eitaa logo
روناس📙
242 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
227 ویدیو
14 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هم بازی
🖤 | نذر کتاب "پرچمدار کوچک من" 🖇خانه هم‌بازی با همراهی گروه‌های جهادی برگزار می‌کند: 📚 پویش اهدای ۱۰۰۰ جلد کتاب "پرچمدار کوچک من" به مناطق محروم در سراسر کشور‌ 🤔 موضوع کتاب "پرچمدار کوچک من" رو که خاطرتون هست؟ 👈 این کتاب شامل داستان‌هایی از ایده‌های خلاقانه مادرهاست برای تربیت حسینی بچه‌ها که همراه شده با نکات کارشناسی و ایده عملی برای برگزاری ۱۰ شب هیئت خانگی با بچه‌ها! 🌷 امسال قصد داریم به کمک شما دوستان مهربان از این کتاب رو تهیه کنیم و بفرستیم برای پدر و مادرهایی از روستاها و شهرهایی کشور عزیزمون که توانایی تهیه محصولات فرهنگی رو ندارن. تا ان‌شالله خانواده‌های بیشتری بتونن از این کتاب استفاده بکنند. 💚 هزینه هر یک جلد کتاب (چاپ نهم): ۴۵،۰۰۰ تومان هست و برای تهیه و توزیع ۱۰۰۰ جلد به ۴۷،۰۰۰،۰۰۰ میلیون تومان نیاز داریم (خرید کتاب + حمل و نقل و...). 📌 : ۱. اگر بتوانیم نسخه چاپ قدیم و یا با تخفیف تهیه کنیم، حتما تعداد کتاب بیشتری توزیع خواهد شد. ۲. اگر هزینه‌های جانبی مثل حمل‌ونقل و... تغییر کرد، روی تعداد تاثیرگذار است. ۳. گزارش وضعیت پویش اطلاع‌رسانی عمومی خواهد داشت. 🏴🤲🏻 بیاید باهم یک بگیم و بانی این کار خیر بشیم. 🍎 لطفا از این شماره کارت برای همراهی استفاده کنید: 💳
5892-1014-5096-4834
بانک سپه| مریم حلاج ✅ : ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ ✅ اطلاعات بیشتر و همکاری: 📲 09367649777 🆔 @hambazitv_admin 🏴 در زیر خیمه اش همه یک خانواده ایم 🔘 @hambazi_tv
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید تمام‌اون‌دوروز‌کابوس‌سوزن‌ وخون‌و...توسرم‌می‌پیچید.. -مامان‌درد‌داره؟ -خجالت‌بکش‌دخترگنده😐 -مامان !!چی‌میشه‌من‌آزمایش‌ندم؟ -بمون‌‌همینجا‌،شوهرهم‌نمیخواد‌بکنی🙄 -نه‌‌نه‌منظورم‌این‌نبود! -نبینم‌اونجا‌عین‌موش‌به‌خودت‌بلرزیا!! سنگین‌میری‌،سنگین‌میای.. -چشم روز‌آزمایشگاه‌‌سیدیقش‌آخوندی‌بود‌ ولی‌کیپ‌نبسته‌بودش پیرهن‌مشکی‌‌و‌شلوارنخودی‌پوشیده‌بود به‌دل‌می‌نشست‌اما‌نمی‌زاشتم‌واردقلبم‌بشه هم‌دوستش‌داشتم‌هم‌یه‌حس‌غریبی‌داشتم نمیدونستم‌چی‌کاربایدبکنم زیادنگاهش‌نمیکردم‌ ولی‌من‌واقعا‌دوستش‌داشتم... بعداز‌‌آزمایش‌ سید‌اومد‌نزدیکم -حالتون‌خوبه؟مشکلی‌ندارید؟🙂 -نه‌،دستامو‌مشت‌کردم‌تالرزشش‌مشخص‌نباشه اما‌متوجه‌شد🤦🏻‍♀ -می‌ترسیدید؟😅 -یکم‌سکوت‌کردم‌،بعدسرمو‌انداختم‌پایین.. -بریم‌مشاور؟یالازم‌نمیدونی؟ راستش‌ترجیح‌میدم‌به‌ مشاوره‌های‌بهتری‌مراجعه‌کنم.. -خیلی‌هم‌عالی‌ چیزی‌میل‌ندارید؟ -جگر -چشم😂 پس‌برم‌با‌خانواده‌‌ها‌مون‌صحبت‌کنم‌ نشستم‌روتخت‌و‌به‌بهیار‌اونجا‌گفتم یه‌شکلات‌بده‌،قندم‌افتاد -تو‌شوهر‌به‌این‌قند‌وعسلی‌گیرت‌اومده قند‌ت‌که‌نباید‌بیوفته تازه‌باید‌قندت‌بزنه‌بالا😄‌.. -شکلاتوبده:/.. روز‌بعد‌ش‌برای‌تعیین‌مهریه‌و‌شیربهااومدن خیلی‌دخالت‌نکردم‌و‌همه‌رو‌به‌والدینم‌سپردم محمد‌ادیب‌روگرفته‌بودم‌بغلم‌وساکتش‌میکردم زهراخانم‌اومد‌بچه‌رو‌ازم‌گرفت‌و‌گفت‌نمیخواید‌ یه‌‌باردیگه‌باهم‌حرف‌بزنید‌؟ سید‌گفت:اجازه‌میدید؟ بابام‌یه‌نگاهی‌بهم‌کرد‌ و‌سرش‌رو‌به‌نشونه‌ی‌تایید‌تکون‌داد یه‌پشتی‌توی‌اتاق‌داشتم هردومون‌به‌اون‌تکیه‌دادیم باهاش‌فاصله‌ای‌نداشتم عین‌سیخ‌،چسبیدم‌به‌زمین‌.. -مایل‌هستید‌عقد‌و‌عروسی‌به‌چه‌صورت‌باشه؟ -یه‌روزباشن‌‌یعنی‌در‌اصل‌عقد‌مفصل‌باشه و‌نیازی‌به‌تالارنیست موسیقی‌هم‌که‌اصلا !! فیلمبردار‌خانم‌باشه -من‌فعلا‌سرمایه‌ی‌خونه‌‌خریدن‌ندارم مشکلی‌نداره‌اگر‌توی‌خونه‌ی‌پدریم‌زندگی‌کنیم؟ اونجاهم‌کسی‌نیست فقط‌پدر‌بنده‌هستند‌که‌توی‌جااند وزهراست‌که‌فقط‌سرمیزنه‌ومیره.. -من‌مشکلی‌ندارم‌و‌برام‌فرقی‌نداره اما‌نظرخانوادم‌رو‌‌باید‌بپرسید!! 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید ازاتاق‌که‌اومدیم‌بیرون سید‌تا‌نشست‌گفت من‌فردا‌صبح‌برای‌تحویل‌جواب‌آزمایش‌میرم و‌ظهر‌هم‌‌نوبت‌دکترمیگیرم مشکلی‌نداره؟ باتایید‌همه‌که‌مواجه‌شد یک‌لبخند‌مسممانه‌ای‌روی‌لبش‌نشست فرداش‌عباس‌منو‌ رسوند سید‌و‌عباس‌‌توی‌مطب‌کنارهم‌‌نشستن‌و‌شروع‌ به‌حرف‌زدن‌کردن.. نوبت‌ماکه‌شدعباس‌هم‌بلندشد‌که‌بیادداخل سید‌دستشو‌روی‌سینه‌ی‌عباس‌گذاشت‌و‌گفت بشین‌من‌هستم،بلایی‌سرش‌نمیاد -آخه -بشین‌عباس‌.. دکتر‌برگه‌روگرفت‌دستش قبل‌از‌اینکه‌بازکنه‌گفت انشالله‌هرچی‌که‌پیش‌میادخیره -بعدازیکم‌معطلی‌،لبخندی‌زد‌وگفت‌مبارکه😄.. گریه‌ام‌گرفت‌و‌رفتم‌بیرون عباس‌تامنو‌دیدپاشد‌و‌گفت‌:خیر‌باشه؟ -سیدگفت:چطوری‌‌برادرزن‌عزیزم😂؟ عباس‌وسیدهم‌وبقل‌کرد‌ن وریز ریزمیخدیدن سوارماشین‌که‌شدیم عباس‌به‌همه‌زنگ‌زد به‌مامانم‌به‌بابام‌به‌زنش تاریخ‌عقدمشخص‌بود‌ فقط‌مونده‌بود‌جواب‌آزمایش که‌جواب‌هم‌مثبت‌بودالحمدلله دیگه‌وقتش‌بود‌به‌مهدیه‌زنگ‌بزنم😅.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید خودمو‌توآینه‌نگاه‌کردم چادرمو‌روی‌سرم‌گذاشتم‌و‌ کشیدمش‌روی‌صورتم زیرلب‌گفتم آخه‌خداراضی‌میشه بااین‌آرایش‌باشی‌و‌نامحرم‌هم‌باشه؟ یه‌قربةالی‌اللهی‌گفتم‌و‌چادر‌رو‌پایین‌ترکشیدم مادرم‌اومد‌.. نرگس‌بیا‌مهمونا‌اومدن عاقدهم‌پشت‌دره محمد‌هم‌آمادس توموندی‌فقط.. چادرمو‌از‌سرم‌زدم‌بالاو‌ بغضم‌ترکید و‌توی‌بغل‌مادرم‌شروع‌به‌گریه‌کردم مادرم‌‌باصدای‌بغض‌آلودی‌گفت خوشبخت‌شی‌دخترنازم کوچولوی‌مامان‌،کی‌بزرگ‌شدی‌تو؟ زهراخانم‌سریع‌خودشو‌رسوند بابا‌نمیخوریمش‌این‌شکلاتو بزارید‌بیاد‌مردم‌منتظرن محمد‌داره‌قند‌تودلش‌آب‌میشه‌دیگه.. چادرم‌رو‌روی‌سرم‌کشیدم کنارصندلی‌ایستادم‌ محمد‌هم‌اومد نشستم‌وقرآن‌و‌دسته‌گل‌رو‌داد‌دستم باورم‌نمیشد.. من‌..سید.. مهدیه‌و‌معصومه‌و‌شیدا بالا‌سرم‌قندمیسابیدن محمد‌نشست دلم‌هری‌ریخت بعد‌از‌روزآزمایش دیگه‌باحاش‌حرف‌نزده‌بودم تکیه‌دادم‌به‌صندلی.. -نرگس‌خانم‌،حالتون‌خوبه؟ -اولین‌باربود‌اسممو‌میگفت حس‌غریبی‌داشتم.. تاحالا‌اسممو‌از‌زبونش‌نشنیده‌بودم مهدیه،پرید‌وگفت: طبیعیه،نگران‌نباشیدسید! سید‌لبخندی‌زد‌وگفت: توکل‌برخدا عاقدبعدازکسب‌اجازه‌ازبابام شروع‌به‌سوال‌پرسیدن‌‌از‌من‌کرد بارسوم‌‌لب‌واکردم: در‌محضرخدا‌،وباکسب‌اجازه‌از‌امام‌زمان‌ وبزرگترها‌به‌ویژه‌پدر‌و‌مادرم‌ بله.. تابه‌خودم‌اومدم‌ یه‌انگشتر‌توی‌دستم مزه‌ی‌عسل‌توی‌حلقم دست‌گل‌توی‌مشتم سوارماشین‌شدیم‌‌و‌ دیدم‌محمد‌داره‌صحبت‌میکنه‌باچندنفر ومیگه‌نمیخواد‌کسی‌باهامون‌توی‌ماشین‌باشه دقت‌نکردم‌که‌طرف‌مقابلش‌کیان ولی‌حدس‌میزدم‌حتما‌یکیشون‌عباس‌باشه بی‌خیال‌همچی خیره‌ی‌روبروم‌بودم محمد‌پرید‌توماشین -خانم‌خوشکلم‌چطوره؟ -صورتمو‌برگردوندم‌سمتش و‌اززیرچادرنگاهش‌کردم یکم‌رفت‌جلوتر توی‌یه‌کوچه‌ی‌تاریک‌پارک‌کرد داستامو‌گرفت و‌گفت‌نمیخوای‌حرفی‌بزنی‌عزیز‌دلِ‌سید؟ -چادرمو‌از‌صورتم‌برداشت ببینمت.. ناراحتی؟ می‌ترسی؟ بهم بگو.. نکنه‌توشوکی!!😅 -بفضم‌ترکید و‌گفتم‌هیچکدوم دلتنگم فقط -سرمو‌روسینه‌ش‌چسبوند‌و‌گفت نبینم‌دلتنگ‌باشی توهنوزم‌مال‌خانوادتی -دستمو‌روی‌شونه‌ش‌گذاشتمو‌گریه‌کردم -یکم‌مکث‌کرد‌وگفت نه‌منصرف‌شدم‌تومال‌خود‌خودمی😁😂😂 -خندم‌گرفت ونتونستم‌خودمو‌کنترل‌کنم‌ -بچه‌نشو‌دیگه،ببینم‌حلقَتو.. اونجا‌دیدم‌تو‌عین‌یخی،منم‌خجالت‌کشیدم بگم‌عکس‌بگیریم.. دستاتوبده‌،یادگاری‌یه‌چیزی‌داشته‌باشیم‌😅 -تاحالا‌اینجورراحت‌ندیده‌بودمش.. -دست‌گل‌رو‌‌ازم‌گرفت‌و‌گفت شنیدم‌دخترامیگن‌،اگراینو‌توسر‌دختری‌بکوبی بختش‌وامیشه.. تاخواستم‌جواب‌بدم دستگل‌روکوبید‌توسرم -دادزدم‌عههه‌منکه‌بختم‌واعهه مبخوای‌ببندیش؟؟😐😂😂 -عههه‌پس‌زبونم‌داری😂😂 -🙄 یکدفعه‌صدای‌زنگ‌گوشی‌‌محمد‌بلندشد.. زهرابود داشت‌غرمیزد‌که‌کجاییم.. محمد‌بهش‌گفت‌،توراهم‌میام‌الان زهرانفسی‌کشید‌و‌گفت برای‌همین‌کاراست‌که‌یه‌همراه‌توی ماشین‌عروس‌و‌داماد‌میاد🙄 محمد‌خنده‌ی‌بلندی‌کرد‌و‌گفت: دارم‌میام😂😂واستارت‌زد چادرم‌رو‌روی‌صورتم‌کشیدم‌و‌گفتم -محمد!! -جان‌محمد.. -چرا‌نزاشتی‌‌باهامون‌همراه‌بیاد؟ -اخه‌عین‌یه‌موش‌ملوس‌کوچولو تو‌خودت‌بودی.. بایدیخت‌وامیشددیگه😅.. -من‌خیلی‌دوست‌دارم‌محمد ازهمون‌اول‌به‌دلم‌نشسته‌بودی.. باورم‌نمیشدکه‌.. -حرفموقطع‌کرد‌وگفت من‌عاشقت‌بودم‌نرگس شرط‌عشق‌هم‌رسواییه رسواشدم‌،رسواشدم‌پیش‌زهرا😅 🌾🌸
⬜️با توجه به تصاویر منتشر شده از کارکنان شرکت طاقچه در فضای مجازی و زیر پا گذاشتن علنی حکم شرعی حجاب و نیز مقررات و قوانین رسمی کشور و همچنین عدم پاسخگویی و بی توجهی به اعتراضات وارده، انتشارات «راه‌یار» (وابسته به دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی) قطع همکاری خود را با این شرکت اعلام می‌کند. بدیهی است با توجه به اقدام تخلف‌آمیز و حرمت‌شکنانه صورت گرفته، تبعات این قطع همکاری، برعهده طاقچه خواهد بود. از مجموعه‌هایی که دغدغه فرهنگ و فعالیت فرهنگی دارند انتظار می‌رود حداقل به قانون و ارزش‌های جامعه و عقاید دینی مردم احترام بگذارند و با فرهنگ و تاریخ چند هزار ساله کشور آشنا باشند که حتی در سنگ‌نگاری‌های آن، حجاب و پوشش مردمان آن مشهود و آشکار است. انتظار می‌رود نهادهای قضایی و مسئول، با جدیت و قاطعیت در برخورد قانونی با این اقدام خلاف قانون و شرع عمل نمایند. لازم به ذکر است نسخه الکترونیک کتاب‌های انتشارات «راه یار» از طریق برنامه کتابخوان «فراکتاب» در دسترس مخاطبان قرار دارد. 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی 🌐 Raheyarpub.ir@Raheyarpub
◾از کتبی که به تحلیل واقعه عاشورا و قیام امام حسین (ع) پرداخته ◾مجموعه ای از چند سخنرانی حجه الاسلام محسن قنبریان ◾با خوانشی متفاوت و عدالتخواهانه 🔴حجه الاسلام قنبریان از خطبای توانمندی است که در سالهای اخیر به خاطر خوانش عدالتخواهانه از مفاهیم دینی و انقلابی، در میان طیف گسترده ای از جوانان به خصوص طلاب و دانشجویان سخنانش مورد توجه بوده است. @ardakan_ronas
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید مولودی‌بزارم؟ -اره‌اره -playing... -سرگرم‌رانندگی‌که‌دیدمش دستمو‌رودنده‌گذاشتم.. موقع‌پیچ‌اومد‌‌دستشو‌رو دنده‌بزاره‌دست‌من‌بود یه‌لحظه‌نگاهم‌کرد‌و‌یکدفعه‌لبخند‌زد دستمو‌فشارداد‌و‌گفت تو‌‌یه‌نعمت‌اللهی‌برای‌من‌هستی من‌میخوام‌امشب‌روبه‌شکرانه‌ی‌وجود‌تو عبادت‌کنم هنوز‌دستامو‌گرفته‌بود -یکدفعه‌پرید‌و‌گفت توهم‌شیطونیا‌کلک😜😂😂 -زیرچادر‌خنده‌ای‌کردم‌ -آخه‌من‌چراباید‌ازدیدنت‌محروم‌باشم حوریه‌ی‌من😅 بخدا‌چشم‌همه‌ی‌مردا‌رو‌کور‌میکنم تا‌توسرتو‌بالابگیری‌و‌راحت‌باشی چقدرخوشم‌میاد‌قبل‌‌ازاینکه رگ‌غیرت‌من‌بادکنه توخودت‌حیاداری(: عاشق‌این‌سبک‌زندگی‌ِ زهراییتم‌حوریه‌ی‌سید -میدونی‌‌خیلی‌خوشحالم‌از‌اینکه عاشق‌پسرحضرت‌زهراشدم و‌حضرت‌زهراقبول‌کردکه‌عروسش‌باشم من‌ازت‌ممنونم‌محمد‌که‌سید‌شدی😅.. -😊😌 -میتونم‌یه‌درخواست‌داشته‌باشم‌ازت؟ -بله‌بگوجانم -بعدازمراسم‌بریم‌شهدای‌هویزه،میشه؟🙂 -وای‌هنوز‌نیومده‌،خواهشاشروع‌شد😶😂 -😅😅 -باشه‌قبول🙂.. خونه‌ی‌پدری‌سید‌رفتیم مهمونا‌اونجا‌بودن فقط‌عقد‌خونه‌ی‌ما‌بود بعد‌از‌‌هدیه‌هاو‌احوال‌پرسی‌و.. شام دادن‌ تا‌ساعت‌دوشب‌فامیلای‌نزدیک‌مونده‌بودن محمد‌همه‌رو‌گذاشته‌بودو‌ رفته‌بودعبادت🙂.. منم‌نشسته‌بودم‌کنار‌خانما حرف‌میزدن‌ گاهی‌نصیحت‌میکردن.. دعاهای‌عجیب‌غریب‌هم‌بینش‌زیاد‌بود😅 همه‌که‌رفتن رفتم‌تو‌اتاق‌پیش‌محمد تسبیح‌توی‌دستشو‌گذاشت‌زمین میخوای‌بریم؟ -آره‌،میشه -یه‌نگاهی‌به‌ساعتش‌کرد‌و‌گفت‌ بپوش.. سویچ‌رو‌برداشت‌و‌سجادشو‌جمع‌کرد سوارکه‌شدم‌گفت -چیزی‌نمیخوای؟ غذا‌خوردی -من‌سیرم‌،شما‌چیزی‌خوردی؟ -آره‌خوردم میگم‌کنکور‌نزدیکه‌هااا چیکارمی‌خوای‌بکنی؟ -شوهرداری😂 -عه‌.. خیل‌خب‌باشه -نههه‌راستش‌یه‌چیزایی‌خوندم اگه‌امسال‌کنکوربدم‌امکانش‌هست‌که چیزی‌که‌میخوام‌دربیام -چی‌می‌خوای؟ -فرهنگیان😅 سکوت‌عجیبی‌کرد -ناراضی‌ای؟ -چرامیخوای‌کارکنی؟ -اگرشمانخوای‌کارنمیکنم مهم نیست -نمیخوام‌به‌خاطرمن‌از‌علاقت‌بگذری -نه‌اصلا‌اینجور‌نیست جایی‌تودلم‌برای‌علاقه‌های‌‌دیگه‌نیست همشو‌گرفتی‌آقا🤷🏻‍♀.. -کلک😂😂 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید ازماشین‌که‌پیاده‌شدم همجاتاریکی‌مطلق‌بود.. خیلی‌وحشتناک‌بود محمدچراغ‌قوه‌ی‌گوشیش‌رو‌روشن‌کرد‌و گرفت‌روصورتم چشمامو‌جمع‌کردم -غلط‌کردم اینجا‌چراانقدرترسناکه😐💔 -خب‌بگوبرای‌چی‌ماروکشوندی‌تااینجا؟ -چون‌نذرکردم روزعقدم‌بیام‌‌سرمزار‌شهیدعلی‌حاتمی -چطور؟ -مسئول‌کمیته‌ازدواجه😅 همه‌ازش‌حاجت‌میگیرن‌ منم‌یک‌ماه‌پیش‌رفتم‌هویزه حاجت‌خواستم.. شددیگه😂.. -هرچقدربیشترپیشت‌میمونم بیشتربه‌فضولیات‌پی‌میبرم پس‌من‌تورو‌ازاین‌شهید‌دارم،آره؟😂 -بله دستموگرفت‌و‌رفتیم‌سمت‌مزارشهدا چراغ‌گرفت‌روی‌تک‌تک‌مزارها‌تاپیداش‌کنیم.. -حالاچه‌اعمالی‌نذرکردی؟ -زیارت‌عاشوراویک‌صفحه‌قرآن -خوبه‌ختم‌کل‌قرآن‌نگرفتی😅 عهه‌اینجاست! دستموروقبرگذاشتم‌و‌نشستم -محمدشما‌میخونی؟ -بله‌میخونم😊.. -تمام‌دعا‌رومحوبودم تلفظ‌های‌غلیظش‌نشون‌دهنده‌ی‌ گذروندن‌دوره‌های‌تخصصی‌‌تجوید‌بود -محمد !! شما‌.. -هیچی‌نگو،نمیخوام‌‌الان‌درموردش‌ حرف‌بزنم.. -چرا؟ -دیگه.. یه‌مهرازجیبش‌درآورد‌و‌ایستاد میخوام‌نماز‌شکربخونم🙂 از‌منم‌کیفم‌مهردرآوردم‌و‌پشتش‌ایستادم تااذان‌صبح‌باهاش‌بودم نماز‌شب‌رو‌اونجا‌خوندیم دعای‌عهدم‌زمزمه‌کنان‌بامحمدبود میگن‌شب‌اول‌عروسی‌دعاها‌میگیره ایستادم کنارش.. دستامونو‌گذاشتیم‌روسرمون و‌محمددعای‌الهی‌عظم‌البلاء‌میخوندومن زمزمه میکردم دعا‌که‌تمام‌شد ایستاد‌یم‌وسط‌محوطه‌و‌ یه‌فاتحه‌خوند‌یم‌و‌دراومدیم.. -محمد‌گشنمه.. -هوم‌منم بنظرت‌زهراصبحانه‌میاره؟ -خداکنه -سرموچسبوندم‌به‌صندلیو‌خوابیدم چشاموکه‌واکردم محمدتوماشین‌نبود رسیده‌بودیم‌شهر جلویکسری‌مغازه‌پارک‌کرده‌بود.. یکم‌که‌گذشت‌،پیداش‌شد بایه‌کیسه‌پر‌ -به‌ساعت‌خواب😁 نمیدونم‌توچجوری‌هستی ولی‌من‌سرموبزارم‌روبالشت‌دیگه بیدار نمیشم گشنه‌هم‌که‌هستم نمیتونستم‌منتظرزهراباشم😅 -حالاچی‌هست؟ -افتخاربازکردنش‌باشما🙂.. -اووو‌چه‌تنوعی😍 دستت‌طلا،الهی‌بری‌کربلا -وای‌نرگس،بدون‌شمامن‌جایی‌نمیرم‌که -الهی‌بریم‌کربلا😄 بیابخوریم‌تا‌بریم‌خونه‌قشنگ‌بخوابیم.. محمد‌رفت‌درروبازکرد منم‌پشت‌سرش.. زهرایهو‌اومدجلومون.. کجابودید؟ سریع‌گفتم -من‌خوابم‌میاد و‌سریع‌جیم‌شدم آستین‌محمد‌روهم‌گرفتم‌و‌کشیدم رفتم‌تواتاق‌‌و‌تخت‌خوابیدم واسه‌اذان‌ظهر‌،محمد‌بیدارم‌کرد -بیدارشو،حوریه‌جان😅.. اذانه.. -چراانقدراذان‌زودمیگه.. -بلندشو‌،شیطون‌روسینت‌خوابیده سه‌بارسوره‌ناس‌بخون‌تابتونی‌بلندشی 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید عصرراهی‌مسجدشدیم محمد‌یه‌جعبه‌شیرینی‌‌به‌دست رفت‌سمت‌واحد‌برادران‌ و‌منم‌رفتم‌سمت‌واحدخواهران.. یک‌یک‌بچه‌هاروبغل‌گرفتم همش‌شوخی‌و‌سربه‌سرگذاشتن‌من‌بود😐 همش‌حرف‌عروس‌خانم‌عروس‌خانم روی‌زبوناشون‌بود:/ عکس‌العمل‌منم‌شده‌بود یه‌لبخند‌ریز‌و‌محجوب.. هی‌میگفتن‌عروس‌خانم‌چراحرف‌نمیزنی خجالتی‌شدیا😂.. سیدتهدیدت‌کرده؟😂 -والاانقدرشماحرف‌واسه‌گفتن‌دارید من‌ترجیح‌میدم‌شنونده‌باشم‌فعلا.. زهراکه‌رسیدگفت‌ بــــــه‌ببین‌کی‌اینجاست😁.. بیاکارت‌دارم‌.. فضولی‌همه‌گل‌کرد‌ چیکار؟؟؟ یه‌کاری‌که‌به‌شما‌مربوط‌نمیشه😂.. کیفمو‌برداشتم‌و‌ازدفتر‌مسجد‌رفتم‌بیرون یه‌برگه‌داد‌دستم -اینو‌بخون -این‌چیه؟چراچروکه -بازش‌کن‌میفهمی😄‌‌.. حتمارگ‌غیرت‌شوهرت‌بادکرده‌بوده😂 https://eitaa.com/Hiam32/10386 بسم‌الله الرحمن الرحیم چطوری‌ممد؟ اینو‌چندروز‌قبل‌از‌اعزام‌نوشتم نمیدونم‌‌چندروزی‌حالم‌بدبود حتی‌حوصله‌ی‌توروهم‌نداشتم خووللش الان‌که‌این‌نامه‌رو‌میخونی‌من‌نیستم وبه‌ملکوت‌اعلا‌پیوستم گریه‌نکنیا‌باحوریه‌ها‌خوش‌میگذره محمدجونم‌توحوریه‌نمیخوای‌؟:/ داداش‌اوضاعت‌خیلی‌بیریخته من‌دارم‌میبینمت.. یکی‌رو‌میخوای‌سروسامونت‌بده این‌چه‌وضعشه؟ می‌دونم هرجا میری پرتت میکنن بیرون بچه حزب اللهی پیامبر اکرم صلوات الله علیه میفرماید النکاح سنتی این رو هم خودم روز عقد یاد گرفتم البته روز عقد که نه ... آنقدر فیلم روز عقدمو از روی شوق مرتب دیدم حتی یادگرفتم برای دیگران خطبه عقد بخونم😂 خب داش بسیجی ژون این رسمش نبود! دختر چه شکلی میخوای ؟ میخوای تو خیابون برات فرق باز کنه یا رو بگیره؟ آقا‌منکه‌میدونم‌دلت‌کجاست😌.. سید‌برو‌سراغش‌دیگه مِن‌مِن‌نکن.. یادت‌باشه‌که‌من‌قول‌دادم‌توروبهش‌برسونم! خانم‌قاسمی‌‌بهترین‌گزینه‌برای‌توعهه شانست‌رو‌امتحان‌کن نترس‌‌داداش من‌پشتت‌میمونم عقول‌و‌قلوب‌انسان‌ها‌دست‌خداست خودتو‌بسپاربخدا میشه‌‌.. 🌾🌸 ⭕️
هدایت شده از KHAMENEI.IR
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا