زندگیم با یه عشق متفاوت گره خورد...عشقی که از فداکاری نشأت گرفت تا مهر و علاقه😔💔
پدرم توی بچگیم مرد و مامانم بشدت مریض بود و نیاز به عمل داشت.مجبور شدم برم تو شرکتی که بابام کار میکرد برم و از رئیس بابام کمک مالی بگیرم.
اما وقتی در خواست کمک کردم،فهمیدم رئیس شرکت خیلی وقته عاشقمه و منتظر....👇😰 ❤️🔥
https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715
بیاین ببینین بخاطر نجات مامانم و آبجیم، چطور مسیر زندگیم رو تغییر دادم⛔️😓👆
هدایت شده از ابر گسترده🌱
پسر فلج زری خانوم میاد خواستگاری آیه، بی بی!
بی بی اخم آلود از جا برخاست.
- خواستگاری کی؟
مستوره رو ترش کرد.
- واه بی بی! دختر مجرد این خونه مگه جز آیه کیه!
بی بی لا اله الا الله گویان قوری را برداشت.
- جز آیه این خونه دختر مجرد زیاد داره! آیه نشون کرده ی پسر خودته بی حیا!
مستوره اخم آلود چادرش را زیر گلو جمع کرد.
- جز آیه هیچکدوم به پسر زری خانوم نمیخورن بی بی... پسر من درس خوندس... دکتره... ماشاالله قد و قواره داره... آیه چی؟ روز به روز داره چاق تر میشه عینهو مادرش معلوم نیست درد و مرضش چیه!
بعدم بی بی ناراحت نشی ها دختری که پدر مادر نداره یتیمه رو که کسی نمی گیره همون پسر زری خانوم برای آیه خوبه، معید من نازی رو می خواد گفته آیه رو نمی خواد عکسشو دید گفت نمی خوام، با زنداداش...
صدای افتادن چیزی حرف های مستوره را نصفه نیمه گذاشته بود که بی بی و مستوره به عقب چرخیدند. هیچکس نبود چون دخترش جان کشان خودش را پشت دیوار کشانده بود.
معید نمی خواستش؟
مردی که آیه هر شب عکسش را می دید و هر روز چشمش به در بود تا درسش تمام شود و بازگردد او را نمی خواست!
- خلاصه که بی بی من حرفمو زدم. آیه رو بده به پسر فلج زری خانوم از سرت باز شه... ماهم معید بیاد کمکم سور سات عروسیش با نازی و راه میندازیم بگو فکر معید و از سرش بندازه بیرون... تموم شد...
تمام شد! نشده بود... نه آن روز...
شش سال بعد...
مقابل درب خانه ی بی بی ایستاده بود خانه ای که بعد قبولی در کنکور رفته بود و حالا بازگشته بود.
- خدا ازت نگذره نازی... بچمو بی آبرو کردی، نمی خواستی طلاق میگرفتی بچم چی کم داشت که خیانت کردی چشم سفید! آخ معیدم! آخ معید...
صدای داد و بیداد عمه مستوره اش می آمد که درب خانه را هل داده و وارد شد
همه ی اهل فامیل در حیاط بودند.
- بفرما خانوم! تو دیگه کی هستی؟
سوگل پرسیده بود که آیه آرام لب باز کرد.
- منم آیه، سوگل! چی شده اینجا!
عوض شده بود حق داشتند نشناسند
شش سال ورزش و عمل او را کامل عوض کرده بود اما نمی دانست دقیقا وسط چه معرکه ای بازگشته بود فقط سنگینی نگاهی آشنا را روی خودش احساس می کرد
سنگینی نگاه مردی که یک روز گفته بود او را نمی خواهد...
ادامه ی پارت👇🏻🤍
https://eitaa.com/joinchat/2371093396C61abebf551
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ توسّل شب جمعه | رجز مظلومانه ی «عَمرو بن جُناده» در کربلا
⚠️ لطفاً با حال معنوی مناسب ببینید.
🌻|↫#ماه_رمضان #شب_جمعه
🥀 ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀• ✿(◕‿-)✿🌤️❀•❀⊱━━╮
@mabsaa
╰━━⊰❀•🌤️ (✿◠‿◠) ❀•❀⊱━━╯
الان بهترین فرصت برای شاد کردن دل این بچه های روستاهای مرزی سیستانه☺️
🔴اونم کمک به برپایی سفره افطار و یک جشن عالی برای این کودکان و خانواده های کم برخوردار روستاهای مرزی در شب ولادت امام حسن مجتبی(ع)
شماره کارت (کلیک کنید کپی میشه)👇
6063731181316234
6104338800569556شماره شبا:
IR710600460971015932937001بنام هیئت حضرت رقیه (س)
اربــــــاب
الان بهترین فرصت برای شاد کردن دل این بچه های روستاهای مرزی سیستانه☺️ 🔴اونم کمک به برپایی سفره افطا
اگر کسی میخواد برای امام حسن مجتبی(ع) خرج کنه همین الان وقتشه !
دیگه چیزی نمونده تا ولادتش !
معلوم نیست سال دیگه زنده باشیم و بتونیم با کریم اهل بیت معامله کنیم...
🔻این مجموعه مورد تایید و اعتماد کانال ما است و میتونید با خیال راحت به این مورد کمک کنید.
لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید:
@Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از ابر گسترده🌱
چشمامو بستم و شمردم
ده بیست سه پونزده هزار و شصت و و شونزده هرکی میگه
۱۶ نیست ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰
سوک سوک ...
چشامو باز کردم تا چشمام به روشنی عادت کنه چندبار پلک زدم
ماهلین کجای پشت پرده ...پشت یخچال.... اتاقش.... زیر تخت... گشتم نبود ماهلین کجایی صدای نیومد ماهلینننن ....
تنها جای که نگشته بودم اتاق خواب پدر و مادر ماهلین بود
رفتم در اتاق رو باز کردم پدر ماهلین، عمو محمود رو تخت دراز کشیده بود تا منو دید در رو باز کردم پتو رو سراسیمه کشید روی خودش و نفس عمیقی کشید
نگاهم کرد و بهم لبخندی زد گفتم عمو،... ماهلین اینجا قائم شده
عمو محمود نگاهی به دور ور انداخت و گفت شاید زیر پتوست بیا بگرد ....
منم خوشحال از عصبی نشدن بابای ماهلین رفتم سمت تخت یهو منو کشید کنارش شروع کرد به قلقلک دادنم من میخندیدم عمو هم میخندید میگفت شیطونی کردی باید تنبیه بشی اوخخ چه ماهی تو بچه.... جوجه کوچولوو... منم میخندیدم میگفتم نه عمو گناه دارم
خسته کناری افتاد منم با خندهای ریز کنارش دراز کشیدم...
یهو عمو گفت نفیسه میخای بازی کنیم ؟
گفتم چی بازی عمو
عمو نگاهم کرد و گفت.......
https://eitaa.com/joinchat/825164372C0baf0038cc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری زیبا از سفره های افطار زائران حسینی در بین الحرمین کربلای معلی
#ماه_رمضان
#مهمانداران_مهمانی_خدا
#رمضان_مهدوی
╭┈───── 🍃🕊
╰─┈➤ @sultanShur110_110 اینجا با ما
درست وقتی که منو آقامون به وصال رسیده بودیم ومیخواستیم عقد کنیم🤯
لباس عروس به تن داشتم که په پسر بچه نامه ای برام آورد که دستخط نامزدم بود.
که گفته بود تو جنگل اتفاقی براش افتاده
منم بدو با لباس عروسم به جنگل رفتم
ازداخل کلبه صدای ناله ای شنیدم که حس کردم نامزدم هست وارد کلبه که شدم تو تاریکی شب یکی دستشو جلوی دهنم گرفت....😱😱🔥🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/1681130232C6cea3095f2
پسر خان منو بی حیثیت کردوزندگی منو به کل عوض کرد ❤️🔥🍃
هدایت شده از تبلیغات
🔴 سازمان بهداشت : دیسک کمر بدون جراحی درمان میشود
🔹 روشی به تازگی کشف شده که با استفاده از پلاتینر تراپی امواج کِلاکْ پالْس میتواند کمردرد را (در منزل) درمان کند !
✅ اگر دیسک کمر ، سیاتیک ، تنگی کانال نخاعی و … دارید همین حالا وارد شوید و پرسشنامه درمان کمردرد را پر کنید تا بفهمید با چه روشی درمان میشید👇🏻
https://medianashop.com/Landing/Intdbl/PL84?utm_term=1224eitaB
☎️ تماس فوری با درمانگر: 02191003925
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت
برا اون چیزی که نشد و گله کردم
بعد دیدم قشنک تر چیدی واسم...
#خدا #ماه_رمضان
من پرنیام دختری که بخاطر شرایط خانوادش تن میده به ازدواج اجباری اونم کسی که هیچ سنخیتی باهام نداشت و ازش متنفر بودم😔
درست روز عروسیمون بود قایم موشک بازی درمیاوردم که نتونه منو توی لباس عروس ببینه اما درست زمانی که توی انباری قایم شده بودم خفتم کرد و کنار گوشم چیزی گفت که چهار ستون بدنم به لرزه افتاد...😭👇😱💔
https://eitaa.com/joinchat/980812804C12d0a60220
سرگذشت پسر مذهبی و دختر قرتی🔥