش اما قطعا وقتی قسمتهای دیگر این پازل در کنارش چیده نشده، بیتأثیر یا کمتأثیر خواهد بود. این قاعده در خصوص کل جمهوری اسلامی هم صادق است. اگر همه بخشها به صورت یکپارچه این مطالبه قانونی را روی دست بگیرند، قطعا اقلیت اقلی که با کشف حجاب خود در زمین دشمن حرکت میکند، تن به قانون میدهد.
👆نکات عنوان شده توسط جناب رسایی ، تایید یا رد نمیشود ، در خصوص مطالب عنوان شده هر نظری دارید، شب در گروه مطالبه گری بیان فرمایید 👇
ارتباط با هسته مرکزی
"قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام"
از طریق گروه مطالبه گری قرارگاه (با لینک زیر ) در ساعات فعالیت گروه : معمولا ۲۱ تا ۲۳ هر شب و بنا بر اقتضائات، ساعت بیشتر نیز در گروه اعلام میگردد 👇
https://eitaa.com/joinchat/472383685C0327156221
لینک کانال :
"قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام" 👇
🌺 @arakema
ارتباط با ادمین کانال قرارگاه👇
@Admin_gharargah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت تصویر
به مناسبت ولادت #سردار_دلها
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸از نیل رد شده ای و به ساحل رسیده ای
ما غرق فتنه ایم ، دعا کن برای ما ...
خدایا عاقبت همه ما را ختم به شهادت کن🙏
🎤شهید قاسم سلیمانی
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
⭕️ نشر حدّاکثری لطفاً 👇
خانواده های گرامی، پدر و مادرهای گرانقدر!
سه شنبهٔ آخر هر سال، بابت به انحراف رفتن یک رسم قدیمی ایرانی، تعداد قابل توجهی از فرزندان و اعضای خانواده هایمان دچار صدمات غیرقابل جبرانی می شوند!😐🤦♂🥺
چهارشنبه سوری امسال امّا، یک تفاوت چشمگیر با سالهای قبل دارد🤓
و
آن هم؛
تلاش های کثیف و سخیف دشمنان ایرانِ سربلند و مهره های خودفروخته داخلیشان، مبنی بر اعلام فراخوان و تجمّع در این روز است که خطرِ در کمین عزیزانمان را دو چندان می کند!!
لطفاً مواظب فرزندان عزیزتان باشید.
گاهی، خیلی زود، دیر می شود🥺🤦♂
پیشگیری، بر درمان، ارجح است🙏💐
#مناسبتی
#ایران
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
خالڪوبی تا شهـادت
قسمت(پایانی) 7️⃣
بعضی ها هنوز فڪر می ڪنند مجید آلمان یا ترڪیه رفته است
«آقا افضل» حالا هفتماه است سرڪار نمیرود و خانهنشین شده، بارها میان صحبتهایمان و حرفهایمان بیهوا میگوید: «تعریف کردن فایده ندارد. ڪاش الآن همینجا بود خودش را میدیدید.» بارها میان صحبتهایمان میگوید: «خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همانجایی ڪه مجید در عڪسهایش نشسته بود، نشستم و درد و دل ڪردم. گفتم هر طور ڪه با حضرت رقیه درد و دل ڪردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمیزنیم. هر طور ڪه خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلیها خوابش را میبینند. یکبار پیرزنی بیهوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشڪل سختی داشتم ڪه پسر شما حاجتم را داد. من فقط یڪبار خواب مجید را دیدهام. خواب دیدم یڪ لباس سفید پوشیده است. ریشهایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش ڪردم و تا میتوانستم بوسیدمش. با گریه میگفتم مجید جانم ڪجایی؟ دلم میخواهد بیایم پیش تو. حالا هم هیچچیز نمیخواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم میخواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگشده است.»
تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاده ڪه هنوز عدهای باور نڪردهاند. هنوز فڪر میڪنند مجید آلمان رفته است؛ اما. مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخواندهاش، نگران روزههای باقیمانده مجید ڪه آنقدر سریع گذشت ڪه نتوانست آنها را بهجا بیاورد. نگران آنڪه نڪند جای خوبی نباشد: «گاهی گریه میڪنم و میگویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخریها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آنقدر زود رفت ڪه نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش میگویند. مهم حقالناس است ڪه به گردنش نیست و چون مطمئنم حقالناس نڪرده، دلم آرام میگیرد.»
بچههای محله برایش نامه مینویسند
مجید رفته است و از او هیچچیز برنگشته است. چندماهه است ڪه کوچه قدمهایش را ڪم دارد. بچههای محله هنوز با دیدن ماشین مجید توی خیابان میریزند. مادرش شبها برایش نامه مینویسد. هنوز بیهوا هوس خریدن لباسهای پسرانه میڪند. هنوز آخرین لباسی که مجید از تنش درآورده است را نگهداشته و نشسته است. ڪتوشلوار مجید را بارها بیرون میآورد و حسرت دامادیاش را میخورد. یڪی از آشناها خوابدیده در بینالحرمین برای مجید و رفقایش مراسم عقد گرفتهاند. بچههای ڪوچه برای مجید نامه نوشتهاند و به خانوادهاش پیغام میرسانند. پدر مجید میگوید: «همسایه روبروی ما دختر خردسالی است ڪه مجید همیشه با او بازی میڪرد. یڪ روز ڪاغذی دست من داد و ڪه رویش خطخطی کرده بود. گفت بفرستید برای مجید، برایش نامه نوشتهام ڪه برگردد. یڪی دیگر از بچهها وقتی سیاهیهای ڪوچه را جمع ڪردیم بدو آمد جلو فڪر میڪرد عزایمان تمامشده و حالا مجید برمیگردد. میگفت مجید ڪه آمد در را رویش قفل ڪنید و دیگر نگذارید برود.
از وقتی مجید شهید شده است. بچههای محله زیرورو شدهاند. بیش ازهزاربار در ڪل یافت آباد به نام مجید قربان خانی قربانی ڪشتهاند.» حالا بچهمحلها و تعداد زیادی از دوستان مجید بعد از شهادتش برای رفتن به سوریه ثبتنام ڪردهاند. مجید گفته بود بعد ازشهادتش خیلی اتفاقات میافتد. گفته بود بگذارید بروم و میبینید خیلی چیزها عوض میشود.
💐شادی روح شهید مجید قربانخانی
صلوات 💐
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
👌وقتی بخواهی منفعل نباشی و اهل پیشگیری باشی میشود
حتی اگر از مسئولین یک روستا باشی
🎴قرارگاه مردمی سید الشهداء علیه السلام
در اراک 👇👇
╭┅───────┅╮
🌺 @arakema
╰┅───────┅╯
با سلام
پیرو درخواست برخی مخاطبین
هر ۷ شماره داستان شهید مجید قربانخانی برای مطالعه یک جا بارگزاری میشود
#خالکوبی_تا_شهادت 👇
خالڪوبی تاشهـادت
قسمت1⃣
یڪی از شهدای جوان دفاع از حریم اهل بیت (ع) است.
ڪه ماجرای تحول تا شهادتش تنها ۴ماه به طول انجامید تا یڪی از شهدای نامی این جنگ باشد.
متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تڪ پسر خانواده است.
مجید از ڪودڪی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریڪ شیطنتهایش باشد؛
اما خدا در ۶ سالگی به او یڪ خواهر داد.
خانم قربانخانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر ڪوچڪ مجید میگوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت.
به بچههایی هم ڪه برادر داشتند خیلی حسودی میڪرد و میگفت چرا من برادر ندارم.
دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد.
مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میڪرد.
ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش میکردیم؛ اما نمیشد ڪه اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود.
مجید وقتی فهمید بچه دختر است.
دیگر مدرسه نرفت.
همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند.
ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش میزد.
آخرش همڪلاس اول نخواند.
مجبور شدیم سال بعد دوباره او را ڪلاس اول بفرستیم.
بشدت به من وابسته بود.
طوری ڪه از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط مینشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت میڪشم به مدرسه بیایم.
همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود.
هیچ شمارهای درگوشی ذخیره نڪرده بود. شماره هرڪی را میخواست از حفظ میگرفت.»
💐همراهان گرامی در ادامه این خاطره با ما همراه باشید 💐
خالکوبی تا شهادت
قسمت2⃣
مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود.
دوست دارد بیسیم داشته باشد.
دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد.
مادر مجید میگوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود.
یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش.
وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تڪهتڪه کرده است.
میگوید من ڪاراته میروم باید همهتان را بزنم.
عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد .
چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود.
بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بودڪه آخر یڪ بیسیم به مجید دادیم و گفتیم.
این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود.»
سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود همه اهل خانه مجید را داداش صدا میڪنند.
پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید میچسبانند و خاطراتش را مرور میڪنند.
خاطرات روزهایی ڪه باید دفترچه سربازی را پر میڪرد اما نمیخواست سربازی برود.
مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد: «با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم.
گفتم نمیشود ڪه سربازی نرود.
فرداڪه خواست ازدواج ڪند، حداقل سربازی رفته باشد.
وقتی دید دفترچه سربازی را گرفتهام.
گفت برای خودت گرفتهای!
من نمیروم.
با یڪ مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون ڪشیدیم و فرستادیم؛ اما مجید واقعاً خوششانس بود.
از شانس خوبش سربازی افتاد ڪهریزڪ ڪه یڪی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود. مدرسه ڪم بود هرروز پادگان هم میرفتم.
مجید ڪه نبود ڪلاً بیقرار میشدم.
من حتی برای تولد مجید ڪیڪ تولد پادگان بردم.
انگار نه انگار که سربازی است.
آموزشی ڪه تمام شد دوباره نگران بودیم.
دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد ڪه به خانه نزدیڪ بود.
مجید هر جا میرفت همهچیز را روی سرش میگذاشت.
مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود یڪ ڪپی از آن برای
خودش گرفته بود پدرش هرروز ڪه مجید را پادگان میرساند وقتی یڪ دور میزد وبرمی گشت خانه میدید ڪه پوتینهای مجید دم خانه است شاڪی میشدڪه من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی.
مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد ڪردم!»
همراهان گرامی در ادامه این خاطره با ما همراه باشید .💐
خالکوبی تا شهادت
قسمت 3️⃣
تا میخواهیم برای مجید گریه کنیم ، خنده مان میگیرد داداش مجید شیرینی خانه است .
شیرینی محله ، حتی آوردن اسمش همه را میخنداند .اشکهایشان را خشک میکنند تا دور هم دوباره شیرین کاری های مجید را مرور کنند .عطیه خواهر مجید درباره شوخ طبعی مجید میگوید ."نبودن مجید خیلی سخت است ؛ اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و نبودنش بغض میکنیم و گریه میکنیم یاد شیطنت ها و شوخی هایش میفتیم و یک دل سیر میخندیم ."
مجید کارهای جدی اش هم خنده دار بود .از مجید فیلمی داریم که همزمان که با موبایلش بازی میکند برای همرزمهایش که هنوز زنده اند روضه های بعد از شهادتشان را میخواند همه یکدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میکند، اما آخرش اعصابش به هم میریزد .
مجید شب ها دیروقت می آمد وقتی میدید من خوابم با پشت دست محکم روی پیشانی من میزد و مرا بیدار میکرد .این شوخیها را با خودش همه جا میبرد .
مثلا وقتی در کوچه دعوا میشد و میدید پلیس آمده، لپ طرفین دعوا را میکشید و لپ پلیس را هم میکشیدو غائله را ختم میکرد .
یکبار وقتی دید دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و محکم توی سرش خرد کرد همه نگاهش کردند خندید ، همین قصه را تمام کرد و دعوا تمام شد .هر روز که از کنار مغازه ها رد میشد با همه شوخی میکرد .حالا که نیست همه به ما میگویند هنوز چشمشان به کوچه است که مجید بیاید و یک تیکه ای بیندازد تا
خستگی شان در برود .
خواهر مجید میگوید :مجید ما مجید سوزوکی نیست .با اینکه خودش از مجید اخراجیها خوشش می آمد اما نمیشود داداش مجید را به مجید اخراجیها نسبت داد .برای اینکه مجید سوزوکی به خاطر علاقه یک دختر به جبهه رفت .اما داداش مجید به عشق بی بی زینب (س)همه چیز را به یکباره رها کرد و رفت .از کار و ماشین تا محله ای که روی حرف مجید حرف نمیزد .
ماشین مجید همیشه بدون قفل و دزد گیر دم درپارک بود و هیچ کس جرات نداشت به ماشین مجید دست بزند .همه برای مجید احترام قائل بودند.اما او همه اینها را رها کردو رفت .
همه کارهای مجید عجیب و جالب بود .
نصفهشبها مجبور میڪردڪلهپاچه بخوریم
مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر میڪند و نمیخواهد شب را خانه بیاید. حتی وقتی نصفهشبها هوس میکند ڪل خانه را به ڪلهپاچه مهمان ڪند. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید میگوید: «معمولاً دیروقت میآمد؛ اما دلش نمیآمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفهشب با یڪدست ڪامل ڪلهپاچه به خانه میآمد و همه را بهزور بیدار میڪرد و میگفت باید بخورید. من بیرون نخوردهام ڪه با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن میڪردم و ڪلهپاچه را ڪه میخوردیم» ساناز خواهر بزرگتر مجید میگوید: «زمستانها همه در سرما ڪنار بخاری خوابیدهاند اما ما را نصفهشب بیدار میڪرد و میگفت بیدار شوید برایتان بستنی خریدهام و ما باید بستنی میخوردیم.» پدر مجید هم بعد از خالڪوبی دست مجید به او واکنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر ڪردن او هم مثل خودش عجیب است: «خالڪوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. میگفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمیآمد چند بار تڪرار ڪنی. میگفت چرا تڪرار میکنید یڪبار گفتید خجالت ڪشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر میڪرد شب غذایی را ڪه خودش میخورد دو پرس را برای خانه میفرستاد. چون دلش نمیآمد تنهایی بخورد.»
💐همراهان گرامی در ادامه این خاطره با ما همراه باشید .