eitaa logo
سوزستان
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
638 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
من و چادرم .... . اصلا قرار نیست که زیباترم کنی یا سوژه ی نگاه کسی دیگرم کنی زیبایی از درون خودم جلوه می کند باید شبیه آینه ها باورم کنی ابر سیاه پر تپشم، نم نمک ببار با قطره های شوکت خود تا ترم کنی شعر نجیبِ بودنِ من عاشقانه است می ارزد عاشقانه مرا از برم کنی باید مرا بغل کنی و مثل قصه ها در قصر مخفی تن خود، دلبرم کنی چادر، میان حادثه ها باش تا خودت حرز دعای حضرت زهرا سرم کنی @arastehnia
هدایت شده از فانوس
باسمه تعالی 🖋 محمد کوره‌پز سفر را که تایید می‌کنم، اسم مسافر ظاهر می‌شود. "فاطمه حسینی" دروغ چرا. هر وقت مسافر خانم باشد استرس می‌گیرم. اما این بار با خودم می‌گویم خدا را شکر. یحتمل با این اسم و فامیل سر حجابش حرفی در پیش ندارم. به مبدا می‌رسم و پیام می‌دهم که رسیدم. بعد به انتظار دور و بر را نگاه می کنم. یکی از پارک‌های شهر است و خانواده‌های زیادی در سایه درختانش نشسته‌اند‌‌. باحجاب و بی‌حجاب قاطی. بعضی که انگار محوطه را با حیاط منزل‌شان اشتباه گرفته‌اند. کاملا مشخص است که تا گشت اینجا مستقر نشود گوش کسی بدهکار رعایت حریم عمومی نیست. از دور مسافرم را می‌بینم که نزدیک می‌شود‌. ۱۷-۱۸ ساله است انگار. شانه به شانه جوانی لندهور که زنجیر طلایی رنگی دور گردنش برق می‌زند. کلاهی به سر دارد و شالی دور گردن. کاسیات عاریات! اگر بی‌حجاب بود حتما تذکرم را می‌دادم. الان مانده‌ام چیزی بگویم یا نه. می‌نشیند و قبل از اینکه حرفی بزنم می‌پرسد: میشه سفر دیگه‌ای درخواست بدم؟ گیج می‌شوم. - برای چی؟ اشاره به لندهور می‌کند که سوار نشده و روی نیمکت پارک نشسته. - برای اون! - مشکلی نیست. ولی باید این سفر رو خودتون لغو کنید. کرایه رو هم نقد بپردازید. چند لحظه مکث می‌کند - نه بریم! از بین جماعت باحجاب و بی‌حجاب رد می‌شویم و می‌زنیم به چاک جاده. سرش در گوشی است انگار. جوری پشت صندلی کز می‌کند که نمی‌بینمش. به فکر و خیالم نمی‌خندم. به فکر و خیالم دوباره فکر می‌کنم. کاری که زیاد انجام می دهم. فاطمه حسینی ... ان الاسماء تنزل من السما ... کار فرهنگی ... مادر و مدرسه و مسجد ... اینستاگرام و ماهواره ... دستش می‌آید بیخ شانه‌ام و کرایه را تا ریال آخر می‌دهد به دستم. خانم فاطمه‌ی حسینی! حتما می‌خندیدی به من اگر می‌دانستی در ذهنم چه‌ها دور می‌خورد. راستی چه چیزی بین ما انقدر فاصله انداخت؟ نه ... چه چیزی بین تو و حقیقت این عالم حائل شده که به تلافی اینجور پرده می‌دری؟ خدا نکشدت! شماها می‌فهمید یکی مثل من چه غیرتی روی وجودتان دارد؟ زخمی را که به دل برادرت می‌زنی نمی‌بینی؟ دختر ایرانی و انقدر سنگدلی؟ بگو لااقل تقاص این خون را از که بگیریم؟ باورت نمی شود. ولی انقدر در ذهنم بلند داد می‌زنم که می ترسم بشنوی! بگو کدام حرامی به حرم زده و معجرت را کشیده؟ اسم ببر فقط. بگو شما را در کجای این دنیا گم کرده‌ایم؟ صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری ... به خودم می‌آیم که به مقصد نزدیک شده‌ایم. دقیقا دم در خانه می‌ایستم و پیاده می‌شود. پسر نوجوانی که باید برادر کوچکترش باشد دم در منتظر ایستاده. - کجا بودی؟ - با دوستام بودم ... پایان/ ⚡️کانال فانوس 🕯 @fanousedez 🕯