آرامجای .
تنمان مملو از زخم و هنوز روی پاهایمان ایستادهایم . #شایدبیو
- 𝙏𝙖𝙡𝙠 𝙏𝙤 𝙈𝙚,𝙉𝙤𝙩 𝘼𝙗𝙤𝙪𝙩 𝙈𝙚 !
با خودم حرف بزن،نه پشت سرم !
#شایدبیو
میگوید :
"دل دست ما نیست که بگوییم کجا برود یا نرود ، دل است دیگر عاشق میشود ، پدر ما را در می آورد !"
سکوت پیشه میکنم .
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
- سرشو میکوبه به دیوار و داد میزنه :
درد شدی رفتی توی وجودم
از اون دردا که تا عمر داری یقتو ول نمیکنه !
هدایت شده از 『لواشڪِ خســ³ــتہꔷ͜ꔷ 』
بعضی غما از بین نمیرن؛ فقط زیر لایه های خنده عمیق تر و عمیق تر میشن.
من خستم !
آیا کسی مرا میفهمد؟
آیا کسی صدای مرا در کنجِ این تاریکی میشنود؟
روزهای من بارانی تراز هروز است و هروزم تنها تراز دیروز ...
من از آدمها میترسم !
چون آن روزِ سرد که کسی وجود مرا حس نمیکرد انسانها آمدند، احساسم را قلبم را و روحم را کشتند...
چرا کسی نبود تا مرا در آغوش بکشد و خودش را با غم من شریک بداند؟
من اعتمادم را هم به آدمها از دست دادم !
چون آن شبِ تاریک وقتی کسی دست مرا برای نجات نمیگرفت من تکیه کردم به آنها و قلبم را در اختیارشان قرار دادم اما آنها مرا رها کردند در آن تاریکی...
گلهای نیست چون سکوت هست، امیدی هم نیست چون تاریکی هست و کسی هم نیست چون خودم هستم !
ولی این را هم بدانید که من از شما بیشتراز مرگ میترسم !
چون مرگ را با حرفهای شما تجربه کردم !