سلام🌸
میدونم خیلی جاها برای دستیابی به آرامش و شادی سر زدی.
میدونم دلت یک عالمه آرزوی رنگی قشنگ آرامش بخش داره که حق توست.
حتی میدونم الان ممکنه مردد باشی که آیا اینجا همون جایی هست که باید باشی؟!
و می تونه کمکت کنه و دستت رو بگیره و آدرس رسیدن به آرزوهای برآورده شدنیت رو بهت نشون بده؟!
پس خوب به جوابی که تو رو به اینجا کشونده، گوش کن❤️👇
#به_قلم: #شیدا_صدیق
@arameshemandegar
جواب، در وجود خودته!❗️❤️
الان لابد با خودت میگی:
خودم؟!
من اگه همه چیز رو میدونستم پس الان اینجا چیکار میکردم⁉️
اما باز هم با تأکید میگم که بله خودت❤️
در وجود تو لای تموم این گردوغبارهای مخفی شده، یه جواهر درخشان هست که لازمه پیداش کنی.
در واقع اون موجود زیبا و دانا که در درونت خانه دارد، جواب تمام سؤال ها را می داند...
فقط چون تو به حرفهایش گوش نکرده ای، با تو قهر کرده.
او از جنس همان «نفخت فیه من روحی» هست.
آن روح قدرتمند الهی که در درون تو به ودیعه گذاشته شده✅
#به_قلم: #شیدا_صدیق
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
ارسال بدون ذکر لینک مجاز نیست📛
@arameshemandegar
#دوره_نگاه_مثبت
#قسمت_سوم
واقعا هم غیر قابل پیش بینی هست👆
اونوقت ما با چه تضمینی
در این زندگی غیر قابل پیش بینی
همچنان به کدورت، انرژی منفی
"منم منم" کردن ها
حرص و جوش بیجا
که فقط خودمونو زشت و بیمار میکنه
و به روابطمون، تار عنکبوت کدورت میتنه
ادامه میدیم...
💥💥💥اما
حالا بیایید تکنیک بازی شادی را انجام بدیم😍
تمرین های #دوره_شکرگزاری را که یادتون نرفته⁉️
هر کی بتونه در یه موقعیت منفی، نکات مثبت بیشتری پیدا کنه برنده است.
شروع✅
🔹خدایا ممنونم که با جمع کوچک و گرم خانواده دور هم هستیم
🔹خدایا شکرت که در دور همی کوچولومون تموم سعیم را میکنم که به اطرافیانم گرمی ونشاط هدیه کنم
🔹خدایا ممنونم که حالم خوبه و سلامتم
🔹خدایا شکرت که تکنولوژی مدرن و وسایل ارتباطی مثل موبایل و...دارم که که صله رحم مجازی انجام بدم
🔹خدایا شکرت که یه هدیه دوست داشتنی برای عزیزانم تهیه میکنم و به نیت حضرت زینب بهشون میدم
🔹خدایا ممنونم که بهم یاد دادی حتی در دل تیرگی ها، روشنی و نور و امواج مثبت را حس کنم.
🥏🥏شما هم در دفترهاتون موارد دیگه رو بنویسید و برامون بفرستید✔️
#به_قلم: #خانم_صدیق
ارسال بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️
💕@arameshemandegar
#نگاه_مثبت
#قسمت_دهم
تا به حال نذر این مدلی نشنیده بودم.
تا اسم نذر به گوشم می خورد فوری در ذهنم این جمله ها ردیف می شد:
“یک گوسفند نذر آقا امام رضا✔
فلان مبلغ پول نذر حرم حضرت✔
یه گردنبند طلا نذر حاجتم✔
سه روز روزه نذر میکنم✔
نذر میکنم مجلس حضرت موسی بن جعفر بگیرم✔
این کادو را نذر این سید می کنم می گویند جدش خیلی سنگین است.✔
تازگی ها که نذر کتاب و مباحث فرهنگی هم به این لیست اضافه شده است.
تمام این نذرها پسندیده است.
اما این نذر که می خواهم از آن بگویم کمی عجیب و غیر عادی به نظر می رسد اما از لسان بزرگان شنیده ایم که بسیار جواب می دهد.
و آن این است که روی خودسازی خودت نذر کن!
خودت را بساز و بعد آن را مثل یک کادوی باارزش طلایی هدیه بده به یکی از معصومین🎁.
در اصل نتیجه اش به نفع خودت است اما مگر آنها تمام هدفشان این نبود که تو انسان کامل شوی؟!
مثلا یکی از حاجاتت را در نظر بگیر و نذر کن در ازای آن چهل روز روی یکی از ویژگی های اخلاقی ات کار کنی و بعد از چهل روز که به شکل عادت تثیبت شده در آمد، آن را به آن معصوم هدیه کنی.
مثلا اینکه نذر کنی یا صاحب الزمان نذر میکنم روی کلام آرام به مدت چهل روز کار کنم.
موارد متعدد است و هرکسی خودش بهتر می داند در کدام بعد از ویژگی های اخلاقی و رفتاری اش باید کار کند.
همه چیز به سر کیسه شل کردن نیست (که آن هم البته به جای خود بسیار باارزش هست)
اما هر وقت تیشه برداشتیم و به جان عیوبی همچون حسد، حرص، بدزبانی، غیبت، تهمت، قضاوت، هوای نفس، پرخاشگری و…افتادیم و آن ها را از ریشه درآوردیم و آنوقت باغ باصفای وجودمان را که خالی از علفهای هرز هست، نذر معصومین کردیم، هنر کرده ایم!
✨ ✅ این نذر اخلاقی را آقای بهجت به شاگردانشان یاد میدادند که واقعا معجزه میکند. ایشان می فرمودند:
✍ «به یکی از چهارده معصوم متوسل بشوید و نذر اخلاق کنید مثلا بگویید یا فاطمهی زهرا نذر میکنم چهل روز با صدای بلند حرف نزنم یا دروغ نگویم یا ناسزا نگویم یا غیبت نکنم یا مراقب حرفام باشم نیش و کنایه نزنم هر چیز اخلاقی که هست، نذر کنید.!
♦️بک مدت چهل_روز بعد، دیگر عادت میشود و رعایت می کنید».
#آرامش_ماندگار
#به_قلم:
#خانم_صدیق
ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️
(فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است)
💜@arameshemandegar
هدایت شده از شیدا صدیق | آرامش ماندگار💕
یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
#ماجرا_واقعی
#قسمت_اول
(این ماجرا، واقعی و پر از نکته های آموزنده هست)
با غم و حسرت گفت: “یعنی این لیلی مهره مار داره؟! میدونستی شوهرش سند خونه رو هم به اسمش زده! البته سه دنگشو! کافیه حرف بزنه، شوهرش تا کمر خم میشه و اطاعت می کنه!
همسرش به خاطر شغلش سفرهای خارجی میره! در جریانی که؟! ولی لیلی پاشو تو یک کفش کرد که إلا و بلا باید ایندفعه منم ببری! وگرنه حق نداری بری! آخرش هم شوهرش افتاد دنبال جور کردن کارهاش و با همدیگه رفتند اروپا! دیدی چیجوری تو تولد دختر مهسا، با آب و تاب از پاریس حرف می زد؟! انگار می خواد منو حرص بده"!
گفتم: “نه! فکر نکنم! شما که با هم خیلی صمیمی هستید چرا بخواد حرصت بده"…
گفت:” مدام بهم میگه امیر تا به حال یه بار هم سفر خارج نبردتت؟ از بس ساده ای! سیاست نداری!
خب این حرفاش حرص دادنه دیگه! البته راست هم میگه! شده دنیا رو زیر و رو کنم امیر را مجبور میکنم که یه سفر بریم خارج! اصلا هم فرقی نداره کجا! فقط خارج از ایران! شده ترکیه، دبی، هرجا"…
بعد از اینکه با هم خداحافظی کردیم تا چند روز ندیدمش! اما هر شب از صدای داد و هوار این زن و شوهر خوابمان نمی برد!
معلوم بود حسابی شمشیر را از رو بسته است.
راستش دلم برای همسر زحمتکشش که خسته و کوفته می آمد و با لیست توقعات و سرکوفت های او روبه رو می شد، حسابی می سوخت.
همسرم که عاشق آرامش کاناپه دنج و دیدن فیلم های آخر شب و استراحت بود، از شدت سر و صدا و حتی گاهی شکسته شدن وسایل، آرام و قرارش را از دست داده بود و می گفت: “این دوست تو عجب بساطی راه انداخته ها…جیغ و دادش گوش فلک رو کر می کنه…طفلک امیر! مرد به این خوبی و با شخصیتی، گیر عجب زنی افتاده…چیه قضیه شون؟ تو خبر نداری؟”
گفتم: “خوب میشن…زن و شوهرن دیگه! همیشه که اینطوری نیستن!"
ته دلم فکر میکردم: آخه لیلی چرا باید یه همچین آتیشی به زندگی این بنده خداها می انداخت.
این جریان ادامه داشت تا این که یک روز…
پ.ن:
دیدم اگه بقیه اش را بنویسم خیلی طولانی میشه!
و چون ماجرا خیلی جالبه و جریان های عجیب غریبی رخ میده، حیفه سرسری تموم شه. طی دو قسمت بعدی، تمام ماجرا را میگم!
#به_قلم: #خانم_صدیق
#قسمت_اول
ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️
💕@arameshemandegar
من زن پر توقعی نیستم!!!
#ماجرا_واقعی
#قسمت_دوم
با حرص و جوش گفت: “بعد از چند روز دعوا و داد و بیداد! تازه آقا برگشته بهم میگه کیش می برمت! اما خارج نه!
من کیش می خوام چیکار؟! اینهمه الم شنگه به پا کردم که بریم کیش؟! اونو که بدون دعوا هم می برد! باید تو کارنامه زندگیم یک سفر خارج ثبت شه! حالا هر جا! دبی یا هر خراب شده دیگه ای هم باشه فرقی نداره!
گفتم: “خب عزیزم الان که کیش گرون تر از ترکیه و دبی در میاد… خوبه که! حالا چه گیری دادی"!
انگار داشت با خودش زمزمه می کرد:
“به امیر گفتم، تو همین یک بار منو ببر خارج، در عوض منم قول میدم تا آخر عمرم دیگه ازت مسافرت نخوام! خب این که به نفعشه، مگه نه؟! خودشم می دونه من زن پر توقعی نیستم اصلا راستش زیاد مسافرتی هم نیستم! اما این سفر خارج از کشور برام مهمه"!
معلوم بود تصمیم خودش را گرفته است و قضیه رو کم کنی هست و می خواهد هر طور شده به لیلی ثابت کند که دست کمی از او ندارد.
بعد در حالی که از خجالت سرخ شده بود گفت: “وای راستی! سر و صدای دعواها و داد و هوار ما به خونه شما هم می رسه نه؟! جلوی همسرت آبرو برام نمونده! لابد الان پیش خودش فکر می کنه عجب زن بی شرم و حیایی هستم که اینجور هر شب خونه رو روی سرم میگذارم! خواهش می کنم ازش عذر خواهی کن…ای خدا آبرو واسمون نمونده…امیر که مدام سرم منت میگذاره و میگه حتی روش نمیشه از خجالت، تو پارکینگ، با همسرت روبه رو شه و سلام علیک کنه!
با تو که راحتم! مشکلی ندارم، تو که همه چی رو می دونی! ولی همسرت! وای الان راجع به ما چی فکر می کنه! خیلی صدامون بلنده مگه نه؟! هی به امیر میگم آروم تر ولی اون عصبانی که میشه هیچی حالیش نیست.”
با نگاه به چهره اش دیدم واقعا سرخ شده و منتظر است ببیند من چه می گویم.
با خودم فکر کردم خب تو که اینقدر آبروت واست مهم هست پس چرا پیه همه چیز را به تنت مالیدی و حاضری جلوی در و همسایه از خجالت سرخ و سفید بشوی ولی حرف خودت را به کرسی بنشانی!
گفتم: “نه زیادم صداتون نمی رسه! خب دعواهای زن و شوهریه دیگه… گاهی پیش می آد".
چند روز بعد در خانه مان را زد و با خوشحالی گفت:"سیب زمینی، پیاز و گوجه و خیار و سالاد و میوه جات می خوای"؟!
با تعجب و لبخند گفتم: ” میوه فروشی راه انداختی؟! نه ممنون، آخه هستش همه چیز…چطور؟!”
گفت: “آخه حیفه! داریم می ریم مسافرت و حالا حالا ها نیستیم و همه شون خراب میشن! ور دار دیگه… پس ببرم بدم به لیلی!”
گفتم: کجا به سلامتی؟
گفت: تایلند!
گفتم: حالا چرا تایلند؟!
در حالی که حسابی شاد بود و کبکش خروس می خواند؛ گفت: “وا مگه چشه؟ پر از جزایر و مناظر زیبا و عالیه! مردم و زنده شدم تا راضیش کردم بریم …خب عزیزم فعلا من برم اینا رو بدم به لیلی بعدش هم برم جمع و جور کنم راهی شیم!".
چشمانش از شادی برق می زد و در آن لحظات هیچ چیزی قادر نبود این خوشحالی را در نظرش کمرنگ جلوه دهد.
احتمالا به بهانه تحویل دادن میوه جات و سالاد و مخلفات به خانه لیلی می رفت و در حالی که روی مبل راحتی می نشست و پایش را روی پایش می انداخت از فتوحاتش در دعوای زن و شوهری برای لیلی تعریف می کرد. و لیلی هم تشویقش می کرد که دیدی موفق شدی؟! همش یه ذره پافشاری می خواست.
خلاصه از هم خداحافظی کردیم و خوش و خرم راهی شد.
بعد از چندین روز که از مسافرت برگشتند دیدم حسابی تکیده و رنگ و رو رفته و بی حال به نظر می رسد. طوری که در تمام این مدت سابقه نداشت.
انتظار داشتم با روحیه ای شاد و خندان از خاطراتش بگوید. از مسافرتی که اینقدر برایش مهم بود، اما چهره اش کاملا شبیه مرده متحرکی بود که حتی نای حرف زدن نداشت!
چون اصلا عادت ندارم که تا یکی را می بینم به رویش بیاورم که چرا اینطوری شدی، رنگت پریده و از اینجور حرفها و با این انرژی منفی دادن ته مانده انرژی طرف را هم ازش بگیرم؛ خیلی عادی پرسیدم: “خوبی؟ خوش گذشت؟
که دیدم اشک هاش سر خورد روی گونه هایش وبا صدای ضعیفی گفت: “داریم جدا می شیم!”
در حالی که به شدت یکه خورده بودم؛ گفتم: “جدا می شید؟ آخه چرا؟! شما که به خوبی و خوشی مسافرت رفته بودید و تازه برگشتید! پس بچه توی شکمت چی؟ و دختر سه ساله ت؟ آخه این حرفا چیه میزنی! مگه چی شده"؟!
پ.ن:
ان شاء الله فردا قسمت آخر این ماجرای واقعی را می نویسم.
#به_قلم: #خانم_صدیق.
ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️
(فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است)
💜@arameshemandegar
سیاست زنانه داشتن!
#ماجرا_واقعی
#قسمت_سوم_و_پایانی
در حالیکه اشک هایش جاری بود گفت: “می خوام جدا شم! الانم دارم می رم بچه مو سقط کنم! این زندگی دیگه از نظر من تموم شده است".
در حالیکه هاج و واج مانده بودم پرسیدم: ‘همسرت هم همین نظر را داره"؟!
گفت:” آره به شدت! فقط موندم که صبر کنم این طفل معصوم دنیا بیاد یا برم سقطش کنم راحت شم، البته اگه با این حرص و جوش هایی که من خوردم هنوز سالم مونده باشه".
تا خواستم دلداریش بدهم با نگاهی یخ و مصمم که حرف را در دهانم خشک کرد گفت: “این حرف ها دیگه فایده نداره! تو که نمی دونی چی شده…کار از این حرف ها گذشته"!
نمی دانستم چه عکس العملی نشان بدهم! انگار غم عالم را روی دلم هوار کرده بودند. من را بگو که فکر می کردم خوش و خرم از مسافرت خارج برگشته اند وهمه چیز گل و بلبل است.
وقتی پرسیدم چه شده گفت:
“تو سرم بخوره خارج رفتنم! کاش نمی رفتم! شوهر مودب و آروم من! تا رفتیم اونجا حسابی رنگ عوض کرد. می دونست من باردارم و زود رنج، در عوض تا می توانست چشم چرانی کرد و هر خانم لخت و عوری می دید میگفت: “نیگا چه تیکه ایه!” و گاهی هم سوتی از روی تحسین می کشید. حتی جلوی من هم دیگه حیا نمی کرد…اون استخرهای مختلط و اون وضعیت ناجور…خلاصه قهر و دعواهامون از همون جا شروع شد! و کار به طلاق و طلاق کشی رسید".
راستش از حرف هایش (که بعضی هایش قابل بیان در اینجا نیست) یکه خورده بودم! باورم نمی شد! البته کمی هم ته دلم فکر کردم: “حقت بود! چیت کم بود آخه که انقدر به این مرد بنده خدا گیر دادی که بریم خارج! اونم تایلند!!!
در واقع به خاطر چشم و هم چشمی با لیلی زندگی خوب و آرامت را از دست دادی"!
اما نگفتم! در عوض دلداری اش دادم.
خلاصه آن روز مردم و زنده شدم تا او را لا اقل از رفتن به مطب دکتر و سقط جنین منصرف کنم!
(دیگه خسته شدم از نوشتن! با اینکه ماجراهای زیادی رخ داد می خواهم از آنها بگذرم و ته جریان را بگویم).
خلاصه همین چند ماه انتظار برای به دنیا آمدن بچه، باعث و بانی خیر شد و به مرور دلخوری ها فراموش شد و ماجرا ختم به خیر شد! وقتی خانواده شان چهار نفری شد انقدر موضوع و مشغولیات تازه به وجود آمد که این حرف و حدیث ها پاک فراموش شد.
شاید هم یاد گرفت که زندگی خودش را نه با لیلی و نه با هیچکس دیگر مقایسه نکند. و محیط گرم خانوادگی اش را با هنرمندی زنانه حفظ کند.
پی نوشت:
💎1- درست است که انرژی های منفی دیگران و وسوسه هایشان خواه، ناخواه روی ذهن انسان اثر می گذارد و همیشه اطرافیانی هستند که خواسته یا نا خواسته نقش «یوسوس فی صدور الناس» را ایفا می کنند؛
اما ما هم این قدرت را داربم که علیرغم تمام این انرژی های منفی « أعوذ به رب» ایی را تجربه کنیم که همیشه پناهگاه ماست و انرژی مطلقش آن قدر بی نهایت است که اگر به او متصل شویم تمام منفی ها خنثی می شود و نمی تواند در ما اثر بگذارد.
💎۲- این جمله تکراری واقعا حقیقت دارد که زمان، حلال مشکلات است.
حتی درست در لحظه ای که همه چیز را سیاه و تمام شده می بینیم، گذشت زمان و مهلت دادن به خود و عکس العمل آنی نداشتن و دل به جریان روزها سپردن، سبب کمرنگ شدن خیلی از سختی ها می شود.
از تصمیمات احساسی، آنی و شتابزده بپرهیزیم.
💎۳- سیاست زنانه به داد و هوار و به کرسی نشاندن حرف نیست.
هر وقت زنی توانست آن قدر آرامش بخش، دلبرانه، دوست داشتنی، رامشگر و به تعبیر قرآن «لتسکنوا إلیها» باشد، که دل همسر و فرزندانش کنار او گرم و شاد و آرام باشد، زن سیاست مدار و هنرمندی است.
زندگی هایتان پر از عشق
و آشیانه تان گرم و نرم و آرامش بخش💟
#به_قلم :#خانم_صدیق
ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال جایز نیست⛔️
(فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است)
💜@arameshemandegar
#دوره_نگاه_مثبت
#قسمت_سیزدهم
روانشناسی رنگها
چه رنگی را دوست داری؟
💙 اگر رنگ آبی آسمانی را دوست داری یعنی فردی با روحیات ملایم و صلح طلب هستی. اهل قیل وقال وهیاهو نیستی.
عاشق آرامش هستی و وجود خودت هم برای دیگران آرامش بخش است. زیرک و باهوش هستی و ظاهر آرامی داری.
❤️ا گر رنگ قرمز را دوست داری یعنی عاشق هیجان، عشق و تنوع هستی.
از یکتواختی بدت می آید و احساسات شدیدت باید به روش های مناسب تخلیه شوند. کمی پرخاشگر و افراطی هستی.
دو صفت عدم کنترل و خودپرستی در وجودت هست و گاهی عجولانه رفتار می کنی اما در عوض بسیار خوش قلبی
.
💜 اگر رنگ بنفش را دوست داری عاشق تمایلات متافیزیکی و مأورایی و عالم غیب و ناشناخته های معنوی و علوم الهی هستی. مجذوب زیبایی و ظرافتی. مغرور و اجتماعی هستی. تمایلات عارفانه داری و این رنگ بنفش و ارغوانی به رنگ عرفا معروف است.
💛 اگر رنگ زرد را دوست داری عاشق شادی و سرزندگی هستی. وعلیرغم مشکلات باز هم روحیه شاد و امیدوارانه ات را حفظ می کنی. شوخ طبع هستی در عین حال که عاقلی اما تخیلی هستی. خطوط قرمز زندگی برایت مهم است. عاشق صحبت کردن و اجتماعی هستی.
💚 اگر رنگ سبز را دوست داری زندگی و طراوت و نو شدن را دوست داری
وجودت، به زندگی اطرافیان حس سر زندگی می بخشد و از نو شدن و طراوات خوشت می آید. برای دیگران التیام بخشی و مشاور شدن برایت مناسب است. شنونده خوبی هستی.
💗اگر رنگ…
نگاهی به چهره دوستم که روانشناسی می خواند، می اندازم…لیست بلند بالایش انگار تمامی ندارد.
البته هر بار تست های روانشناسی متنوعی رو می کند که برای من جذاب است.
لازم نیست خیلی فکر کنم تا رنگ مورد علاقه ام را بگویم. رنگی که بی بر و برگرد از کودکی عاشقش بودم، بنفش هست.
اما ناگهان دلم پر می کشد به سمت آن رنگ زیبایی که به تمام این رنگ ها معنی می دهد.
رنگی که اگر شبیهش شویم و زندگی مان را با آن رنگ آمیزی کنیم، محال است که دیگر دلشوره و نگرانی به سراغمان بیاید.
«صبغة الله» رنگ خدایی.
«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»
رنگ خدایی. و چه چیز زیباتر است از رنگ خدایی شدن
«سوره مبارکه بقره، آیه138»
#به_قلم: #شیدا_صدیق
ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️
(فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است)
🌷@arameshemandegar
چی شده آخه عزیزم؟!
همینطور که کیفشو پرت می کرد روی مبل راحتی خونه مون، شروع کرد به آه و ناله: “وای بدبخت شدم، دیدی چی شد؟ اینهمه حرص و جوش از دست خانواده شوهر و این مرد حرف گوش نکن لجباز کم بود که باید این بلا هم سرم میومد؟!
در حالیکه در خانه را می بستم با نگرانی گفتم: “سلام! چی شده آخه عزیزم؟”
برگه آزمایش را بهم نشون داد و گفت: دیابت گرفتم!
در حالیکه به دختر کوچولوی دو ساله اش اشاره می کرد گفت: آرمیتا تو برو اون اتاق بازی بکن تا من ببینم چه خاکی به سرم بریزم!
نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم. همسایه ما بود و عادت به درد و دل و فاز آه و ناله به خود گرفتن داشت.
زندگیش از بیرون عالی به نظر می اومد. یک همسر خوب و با اخلاق که حتی همسر مشکل پسند من که هر کسی را برای معاشرت نمی پسندید حسابی او را تأیید میکرد با یک دختر کوچولوی زیبای موطلایی دوست داشتنی!
اما کافی بود نیم ساعت پای درد ودلش بنشینی. اون وقت بود که حس می کردی خوشبخت تربن زن روی زمینی!
و حسابی دلت به حالش می سوخت.
حالا یک درصد با خودت فکر کن میتونستی فاز نصیحت به خودت بگیری. تنها چیزی که آرومش می کرد این بود که بهش بگی: “آخی سارا جون! طفلکی عزیزم…وای حق داری!”
اون روز گذشت و چند روز بعد دیدم خوش و خندان وارد شد!
گفت خبر خوش! قضیه دیابتم می دونی چی بود؟!
در حالیکه سعی میکردم تعجبم را مخفی کنم و شاخ در اورده بودم که آخه دیابت هم مگه خبر خوشه؟!
خودش زود گفت:
“باردارم! اینم دیابت بارداری بود! چقدر دوست داشتم باردار شم دوباره! دیابت بارداری هم که خب طبیعیه از بس عاشق شیرینی ام! وای راستش از ترس زهره ترک شده بودم آخه چرا من به این جوانی وکم سن و سالی باید دیابت میگرفتم…که فهمیدم نه بابا مال این نی نی بی خبر از راه رسیده است.
بهش گفتم: وا؟ تو که همش میگفتی این یه دونه هم از سرم زیاده و منو ذله کرده و دیگه عمرا بچه بخوام. پس حالا اینهمه ذوقت از چیه…البته تبریک میگم عزیزم ولی…
گفت: نه بابا! ته دلم دوست داشتم، وانمود میکردم! تازه این خوشحالی کمه که فهمیدم دیابت ندارم؟!
در حالیکه براش چایی می ریختم و دودل بودم شیرینی هم کنار چایی بگذارم یا نه…گفت: بیار شیرینی رو ممنون! مگه من میتونم ترکش کنم؟ وای دلم فقط شیرینی جات می خواد.
چند ماه بعد پسری مثل ماه دنیا آورد ولی اگر فکر کنید سر سوزنی از آه و ناله هایش کم شد، در اشتباهید!
شاید باز هم از ماجراهای عجیب و بامزه او بگویم.
💕 میدانید؟ همه ما این دختر آه و ناله کن را در درونمان داریم. شاید فقط رو نمی کنیم!
شاید گاهی باید به جای نصیحت و سر کوفت زدن بهش بگیم: “چی شده آخه عزیزم؟!”💜
و بعد بگذاریم حسابی درد ودل کنه و سبک شه!
شاید گاهی هم باید فقط بهش گفت:” آخی عزیزم، طفلکی! حق داری"…
و یا شاید گاهی هم باید…
#به_قلم: #شیدا_صدیق
ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️
(فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است)
🍃🌷@arameshemandegar
┈•꧁༼﷽༽꧂•┈
#دوره_نیت_نوشت
#قسمت_هجدهم
شام خوش رنگ و رویی بود،
پر از مخلفات رنگارنگ و اردورهای اشتها برانگیز و سالادهای جورواجور که خوراک عکس گرفتن و در اینستا گذاشتن بود.
که البته این نکته از نظرش دور نماند و طبق معمول، قبل از شروع غذا با عجله مثل مهندس هایی که طول و عرض ساختمان را می سنجند در زوایای مختلف میز ایستاد و با لبخند عذرخواهانه ای گفت: “ببخشیدا؟ الان تموم میشه"…
نمی دانم چرا ناگهان دلم از تمام رنگ و لعاب های ویترینی اطراف گرفت.💔
هوای سفره مادربزرگ را کردم.
همان که بی نمایش، خوش طعم بود و عطر خدا داشت.
دلم هوای ماه رمضان های قدیم را کرد و آن صدای خاص و زیبای دعای سحری که دلم را به آن سالهای خاطره انگیز می برد:
⭐️«اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِکَ بِاَبْهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِیُّ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِبَهاَّئِکَ کُلِّهِ»⭐️
و صدای گوینده که هر چند دقیقه یک بار گوشزد می کرد: ده دقیقه تا اذان صبح…
و ما هول هولکی آخرین لقمه ها را می خوردیم…
⏰ ده دقیقه،
⏰ ده سال،
⏰ ده قرن
و یا هر مقیاس دیگری که برای سنجش زمان وجود دارد، هیچکدام نمی تواند مانع شود که دلم پابرهنه راهی آن سال ها شود…💔
من هنوز دلم درگیر خاطراتی بهشتی است که می دانم محال است تکرار شود.😔
✍#به_قلم: #شیدا_صدیق
⭕️ تمرین اول یادی از آدمهای خوب خاطره ساز زندگیت کن و از حال و هوای اونها و درسها و پیامهای قشنگی که ازشون گرفتی برامون بگو ✅
⭕️ سه تمرین ثابت هر روز را انجام بده✅
(میدونم گاهی تنبلی میکنی. نگو نه! 👀
ولی همش ۲ دقیقه وقت میگیره)
💎میخوام لای شلوغی ها به خودم فرصت سفر به گذشته ها بدم و به لحظات قشنگ خاطره سازم فکر کنم.
با نیت من همراهی⁉️
مطالب شما را در گروه زیر قرار میدهیم👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
ارسال مطالب بدون ذکر لینک مجاز نیست⛔️
💕@arameshemandegar
┈•꧁༼﷽༽꧂•┈
#دوره_نیت_نوشت
#قسمت_نوزدهم
خیلی دوستت دارم❤ و مشکل من هم همین است❗️
وقتی کسی را خیلی دوست دارم نمی توانم درباره اش خوب بنویسم. دیدی با همه راحت و ریلکس صحبت می کنی ولی تا به کسی که برایت خاص هست می رسی ناگهان عوض می شوی و دست و پایت را گم می کنی. انگار برعکس می شود. هر چه می خواهی بیشتر مورد تأییدش واقع شوی و قشنگ تر حرف بزنی، همان حرف های روزمره ساده ات هم یادت می رود.
شبیه بی دست و پاها به نظر می رسی.
باشد! تسلیم! از خیر قشنگ نوشتن می گذرم و دبستانی حرف می زنم.
تا به حال محال بوده تولدت بشود و من عیدی ام را از تو دریافت نکنم.
تو کسی بودی که هیچکس را هرگز و هرگز دست خالی رد نکرده ای. خیلی والا منش و اصیل زاده ای ! پدر و مادرت هر دو معصوم اند و وقتی یک دریا به دریا می رسد باید هم اولین فرزندشان مثل تو تا بی نهایت مطلق، ماندگار و جاویدان باشد و موج، موج کرامت و سخاوت به دنیا ارائه دهد.
می دانی؟ همیشه فکر می کنم کاری که تو کردی، سخت ترین کار دنیاست!
اینکه از طرف خدا مأمور به سکوت شدی. و تمام زشتی ها و توهین ها را شنیدی و دم نزدی! اگر هزاران نیزه و شمشیر به بدن بخورد، باز یک لحظه است. اما اینکه تو لحظه به لحظه، تمام سختی ها را چون کارد بر جگر تحمل کنی و صبر جمیل، هدیه کنی و حتی با قاتلت زیر یک سقف زندگی کنی و به امر خدا، دم نزنی، چقدر صعب و دشوار است.
🔆تو به ما درس دوست داشتنی بودن حتی در دل شرایط ناگوار را آموختی.
🔆تو به ما یاد دادی حتی وقتی دلت خون است، باید به هستی زیبایی و برکت تحویل دهی.
🔆تو به ما یاد دادی مهم گوش به فرمان دستور خدای یکتا بودن هست. حتی اگر این دستور، صلح و سازش با کسانی باشد که خون به جگرت کرده اند.
🔆تو به ما یاد دادی کریم بودن و دست دهنده داشتن در جهان هستی چقدر انسان را باعظمت و خواستنی می کند.
🔆تو به ما باد دادی حتی با مواد اولیه بد و نامرغوب(شرایط وحشتناک پیرامون) هم می توان، زیباترین و درخشان ترین کالا یعنی کرامت، روی خوش، زیبایی، بخشش و بزرگواری را تولید کرد.
🔆تو به ما یاد دادی هدیه ای از طرف خدا باشیم. یعنی وجودمان مثل یک کادوی طلایی زیبا، شادی بخش و پربرکت باشد.
“هدیه ای از طرف خدا بودن” صفتی هست که پدربزرگت حضرت خاتم درباره ات به کار می برد.
🎁«الحسن هدیة من رب العالمین»🎁
پی نوشت:
1⃣- می خواهم این راز در گوشی را فاش کنم:
تا به حال، محال بوده برای امام حسن علیه السلام، قدمی هر چند کوچک بردارم و جبران کردنش را به سرعت برق و فی الفور در همین دنیا نبینم.
حالا جبرانش در عالم بعد، بماند…
2⃣- فرزند بزرگ امیرالمؤمنین وحضرت زهرا، به شدت غریب است💔
این غربت فقط مربوط به بقیع و سوت و کوری و بی حرم بودنش نیست.❌
به بی معرفتی ما در حق شناخت عظمت او بر می گردد.
هر طور شده حتی با قدم های کوچک، ارادتمان را نشان دهیم.
مثلا عیدی دادن به بچه ها و بیان اینکه تولد امام حسن هست، می تواند بذر عشق به او را در دل بکارد.
یا درست کردن غذای خوشمزه یا کیک تولد و هدیه دادن به عزیزان، یا بخشیدن کسی که ناراحتت کرده، خلاصه به هر روشی…
3⃣- حضرت زهرا سلام الله علیها بارها به خواب علمای بزرگ آمدند و گله کردند که برای حسینم سنگ تمام می گذارید، اما مگر حسن علیه السلام، فرزند من نیست؟!
مگر پسر بزرگ من نیست؟! مگر غریب مادر نیست؟!💔
با قدمی هر چند ناچیز دل حضرت زهرا را شاد کنیم. نگران نباشید وقت هست. چرا به همین یک روز، بسنده کنیم؟!
4⃣- یکی از بزرگ ترین هدیه های ما به او در روز تولدش این است که: شبیه او شدن را تمرین کنیم.
قلبمان سرشار از صلح و آرامش باشد و به جهان پیرامون، شیرینی عطا کنیم، حتی اگر جگرمان از زهر تلخ و منفی امواج پیرامون، زخمی شده باشد.
#به_قلم: #شیدا_صدیق
در این روز نورانی نیمه ماه رمضان، چند بیت شعر تقدیمتان می کنم، به امید آن که کریم اهل بیت، جیب ما یتیمان کوی دوست را نیز پر از نور و ستاره کند.
نوری که روشنایی ابدی اش، دنیا و آخرتمان را نورانی و چراغانی کند.🌟🌟🌟
آن امامی که تا سحر دیشب
روی لبهای من غزل میریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل میریخت
آن کریمی که در پیالۀ دست
هر چه میریخت لم یزل میریخت
از هر آن کوچهای که رد میشد
حُسن یوسف در آن محل میریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل میریخت❤
⭕️ تمرین : برای شبیه او شدن چه میکنی؟✅
💎میخواهم پیام او را دریابم احادیثش را بخوانم و تدبر کنم
با نیت من همراهی⁉️
مطالب شما را در گروه زیر قرار میدهیم👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
✨کپی با ۱۴ صلوات هدیه به امام حسن آزاد است.
💕@arameshemandegar
┈•꧁༼﷽༽꧂•┈
#دوره_نیت_نوشت
#قسمت_بیستم
پاشو بیا شام بخور دیگه؟ از اون کتلت هایی که خیلی دوستش داری درست کردم با سیب زمینی سرخ کرده و گوجه های سرخ شده ی کنارش.”
از بچگی عاشق کتلت های خوشمزه ای بودم که مادرم درست می کرد.
وقتی به خانه زندگی خودم رفتم خیلی سعی کردم شبیه او درست کنم اما نشد.
هر چند تمام دوستانم از کتلت های خوشمزه ایی که درست میکنم، حسابی تعریف می کنند.
اما نه! این، آن نیست. به دلم نمی نشیند.
شاید ادویه هایش فرق دارد.
اما نه او فقط همان نمک، فلفل، زرچوبه را استفاده می کند.
اوخیلی ادویه باز نیست!
فکر کنم کار، کار یک ادویه مخصوص باارزش باشد مثلا چیزی شبیه به “عشق واقعی و محبت مادرانه” که چاشنی خوش طعم آن است.
به چشمان مهربان و نگرانش نگاه میکنم.
نکند فهمیده چقدر غمگینم؟!
آخر او با بقیه فرق دارد! او مادر است!
با صدایی شاد و آرام از زیر چادر نماز میگویم: “بگذار این تعقیبات تموم شه، زودی میام عزیزم".
و مادرم می گوید: “باشه زودتر بیا پس … ولی بدون تو که مزه نمیده…ظرفا رو نمیچینم تا تو بیای".
فرقی ندارد! کی! کجا! و چگونه!
به هر حال این لحظات خاص، گاهی وجود دارد.
ممکن است صدای همسرم باشد که می گوید: “هر وقت تموم شد نمازت، پایین تو ماشین منتظرتم! یه کم زودتر فقط…باشه؟!”
یا صدای با محبت دوستی که برای عصرانه ایی صمیمانه٬ دعوتم می کند.
راستش این طور مواقع دلم تنهایی مطلق می خواهد.
مهربانی هیچکس را نمی خواهم! حتی عزیزترین هایم را.
نه مادر نه همسر نه خواهر نه فرزند نه دوست صمیمی و نه هیچکس دیگر در این عالم!
حسی شبیه این که وقتی میل نداری و از شیرینی جات زده شده ای، به زور، چندین و چند کیک خامه ای بزرگ به خوردت بدهند.
💚اینطور مواقع عادت دارم چادر نمازم را طوری پایبن بیاورم که هیچکس صورتم را نبیند.
جز او!
💚انگار همه نامحرم می شوند و فقط اوست که حق دارد از زیر چادر، اشکهای مخفی و چشمان بارانی ام را ببیند
💚بی قرار آغوش گرم و اطمینان بخش او می شوم.
💚می خواهم تنها محرم حقیقی من در این عالم، اشکهایم را پاک کند و نوازشم کند.
.
در واقع این لحظات خاص غمگین، بی دلیل هم نیست.
شاید از کسی ناراحت شده ام که انتظارش را نداشتم.
شاید بهم ثابت شده دیگران آنطوری که وانمود می کنند نیستند و یا هر دلیل دیگری…مهم نیست.
دلایل زیاد است! مگرنه؟!
عالم هبوط و تکثر و ماده این حرف ها را هم دارد دیگر!
از این«أسفل السافلین» به تعبیر قرآن، که نمی شود انتظار بهشت داشت.
نمی دانم این حس غمگین را دوست دارم یا نه!
فکر میکنم که نه! حس خوبی نیست!
اما در عین حال آن احساس نزدیکی و عشق عمیق او را در این لحظات خاص، به شدت دوست دارم.
حسی که لابه لای شادی های لوس شلوغ پلوغ گمش می کنم.
🌸انگار یک دسته گل یاس یا مریم خوش عطر در دست گرفته ام که سجاده ام را سرشار از بوی خوشش می کند و بی نیازم می کند از تمام عطرهای زمینی…
چادر نمازم را پایین تر می آورم و زیر آن قایم می شوم.
با خود فکر میکنم کجاست آن چادر نماز نرم و آرامش بخشی که وسعتش تمام عالم را پر کند؟!
همان که در تمام عمر زیر امنیت آن پناه بگیرم و آرام شوم! نه فقط در این لحظات خاص…
💚اگر او اشک هایم را پاک کند، به هیچکس نمی گویم که در خلوت دنج چادر نمازم، چه عاشقانه معنوی زیبایی را تجربه کردم.
❣آن وقت قول می دهم دیگر نترسم❗️
❣اصلا مگر می شود کسی که حامی اش خداست بترسد⁉️
پ.ن :
1⃣ همزمان که در این شب های قدر، به همدیگر “التماس دعا” و “حلالم کن” می گوئیم، در خلوت درونی با خود فکر کنیم که چطور زندگی کنیم که دلی از ما نرنجد.
2⃣ بد است که دلیل حس بد کسی باشیم!
اگر در این شب ها دلی از دست ما گرفته باشد تنها دو کلمه “حلالم کن"! کافی نیست!❌
بلکه باید در سبک زندگی خود و رفتارمان تجدید نظر کنیم و این شب ها، ساعاتی را به بازنگری جزئی ترین رفتارهای خود بپردازیم.☑️
3⃣ مؤمن یعنی انسان آرام!💠
یعنی کسی که همه کنار او حس أمن و امان آرامش را تجربه می کنند.
مؤمن باشیم! به معنی واقعی کلمه!☑️
4⃣ حضورمان مثل کلید، چاره ساز و گشایش دهنده مسیر زندگی دیگران باشد.☑️
نه مثل زنجیر سد راه آدم ها…❌
به قول نظامی:
«کلیدی کن! نه زنجیری در این بند»
5⃣ اگر توانستیم اینقدر دوست داشتنی و آرام و مفید زندگی کنیم، آنوقت خود به خود در دعاهای دیگران جا می گیریم.❤️
حتی بدون گفتنِ “التماس دعا”🌹
#به_قلم : #شیدا_صدیق
⭕️ تمرین اول: فکر کن چه باید انجام دهی تا استفاده بهینه از شبهای ارزشمند قدر داشته باشی✅
💎میخوام سعی میکنم شب قدر امسال قدمی به خدا نزدیکتر شوم
با نیت من همراهی⁉️
مطالب شما را در گروه زیر قرار میدهیم👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
ارسال مطالب بدون ذکر لینک مجاز نیست⛔️
💕@arameshemandegar
🌟راز خوشبختی واقعی🌟
یک تکه کیک شکلاتی خیس و یک فنجان قهوه و تماشای تلوزیون، بهترین راه بود که خستگی روز شلوغی که گذراندم را برطرف کند.
از آرامش دنجم لذت می بردم که تلفن زنگ خورد. همسرم بود که با صدایی که انگار می خواست سورپرایزم کند گفت:” وسایلت رو جمع و جور کن، مسافرتی که می خواستی، جور شده، برنامه های کاریم رو تنظیم کردم که بتونیم یک چند روزی بریم مسافرت"…
در حالیکه دیگر اثری از آن آرامش و حس خوب و راحت چند لحظه پیش در من دیده نمی شد، گوشی به دست مات و مبهوت مانده بودم که چه بگویم.
برای ساعت، ساعت هفته پیش رو برنامه ریزی کرده بودم و اصلا آماده مسافرت نبودم!
یعنی الان باید می افتادم به وسیله جمع کردن؟! و تحمل خستگی سفری که اصلا آماده اش نبودم؟!
ما به آن مسافرت نرفتیم!
همسرم هم خدا را شکر اصراری نداشت. راستش بیشتر به خاطر اینکه فکر میکرد من خسته شده ام و احتیاج به مسافرت دارم، این پیشنهاد را داده بود.
با خودم فکر کردم، مسافرت وقتی خوب است که انسان از قبل تدارک ببیند و کاملا مهیا و آماده باشد.
این حس عجیب بارها برای من پیش آمده است و معمولا مواقع خواب به آن فکر می کنم که اگر ناگهان ببینم مهلتم در این عالم تمام شده است و قرار است راهی سفر ابدی شوم، چقدر آماده هستم⁉️
آیا فقط حرص و جوش این دو روز دنیا را زدم و در مورد عالم باقی کلا بی خیالی طی کردم؟ وحالا ناگهان در عمل انجام شده قرار گرفتم⁉️
به قول پروین اعتصامی:
«به جای جامه تقوا که عیب جان بپوشاند
به جسم آویختیم این پرده های پرنیانی را»
💥حالا خوب است که یقین داریم بلیت این مسافرت، از قبل برای همه ما خریده شده است و برو برگرد هم ندارد!
این را که دیگر فهمیده ایم! یا نکند هنوز نفهمیدیم⁉️‼️
حافظ چه زیبا می گوید:
«عاقبت، منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز»!
🌟بعضی ها آن قدر زیبا زندگی کردند که هزار سال هست قصه آنها در گنبد افلاک، غلغله به پا کرده است.
🌟بعضی ها آنقدر زیبا با زندگی وداع کردند که حتی موقع رفتن سوگند یاد کردند که خوشبخت شدند!
و خوشبختی و رستگاری یعنی همین!
💥یعنی آنقدر زیبا و درست زندگی کنی که هم قصه زندگی تو در عالم جاویدان بماند.
💥و هم آن قدر مهیای سفر باشی که هر لحظه که اتفاق بیفتد حاضر و آماده و مطمئن و با آرامش، «فزت و رب الکعبه» گویان آماده این سفر زیبا باشی!
🔸 آیتالله بهجت قدسسره می فرماید:
📝 «ایندو راه، خیلی با هم تفاوت دارند که انسان هنگام مرگ، «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکعْبَةِ» (به پروردگار کعبه سوگند، رستگار شدم) بگوید، و یا دمِ رفتن، با حال حسرت و پشیمانی و ندامت برود و بگوید: ایکاش از این راه نمیرفتم»!
#به_قلم: #شیدا_صدیق
#آرامش_ماندگار
ارسال با ذکر لینک جایز است
🌹@arameshemandegar
گاهی اوقات ترفندهای همسرداری را از زبان آرایشگرها شنیدن هم برای خودش عالمی دارد.
همیشه که نباید لای کتاب های قطور روانشناسی که گاهی لقمه را هفت بار دور سرشان می پیچند و آخر سر هم یک جمله نا مفهوم تحویل ادم می دهند، به دنبال دستورالعمل گشت!
بحث در مورد همسرداری و جنگ و صلح های معروف بین زوج ها، حسابی گرم شده بود.
آرایشگر خوش سخن دوست داشتنی می گفت:
“میدونید؟ تموم این حرفا رو بی خیال! من یه تکنیک جذاب دارم که همیشه ی خدا جواب میده".
و وقتی با چشمان گرد شده و مشتاق بقیه رو به رو شد و با زمزمه های “وای واقعا؟ خب چی هست حالا؟ بگو” مواجه شد، ادامه داد:
“هر وقت بحثمون میشه جای اینکه بنشینم غصه بخورم و هزار حرص و جوش…پا می شم میرم حسابی به خودم می رسم. انقدر که مات و مبهوت می مونه…یه اخم و دلخوری جذاب هم مینشونم رو چهره م…بعد هم هی به بهانه ظرف و ظروف و کارهای روزمره، جلوش مانور میدم و دلبری می کنم.
البته به ظاهر تحویلش نمی گیرم و اخم و جدیتم را حفظ می کنم. به این میگن دلبری مخفی!
بعد اون که همچین محو تماشای منه، هی می خواد سر حرفو باز کنه و خلاصه حسابی از موضع خودش پایین میاد".
عکس العمل ها متفاوت بود و هر کسی طوری واکنش نشان داد:
“برو بابا! حال داریا…وسط دعوا و دلخوری چه دل خوشی داری که فکر این ادا اطوارهایی!
“وای چه روش خوبی! حتما امتحانش می کنم".
“چه کار سختیه! ولی آفرین که انقدر مسلطی که تو اون اوضاع و احوال، اینجوری عکس العمل نشون میدی”
در کتاب های روانشناسی به ویژگی تصویری بودن و به عبارتی ویژگی بصری و دیداری بودن مرد اشاره شده است.
همانطور که خانم ها، بیشتر سمعی هستند و به ویژگی های شنیداری و همدلی ها و محبت هایی که به زبان اورده می شود، عکس العمل مثبت نشان می دهند.
نمیدانم قضیه «لتسکنوا إلیها» به راستی چه معانی مختلفی می تواند داشته باشد.
اما ایجاد سکون و آرامش و حس مطبوع و دوست داشتنی ایجاد کردن، از هنرهای یک زن کامل هست.
زنی که گاهی در اوج عصبانیت هم به جای عکس العمل های آنی و بی فایده، به عقلش رجوع می کند و گزینه دلبری کردن و آرامش بخش بودن را انتخاب می کند.
گاهی کار راحتی نیست
وگرنه که جهاد، نام نمی گرفت!
تگنیک های جذاب ارایشگرانه را که نمی دانم، جواب می دهد یا نه!
اما این را می دانم که هر حرکت کوچکی اگر به نیت ایجاد عشق، صلح و آرامش باشد، قطعا بی حواب نمی ماند!
حتی اگر هیچکس آن را ندید اما آن که باید ببیند، می بیند!💜
#به_قلم : #شیدا_صدیق
حالا چند مدل از خانما را نام میبرم که ان شاء الله هیچکدوم از خانمای قشنگ و باهوش آرامش ماندگار جزو اینها نباشند.👇
💟مردها چه زن هایی را ترک می کنند؟
❌ زنان توجه طلب (هیسترونیک)
زنانی هستند که دوست دارند مورد توجه واقع شوند، دلشان می خواهد گرم و قدرتمند به نظر برسند در صورتی که به شدت در پشت صحنه، یخ زده اند.
❌ زنان مهرورز حمایتگر
این گروه از زنان، مردان را با کودکان خود، اشتباه گرفته اند. دلشان می خواهد مانند یک مادر، شش دانگ مراقب شوهر خود باشند.
❌ زنان بچسب (سریش)
این گروه از زنان، به شدت گیر می دهند. در محبت و بی محبتی، افراط می کنند. دلشان می خواهد همه جا به همسر خود منگنه شوند. این گروه از زنان گاهی آن قدر در مهرورزی افراطی هستند که مردان را از خود دور می کنند.
❌ زنان شکاک
این گروه از زنان به طرز شگفت انگیزی به همسر خود شک دارند. به طور مداوم در جست وجوی نشانه ای از خیانت، هستند. این زنان بدون مقدمه به دنبال مردشان راه می افتند و او را تعقیب می کنند.
❌زنان مردنما
این خانم ها، دوست دارند کارهای مردانه انجام دهند و به طرز عجیبی از ظرافت زنانه، دور مانده اند. مردانی که با این گروه زندگی می کنند؛ مردانگی خود را از یاد می برند.
⭕️ برام بگو تکنیک دوست داشتنی تو برای برقراری آرامش در خانه چیه که جزو زنان صالحات باشی✅
⭕️ سه تمرین ثابت دوره را حتما انجام بده.
میتونی از کار آرامشبخش و مثبتی که امروز به دنیا اهدا کردی برای ما بگی تا دیگران هم ایده و انگیزه بگیرند✅
گروه ارسال تکالیف👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
#دوره_آرامش_ذهن
#جلسه_چهاردهم
ارسال با لینک کانال مجاز است
💕@arameshemandegar
🌀━━━⃟●⃟━━🔮━━
━━🔮━━━⃟●⃟━━━━
جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
دستی به موهای شرابی رنگش کشید و با قر و قمیش گفت: “مامان! کجا بشینم جا نیست که؟! با اینکه سنش از سی سال می گذشت اما مادرش درست مثل یک دختر نوجوان که دست به سیاه سفید نزده بهش گفت: “نگران نباش پانی جون! کیف و کفشتو بده به من! عزیز دلم، خسته می شی! الان یه جای خوب برات پیدا می کنم! پانته آ جون"…
جای سوزن انداختن نبود. فضا کمی تاریک با نورپردازی سبز و زیبا و حسابی معنوی بود. چشم ها بارانی بود و نوای دلنشین ومحزون ذاکر اهل بیت، قداست بی آلایش این دورهمی معنوی را زیبا تر می کرد.
همه با حس آرامشبخشی نشسته بودیم… حسابی در حس عاشقانه دنجم غرق بودم که دستی به شانه ام زد.
با لبخندی مهربان سوال کرد:
“سلام! شما همیشه، اینجا می آیید"؟
گفتم: “سلام عزیزم! خب تو مراسم دیگه…تو مناسبت ها معمولا میام.”
با اشتیاق گفت:
“خیلی خوشم اومده از اینجا! من معمولا نمیام تو این جور مراسم ولی امشب با اصرار مامانم اومدم! چه خوب شد اومدم حس خوبیه"…
چند دقیقه بعد در حالیکه غرق ریتم سوزناک مداحی بودم دوباره با صدای او سرم را بلند کردم و گفتم: جانم؟
گقت: “میگم کیف تونو از کجا خریدین؟ خیلی دنبالشم گیر نیاوردم!”
آخرین چیزی که دلم می خواست این بود که در این لحظات خاص و بارانی معنوی بنشینم درباره مرکز خرید و مجتمع تجاری و قیمت کیف و کفش صحبت کنم.
ولی برای اینکه مودبانه رفتار کرده باشم به طور مختصر آدرس را بهش دادم.
دوباره با کنجکاوی گفت: “اتفاقا من دیروز همون جا بودم نداشت که!”
جواب دادم: “خب من چند ماه پیش خریدم الان دیگه نمی دونم…قابل نداره عزیزم؟!”
گفت: “مرسی، لطف دارید، می گردم پیداش می کنم.”
یک لحظه با خودم فکر کردم:
کاش من هم بگردم و پیدایش کنم! خودم را! آن خود پنهان شده در غبارهای نفس را…
فکر کنم فهمید الان دوست دارم کمی در خلوت خودم باشم. او هم سرش را پایبن گرفت و چند دقیقه بعد، دستمال به دست، اشک هایش را پاک می کرد…
ناگهان یکی از پیرزن های مسجد که حتی در آن شلوغی هم یک جای وسیع را اشغال کرده بود و مثل ملک شخصی از هر چهار طرف، یک متر را به خود اختصاص داده بود، بلند شد و به طرفش آمد و با لحن تندی گفت:
“این مجلس، حرمت داره، جشن بزن برقص که دعوت نشدید! پناه بر خدا! خانم! جمع کن دخترتو چه وضعشه آخه با این دختر ترببت کردنت! شورشو در آوردین شماها”
البته دختر هم کم نیاورد و حسابی حرف های درشت بار پیرزن کرد.
بعد با عصبانیت رو به مادرش کرد و گفت: “صدبار بهت نگفتم منو اینجور جاها نیار؟! خوب شد حالا؟! دیدی راست می گفتم؟ پاشو بریم زودتر"…
موقع رفتن برگشت نیم نگاهی به من کرد سعی کرد لبخند نیمه جانی بزند وگفت:"ببخشید عزیزم! خداحافظ…
در حالی که هنوز چشماش خیس بود؛ رفت…
نوحه خوان چقدر سوزناک و زیبا می خواند.
بغضی که از همان اول مراسم ته گلویم جا خوش کرده بود، همنوا با ریتم غمگین نوحه تبدیل به اشک شد:
امشبی را شه دل در حرمش مهمان است!
مکن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است!
مکن ای صبح، طلوع
مکن ای صبح،
💕@arameshemandegar
✍#افکار_روزانه
#قسمت_هفتم
#به_قلم: #شیدا_صدیق
🚫 ارسال با لینک کانال مجاز است.
🥏┅┅───.✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ 🥏 ⃟✿
🍃همین لحظه
🍃همین جا
🍃همین لحظه
🍃همین جا
🍃همین لحظه
🍃همین جا
یاد تسبیح دونه درشت سبز خوشرنگم افتادم...یاد روزی که وسط ذکر گفتن، خانمی تو مسجد سرشو اورد زیر گوشم و گفت:
-وای یه لحظه ببینم تسبیحتونو چه خوشرنگه... سنگه؟
بهش نگفتم که این سوغاتی مکه هست که مادرم برایم آورده
بهش نگفتم هر وقت لای شلوغیا دلم میگیره و از محبتهای الکی و مصنوعی خسته میشم میرم لای کلکسیون تسبیح های جورواجور و این تسبیح خاص و خوشرنگ که عطر عشق مادر میده را از لای اونهمه تسبیح در میارم و ذکر میگم...
خانم، که انگار دوست داشت یه جوری سر حرف را باز کنه گفت: دونه هاش یه جور خاصی درشته که آدم حس میکنه ذکرها داره درست حسابی بالا میره و دیده میشه...
نمیدونم چرا یک لحظه نم بغضی را در گلوم حس کردم:
کار دونه درشتی که بخوام در پرونده اعمالم داشته باشم و بگم این یکی یه مهره ی سنگینه! دارم؟!
آیا "ثقلت موازینه" برایم صدق میکنه؟!....
سوال های مهم و اساسی که باید از خود بپرسیم اما لای هیاهو و هوچی گری های دنیای شیک هزار رنگ فراموشمون میشه
خب عزیزانمبرگردیم به اول مطلب.
نمیپرسید جریان این ذکر خاص چیه؟👇
🍃همین لحظه
🍃همین جا
میدونی؟ ما یه خورده زیادی داریم خودمونو خسته میکنیم.
عید میاد و میره و نمیفهمیم کی گذشت
تابستون میاد و میره و نمیفهمیم کی گذشت
پاییز میاد و میاره و....
میخوام این واژه ها را در طول هفته مثل یه ذکر دائم تکرار کنم
لازمه سرعتمون کم شه
لازمه عطر چایی را حس کنیم
لازمه کتاب مورد علاقه مونو آروم آروم و با لذت ورق بزنیم
لازمه بزرگ شدن جگرگوشه هامون را با تموم وجود حس کنیم
نه اینکه مدام مثل فیلمی که گذاشته شده روی دور تند سرسام آور بگیم کی گذشت؟ کی بزرگ شد؟ کی تموم شد؟
⭕️ زیبای آرامش ماندگار! برایم از لذت لحظه اکنون و اینجا بگو. بدون اینکه نگران غصه های نیامده باشی✅
💥گروه دوست داشتنی حرفهای شما👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
💕@arameshemandegar
✍#افکار_روزانه
✍#به_قلم: #شیدا_صدیق
#قسمت_دهم
🚫 ارسال با لینک کانال مجاز است.
🥏┅┅───.✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ 🥏 ⃟✿
#تمرین
#دوره_تصمیمات_طلایی
#قسمت_اول
- عه؟ طلاق گرفته؟جدی؟ چرا چی شده ؟ اونا که عروسی لاکچری و عکسای جورواجور و اون کلیپ های چهار فصلشون گوش فلک را کر کرده بود...
🔹صدای پشت تلفن در حالیکه میگفت "نه بابا! اون ظاهر قضیه بود میدونستی شوهرش..."
🔹ته دلش ذوقی پنهان حس میکرد، شاید این به رخ کشیدن ها و این به به و چه چه ایی که تو فامیل راه افتاده بود باعث این حس خنک شدن دلش بود...
🔹یک لحظه یاد تموم اون فرمولهای اخلاقی افتاد که غیبت چنین است و چنان...
🔹یاد قاعده طلایی "هو انت" فکر کن خودتی! و کلی جمله که مثل چراغ چشمک زن تو ذهنش روشن و خاموش میشد...
🔥اما او تصمیم گرفته بود خدمت شیطان را بکند.
🔥از قدرتش از پهلوانیش در راه خدمت به شیطان استفاده کند.
🔥 دل داده بود به گفتن و شنیدن و بدگویی های یه در میون... کم مونده بود همون پشت تلفن، تخمه بیاره و در حالیکه ادای دلسوزها رو در میاره از شنیدن بدبختی های دیگران یه سینمای واقعی تشکیل بده...
🔹پهلوانی و قدرت⁉️ حالا مگه ما پهلونیم؟
✔️بله که هستی عزیز دلم.
کلی نیرو در اختیار توئه که میتونی در خدمت حق به کارشون بگیری و یا در خدمت باطل
🔹 زبانی که قدرت داره و می تونه گل بیافرینه
و کاری میکنیم که خار و آتش به بار آورد.
🔹دستی که میتواند زیباترین اعمال را انجام دهد و در مسیر باطل ازش کار میکشیم.
چله دست که یادته؟
🔹خلاصه نگم براتون که این قصه سر دراز داره و یکی دو تا نیست مواردی که میتونیم از نیرومون در جبهه حق یا باطل استفاده کنیم..
📒و اما تمرین این هفته👇
⭕️ هر روز که چشمای قشنگت را باز میکنی چند لحظه با خدا نجوا کن. حتی میتونی مثل من پنجره را باز کنی و در اون هوای تاریک روشن کلی اکسیژن آرامش بخش وارد ریه هات کنی...بعد این جملات را حالا به هر طریقی که میدونی بیان کن:
خدایا کمکم کن امروز تک تک کارهام در راه خدمت به تو باشه. نیت من اینه. اما میدونم آسون نیست به تو پناه میبرم✅
⭕️ اول و آخر این دعا و نجوا صلواتی از ته دل بفرست✅
⭕️ آخر شب هم (حالا آخر شب که میگم نه اون موقعی که دیگه چشات از خواب داره بسته میشه و خودتم نمیدونی چی می نویسی) در دفترت (دیگه حتما دفتر مخصوص داری دیگه؟ اگه اهل آرامش ماندگار هستی که حتما داری)
چقدر حرف تو حرف میاد😊خلاصه اینکه حتما در دفترت لیست کارهایی که در خدمت حق بودی را بنویس مثلا خدایا شکرت که امروز به نیت نذری ، تزئین غذا انجام دادم.
خدایا شکرت که امروز صدقه ای به نیت امام زمان به نیازمندی دادم
خدایا شکرت که امروز قلب فرزندم را شاد کردم
خدایا شکرت که امروز برای مادرم این خدمت را انجام دادم...✅
⭕️ بعد در همون دفتر، لیست مواردی که خدای نکرده در خدمت رسانی به شیطان، پهلوان بازی درآوردی بنویس. سعی در استغفار و جبران و عدم تکرار آن داشته باش✅
✍#به_قلم: #شیدا_صدیق
🚫کپی با ذکر منبع
💥گروه حرفای قشنگ👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
#تمرین
#دوره_تصمیمات_طلایی
#قسمت_دوم
📙دفترش خوشرنگ و شیک بود. برای ثبت خاطراتش گرفته بود.
با خودش فکر کرد:
😔خاطره که چه عرض کنم! مگه از وقتی با این مرد، ازدواج کردم خاطره ای هم برام گذاشته
تا یه مشهد می خواد منو ببره باید تا چند روز قهر و درگیری باشه!
بعد جاریم راه به راه خاطرات سفرهای جور واجورش را استوری میکنه و قیافشم با فیلتر ده سال جوان تر میکنه عین دختر چهارده ساله....
♨️به یاد دعوای بعد از ظهر افتاد
حسابی همه چیز را به رخش کشیده بود.
تا کی دندون رو جگر بذاره و نگه....
گفت مگه سارا چیش از من سر هست که خونه باباش نون نداشت بخوره اما خونه داداش تو واسه ما شده ملکه و کم مونده ادعای سلطنت کنه...
♨️در چهره شوهرش چقدر تنفر و خستگی بود.
در دل خودش هم یه حس سیاه خفه کننده بود...
چرا هر چی میگفت به ضرر خودش تموم میشد؟
✍کارهای قابل ثبت دیگه چی بود؟
❌امروز که این دعوا همه چیز را خراب کرد.
اما آیا لابه لای این خاکستر هم میشد نکات مثبتی پیدا کرد⁉️
✔️لحظاتی با فرزندش بازی کرده بود و باعث خنده و شادی او شده بود
✔️ظهر، ناهار را به نیت نذری پخته بود و تزئین غذای همیشگیش را انجام داده بود
✔️با نیت الهی با وجود خستگی بلند شده بود و خانه را تمیز و مرتب و زیبا کرده بود
✔️و از آن مهم تر، برای آشتی پیشقدم شده بود هر چند همسرش او را پس زده بود اما تصمیم داشت فردا لباس آراسته ای بپوشد و آرایش دلنشینی انجام دهد و غذای مورد علاقه همسرش را درست کند تا " لتسکنوا الیها" باشد نه مایه آشوب دل او...
📒 و اما تمرین این هفته👇
⭕️ در طول روز دقت کن، عملی از روی شتابزدگی انجام ندهی که بعد، کار برات سخت بشه گلم...
دوست ندارم دلت بگیره! پس برای اینکه کارهای شتابزده و منفی ازت سر نزنه و برات ثبت نشه این هفته، قبل از هر اقدامی یه مکث کوچولو داشته باش✅
❣بهم قول میدی؟
⭕️ نگذار، روزت کلانعام و بخور و بخوابی مطلق، سپری بشه. تو حیفی! حتما کار قابل ثبتی انجام بده✅
⭕️ تو میتونی به همین بخور و بخواب ها هم جنبه مثبت الهی بدی✅👇
مثلا خوردن با بسم الله، خوابیدن با وضو و با اذکار و به نیت کسب انرژی برای فعالیت های مفید...
انسان، باید انسان بودنش مشخص باشد حتی در روزمره ترین اعمال...
⭕️ اگه شب که شد موقع نوشتن اشکت در اومد که ای بابا این چه کاری بود که من کردم پس چیز قابل نوشتنی ندارم، صبر کن! و از لابه لای خاکستر همون روز هم تکه های درخشان اعمال مثبتت را بیاب.✅
همه چیز که سفید مطلق و سیاه مطلق نیست.
⭕️ نکته خیلی مهم اینه که ناامید نشی
منفی ها را جبران کن. نگذار برات بمونه...
وحسنات سیئات را پاک میکند✅
❤️ و حرف عاشقانه پایانی که اشکم را هر بار در میاره این است که👇
💔چند بار برای معشوق زانو زدم؟
❤️زانو زدن در برابر او بزرگت میکنه
و این زانو زدن، جسمانی نیست.
آیا این قدرت را داری که در لحظات روزانه نگاه کنی و ببینی چند تا از کارهات زانو زدن در برابر معشوق بوده. فقط به عشق او...
⭕️ اگر داری ثبتش کن که لای تموم این موقتی های حباب گونه فقط همان برایت ماندگار می ماند✅
✍#به_قلم: #شیدا_صدیق
🚫کپی با ذکر منبع
💥گروه حرفای قشنگ👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334
#تمرین
#دوره_تصمیمات_طلایی
#قسمت_سوم
⚠️وای عکستون چه شیک و خوشگل شده ولی چرا گذاشتی سمت غرب خونه؟ مگه نمی خوای شوهرت تو زندگیت حامیت باشه؟ پس از نظر فنگ شویی این عکس باید بره قسمت شمال غرب!
⚠️وای گلم مگه این قانون!! رو نمیدونی؟ اول مجسم کن و بعد بسپار به کائنات خودش انرژی میده درست میکنه!
بلد نیستی مگه قانون جذب رو؟
⚠️و هزار و یک راه و بیراه که باعث میشود به جای قدم زدن در اون جاده قشنگ و بهاری، دو دستم را روی شقیقه هام بگذارم و خسته از وب گردی ها و هجوم صداها و واژه ها دوباره پناه ببرم به او...
♻️خدایا از هزار حرف ریز و درشت خسته ام!
شاید هنوز همون کودکی هستم که در بازار شلوغ، دست مادرم را رها کردم و گم شدم...صدای دوره گردها گیج ترم میکند...
♻️من هزار حرف نمی خواهم! کودک گم شده فقط صدای مادرش را در آن لحظه می خواهد که در آغوشش بگیرد و بگوید لا تخف و لاتحزن! نترس...من کنارت هستم...غضه نخور...گم نمیشی....بیا بریم خونه....
♻️ راه مستقیم آشکار است. همان که خالقت می گوید از زبان قرآن و اهل بیت. این دو چراغ روشنی بخش..
♻️حالا ممکن هست این راه زیبا از دهان های مختلف به شکل های مختلف گفته شود.
❌اما عزیزم دقت کن لابه لای شلوغی بازار عالم کمی از هیاهوی بسیار کم کنی. تا ذهنت اینقدر خسته و پرهیاهو نشود.
❌و روی هر آنچه که می بینی دارد دست تو را میگیرد و به جای اون باغ باصفای بهاری به سمت کویری پر از دیو و دد می برد یک ضربدر بزرگ بزن
❣خلاصه کلام اینکه قشنگم! نگذار کودک درونت لای هیاهوی بازار دنیا گم شود که پیدا کردنش شاید دیگر ممکن نباشد!
📒 و اما تمرین این هفته👇
⭕️ هر روز در دفترت لیست ۵ تا از نعمت هات رو بنویس✅
⭕️ یک نعمت از لیستت انتخاب کن و در طول هفته ببین برای استفاده بهینه از اون چه کاری می تونی انجام بدی✅
⭕️ هر شب موقع خواب یه دونه از اشتباهاتی که در طول روز مرتکب شدی بنویس و ذکر کن که چطور میتونی کاری کنی که دیگه تکرار نشه✅
✍#به_قلم: #شیدا_صدیق
🚫کپی با ذکر منبع
💥گروه حرفای قشنگ👇
https://eitaa.com/joinchat/307298394C619fa8a334