#امام_زمان_عج
در خودم گم شده ام آه بگو راه کجاست
شب تاریک پر ابری شده ام، ماه کجاست
دورم از ساقی و بی یار شدم مست خودم
گله دارم گله دارم گله از دست خودم
سخت سرگرم رصد کردن مردم شدهام
از خودم دورم و بی قبلهنما، گم شدهام
نردبان نرده شد و ساختم از آن قفسی
مرغ باغ ملکوتم شد اسیر هوسی
حسن یوسف گهری بود که ارزان دادیم
چقدر سخت در این فاصله تاوان دادیم
در فراقت چقدر شعر که از بر کردیم
شعر خواندیم از آرامش و باور کردیم
شعر از عشق و جنون خواندن ما، عشق نبود
عشق جاری است، نه! جا ماندن ما عشق نبود
عشق شرح پر پروانه در آتش باشد
«عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد»
عاشقان تو، شب از شوق سحر بیدارند
روزها بار ز دوش همه برمی دارند
در پی دوست به کوی دگران می گردیم
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم
کاش یک بار بیوفتیم به پای خودمان
جمعه ای ندبه بخوانیم برای خودمان
ای خوش آنها که دمی لایق دیدار شدند
که به خال لبت ای دوست گرفتار شدند
شاعران شعر برای خط و خالی گفتند
چقدر شعر که در وصف خیالی گفتند
زلف محبوب نهان بود ولی شانه زدند
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
من ولی شاعر این حادثهی واقعیام
عاشق بیت پر از بارقهی برقعیام:
«می نویسم که شب تار سحر میگردد
یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد»
یک نفر مانده که چشم همه بر درگه اوست
یک نفر مانده که صد قافله دل همره اوست
ساقی از عهد و قراری ازلی برگشته
پسر فاطمه با تیغ علی برگشته
پسر پاک حسن برده به لب نام حسین
که بگوید به همه، دین فقط اسلام حسین
که بگوید که زمین مامن مردان خداست
پایتخت همه عشاق جهان کرببلاست
یک گل است او که بهار آمده با عطر تنش
عقل بینا شده از رایحهی پیرهنش
یوسف ابن الحسن و گمشدهی کنعان اوست
زده فریاد مسیحا: پسر انسان اوست
ساقی آورده قدح تا همه عالم بچشند
بچشند و پس از آن بار امانت بکشند
وقت آرامش این عالم سرگردان است
هان به قرآن قسم این مرد، خود قرآن است
قاسم صرافان