eitaa logo
آرام جان🌱
7.3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
✨انگیزشی، توسعه فردی مدیریت کانال👇🏻 @faizabadii ادمین👇🏻 @faizabadii تبلیغات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1501626980Cbcae61e804 کپی برای کانال ممنوع❌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓
🌿🌼🌿 تو خیلی زیبایی؛ نه فقط به خاطر چهرت، به خاطر قلب بزرگ و مهربونت به خاطر تکیه گاه بودنت به خاطر سنگ صبور بودنت به خاطر لبخند های دلنشین و آرامش بخشت به خاطر امنیت و اهمیتی که به اطرافیانت میدی با وجود تو زندگی خیلی قشنگتره ... _ارامش ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃💐 خدايا دارا كن🤲 همه‌ی فقرا و نيازمندان را خدايا سير كن هر گرسنه‌اى را خدايا بپوشان هر برهنه‌ای را🤲 ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓
_نوشته ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💐 ‌همیشه به طرف روشن زندگی نگاه کن       خوش شانس اونایین            که توی این دنیای تقلبی      دوست وفادار پیدا میکنن🍃 _ارامش ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓
بهترین تصویر زندگیم❤️ ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘 داستان کوتاه 🔹ملانصرالدین برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. 🔹فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. 🔹هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد! بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. 🔹ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. 🔹دید کفش ها درست اندازه پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت، می دانست که باید این کفشها را بخرد. 🔹از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟! فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند! 🔹ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! مرا مسخره می کنی؟! 🔹فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند؛ چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...! ♦این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست...! "همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است! ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم...! خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم، فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است...!" _ارامش ✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾ 💓@kafe_aramsh💓