eitaa logo
آرشیو مطالب(سخنرانی)
2.2هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
61 فایل
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 https://eitaa.com/joinchat/2017460411C29baaffe93 تعرفه وتبلیغات👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @kianatv ─┅═ ༅✤ ⃟ ⃟ ‌✤༅═┅─ #کانال_آرشیو_مطالب_سخنرانی #احادیث_روایات_صوت_متن_سخنرانی @archive_mataleb_sokhanrani
مشاهده در ایتا
دانلود
برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. همیشه قبل از مشورت گرفتن، ویژگی‌های مشورت‌دهنده را بسنجید: خردمند، آزاد، متدین و دوست واقعی باشد. ۲. جزئیات مسئله را به طور کامل و صادقانه با او در میان بگذارید تا راهنمایی درست دریافت کنید. ۳. خودتان هم در مشورت، صداقت و کامل بودن نصیحت را رعایت کنید. ۴. تجربه و نظر دیگران را دست‌کم نگیرید؛ حتی ایده‌های کوچک می‌توانند نور عقل شما را چند برابر کنند. ۵. از مشورت‌هایی که منفعت شخصی یا گناه‌آلود دارند، به‌جد دوری کنید.
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت چهاردهم 👇👇👇
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت پانزدهم 👇👇👇
تو پیامبر خدایی شما عطر را، گلاب را، از گل بگیرید، چه می‌ماند؟ تفاله آن هم تفاله‌ای بسیار متعفن، که هر چه جلوتر هم می‌رود، متعفن‌تر و متعفن‌تر می‌شود، مثل خاکستر سرد و بی‌روح که دیگر هیچ گرما و حرارتی ندارد. بنابراین، آنچه که به گل‌ها طراوت و جمال بخشیده و آن‌ها را زیبا و تماشایی کرده است، همین گلاب و همین عطر و رایحه است؛ مثل نور خورشیدی که به شاخه‌های خشک درخت جان تازه می‌بخشد. قصه پیامبر و شهر مکه هم همین‌طور بود؛ یعنی پیامبر برای این شهر نقش عطر و گلاب را برای گل داشت، نقشی مثل نسیم صبحگاهی که باغ‌ها را تازه و زنده می‌کند. اگر پیامبر را از غار حرا بگیریم و غار حرا را از مکه، در این صورت از مکه چیزی جز یک شهر پلید و پلشت باقی نمی‌ماند؛ شهری که پر از شراب و قمار بود، شهری که سر جزئی‌ترین مسائلش بیشترین کشت و کشتارها رخ می‌داد، شهری که زنانش بچه‌ها را به دوش می‌گرفتند و برای گذران روزمرگی خود، به در خانه‌ها می‌زدند تا وامی یا کمکی بگیرند و به همین دلیل تن به هر شرط کمرشکنی می‌دادند. حال چنین شهر و دیاری چه حرمت و چه قداستی دارد؟ به همین خاطر خداوند در قرآن می‌فرماید: «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حَلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ»؛ من به این شهر قسم می‌خورم، چون تو در این شهر ساکنی. یعنی آن کسی که به این شهر منزلت، قداست و شرافت بخشیده است، تویی. و تو باشی این شهر قبله‌گاه میلیاردها انسان خواهد بود، تو باشی این شهر برای دنیا درس و دستور دارد؛ تو عطر این دیاری، تو گلاب این سرزمینی، مثل چراغی که تاریکی شب را روشن می‌کند و مسیر را آشکار می‌سازد. بنابراین، شهر مکه هرچه دارد از غار حراست و غار حرا هرچه دارد از پیامبر است و پیامبر هرچه دارد از وحی است. و این وحی نقطه آغاز و شروع آن، همین غار حرا در همین شهر مکه است که البته تا ۲۳ سال ادامه یافت و مجموعاً کتابی شد به نام قرآن. و چه نام زیبایی: قرآن، یعنی «خواندنی». نام این کتاب خواندنی است چون خواندن دارد، و کهنه نمی‌شود و برای هر عصری و زمانه‌ای فروغ و پرتوی دارد؛ درست مثل نور آفتاب که کهنگی در خصوص آن معنا و مفهومی ندارد و همواره جهان را روشن می‌کند. کتاب خدا، قرآن کریم، هم همین‌طور است؛ چون اساساً کتاب قانون است، ریاضیات عالم است، و قانون و ریاضیات کهنگی برنمی‌دارند. نمونه‌ای را عرض می‌کنیم: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ». بسیاری این فراز را چماق می‌کنند و می‌گویند، بله، چرا حجاب در این کشور الزامی است، در حالی که قرآن فریاد می‌کند: «در دین اکراه و الزامی وجود ندارد». اما غافل‌اند از ادامه این فراز که بلافاصله می‌گوید: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ». این فراز علت فراز قبل را توضیح می‌دهد و می‌گوید: چرا در دین اکراه نیست؟ چون راه از بیراهه آشکار شده است، مثل خورشیدی که ابرها کنار می‌روند و مسیر روشن می‌شود. وقتی راه از بیراهه مشخص شد، دیگر اکراه و الزام معنا پیدا نمی‌کند و همه آزادانه راه درست را انتخاب می‌کنند. و وقتی که نور آمد و راه از چاه مشخص شد، همه آزادانه راه خود را انتخاب می‌کنند و هیچکس به سراغ چاه نخواهد رفت. اساساً در چنین حالتی جنس اکراه و الزام منتفی است. در حقیقت، این دو فراز از یک آیه می‌خواهند یک قاعده و قانون را فریاد کنند و آن اینکه: آزادی در گرو آگاهی است. تو اگر آگاه باشی و راه را از بیراهه بشناسی، آنگاه آزادی داری و می‌توانی راه خود را آزادانه انتخاب کنی. و در غیر این صورت اسیر و گرفتار خواهی بود؛ مثل قایقی که بدون نقشه و راهنما در دریای طوفانی سرگردان است. انبیا آمدند برای آگاهی بشر: «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ». آمدند تا بشر را آگاه کنند و آگاهی میوه‌ای دارد به نام آزادی. پس انبیا برای آزادی بشر آمدند؛ همان که مولوی می‌گوید: مومنان را ز انبیا آزادی است. تحفه انبیا و ارمغان پیامبران برای بشریت، آزادی است؛ چرا؟ چون آن‌ها با خود آگاهی می‌آورند و آگاهی با خود آزادی می‌آورد. حال اینکه آزادی در گرو آگاهی است، این یک اصل، یک قاعده و یک قانون است. و آیا این قانون کهنه می‌شود؟ آیا کهنگی درباره این قاعده معنا دارد؟ هرگز. هزاران سال قبل آزادی در گرو آگاهی بود، میلیون‌ها سال بعد هم همین‌طور خواهد بود. و قرآن سرشار است از چنین قواعد و قوانین که طی ۲۳ سال نازل شد. و شروع نازل شدن آن، همان‌طور که عرض کردیم، در غار حرا بود، زمانی که پیامبر اسلام ص در خاطرات خود دارد: «من در عالم خواب بودم که مرا بیدار کردند. فرشته‌ای با سیمایی شفاف آمد و لوحی در دست داشت و آن را در برابرم گشود و اولین کلمه آن را خواند تا من ادامه بدهم. گفت: اقرء، یعنی ادامه آن را بخوان. من گفتم: ما اقرء؟ چه بخوانم؟ من که خواندن نمی‌دانم. دوباره گفت: اقرء. گفتم: ما اقرء؟ چه بخوانم؟ من که خواندن نمی‌دانم. برای بار سوم گفت: اقرء. من نگاه کردم و شروع به خواندن نمودم:
«بِسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْكَرِيمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»». و همین که خواندم، فرشته از چشمانم غائب شد و من سراسیمه از غار بیرون آمدم و از کوه سرازیر شدم تا راهی خانه شوم. در کمرکش کوه دوباره همان فرشته در گوشه‌ای از آسمان آشکار شد. صورتم را چرخاندم، به گوشه‌ای دیگر نگاه کردم، باز او را در همان گوشه یافتم، همین‌طور در گوشه‌های دیگر آسمان و هر سو که نظر می‌کردم، او بود. آنگاه با من گفت: «يَا مُحَمَّدُ! أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَا جِبْرِيلُ». تو پیامبر خدایی و من جبرئیل امینم.
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت شانزدهم 👇👇👇
با من بخوان! شما زلف را ببین، شاخ را هم ببین؛ نقطه‌ی مقابل هم‌اند. شاخ سخت است و زمخت و سر به بالا، اما زلف چه؟ زلف افتاده است و فروتن و نرم و منعطف و لطیف. به همین خاطر شما در بین شعرا هیچ شاعری را پیدا نمی‌کنید که در وصف شاخ شعری گفته باشد، اما تا دلت بخواهد در توصیف زلف گفته‌اند و می‌گویند. حافظ را ببین، سعدی را ببین. به همین خاطر خواجو نصیحت می‌کرد و می‌گفت: بیا و مثل زلف باش؛ یعنی افتاده باش و فروتن و مثل شاخ سرکش مباش. سرافکندگی کن که زلف نگار سرافرازی‌اش در سرافکندگی‌ست می‌گفت: زلف را ببین، چقدر سرافراز است و چه قدر و قرب و قیمت و ارزش و اعتبار دارد، چون سرافکنده است، چون سر را به پایین افکنده، چون افتاده است، چون فروتن است. به همین خاطر سرافراز شده است. خدا با آدم‌هایی که وصف زلف پیدا می‌کنند، مثل زلف آن‌ها را سر زبان‌ها می‌اندازد، آن‌ها را بلند می‌کند؛ یعنی بلندی را در افتادگی قرار داده است. تمام این درختانی که بلند و بالا شدند و قد افراشتند، یک روزی دانه‌ای بودند و هسته‌ای که افتادگی کردند و فروتن شدند. هر دانه شد افکنده، بر رست و درختی شد این رمز چو دریابی با ما شوی افکنده باران را ببین که در فرو افتادنش جان‌ها را زنده می‌کند. و این قاعده‌ی عالم است: بیایی پایین، تو را بالا می‌برد؛ بروی دنبال گمنامی، نام‌آورت می‌کند. چقدر زیبا می‌گفت سعدی. می‌گفت: شخصی بود که عارف بود به نام معروف. اتفاقاً از معروفی هم خوشش نمی‌آمد و در شهر کرخ زندگی می‌کرد و دوست داشت بی‌نام و نشان باشد. می‌گوید: حال بیا و ببین در شهر کرخ، تنها تربت و آرامگاهی که بر سر زبان‌هاست و معروف است، همین آرامگاه جناب معروف است. نَبینی‌ که در کَرخ تربَت بسی‌ست به جُز گورِ معروف، معروف نیست حافظ چرا حافظ شد؟ به خاطر همین بود که از نام و نشان بیزار بود و می‌گفت: مرا نَنگ زِ نام است می‌گفت: من از نام بدم می‌آید، من دوست ندارم نامم بر سر زبان‌ها باشد. و اینجا بود که خدا نامش را انداخت بر سر زبان‌ها. و این یعنی: اگر از نام بگذری، به نام می‌رسی و راه رسیدن به نام، گذشتن از نام است. و این همان نخستین حقیقتی بود که خداوند در اولین آیه به پیامبر اسلام (ص) گوشزد کرد: ٱقْرَأْ بِٱسْمِ رَبِّكَ؛ یعنی بخوان، نه به خاطر نام و آوازه‌ی خودت. گاهی وقت‌ها آدمی می‌خواند و مطالعه می‌کند و اطلاعاتی را در ذهن خود جمع می‌کند تا اسمش سر زبان‌ها بیفتد؛ یعنی می خواند به خاطر اسم، به خاطر رسم. و اول حرفی که خداوند به پیامبر زد همین بود: ٱقْرَأْ بِٱسْمِ رَبِّكَ؛ بخوان نه به خاطر نام خودت، بلکه به خاطر نام پروردگارت. یعنی بخوان تا بتوانی با اطلاعات و آگاهی‌های خود نام خدا را سر زبان‌ها بیندازی و خدا را در دل‌ها زنده کنی؛ خودت هم زنده می‌شوی، خودت هم نام‌آور می‌شوی. عرض کردیم که این نخستین آیه‌ای بود که بر پیامبر اسلام ص نازل شد. خودش نقل می‌کند که: بعد از عبادت در غار حرا به خواب رفتم. در خواب بودم که مرا بیدار کردند. فرشته‌ای خوش‌سیما، ماه‌سیما برابرم لوحی گرفت. صفحه‌ای بود و کلماتی بر آن نوشته شده بود. اولین کلمه آن ٱقْرَأْ بود. و خودش خواند، یعنی می‌خواست بگوید: من اولش خواندم، تو بقیه را بخوان. گفت: بخوان، بقیه را بخوان. گفتم: مَا أَقْرَأُ؛ چه بخوانم؟ من که خواندن نمی‌دانم. دوباره نگاهی به آن کلمه کرد و به من گفت: ٱقْرَأْ. گفتم: مَا أَقْرَأُ؛ من که خواندن نمی‌دانم. و برای بار سوم گفت: ٱقْرَأْ؛ بخوان. و این‌بار توانستم و خواندم: ٱقْرَأْ بِٱسْمِ رَبِّكَ. بخوان به نام پروردگارت ٱلَّذِي خَلَقَ؛ همان که آفرید. خَلَقَ ٱلْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ؛ او که انسان را از خون بسته آفرید. یعنی بیا و قدرت را تماشا کن و ببین ما انسان را از چه آفریدیم؟ از خون. همان‌گونه که پروانه از پیله‌ی تنگ برمی‌خیزد و آسمان را می‌گشاید، انسان نیز از خون بسته برمی‌خیزد و وسعتی بی‌انتها می‌یابد. ما اینیم؛ ما از خون آدم می‌سازیم، حالا بیا و ببین از آدم چه می‌سازیم. پس خودت را به ما بسپار. ٱقْرَأْ وَرَبُّكَ ٱلْأَكْرَمُ؛ بخوان به نام پروردگارت که کریم‌تر است، که آقاتر است. یعنی دیگران اگر هم آقا باشند، او آقاتر است. و تا آقاتر باشد، کسی دنبال سرِ آقا راه نمی‌افتد. ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلْقَلَمِ؛ همان که از رهگذر محصول قلم، یعنی کتاب، آدمیان را آگاه می‌کند. عَلَّمَ ٱلْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ؛ و انسان را آگاه کرد نسبت به چیزهایی که پیش از آن آگاه نبود. @mrranjbar3
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت هفدهم 👇👇👇