✂️#همرزمان_حسین_علیه_السلام
تصمیم قتل موسیبن جعفر (ع) از همین مجلس گرفته شد
هارون به موسیبن جعفر (ع) گفت که چطور است من فدک را به شما برگردانم؟
... اما حضرت ابا میکردند و میگفتند: «نه فدک را نمیخواهم»
او مدام اصرار میکرد، اما حضرت ابا میکردند. تا اینکه یک وقتی هارون اصرار و الحاح کرد که خواهش میکنم اجازه بدهید من این فدک را به شما بدهم.
فرمود: «حاضرم فدک را بگیرم، اما فدک را کامل میگیرم؛ با همان مرزهای واقعیاش فدک را از تو میگیرم.»
«مرز فدک کجا است؟»
فرمود: «اگر مرزهای فدک و حدود فدک را بگویم، از پس دادن فدک منصرف میشوی و نخواهی داد.»
هارون گفت: «به جان جدت میدهم.»
فرمود: «مرز اول فدک، کشور عدن است» رنگ هارون تغییر کرد ... «حد دوم فدک، سمرقند است» ... صورت هارون کبود شد. فرمود: «مرز سوم، تونس است» صورت هارون سیاه شد
فرمود: «حد چهارم، کنارههای دریا است؛ در آنجایی که ارمینیه و جزایر قرار دارد»
هارون گفت: «برای ما چیزی نماند. پس بیا جای من بنشین!»
موسیبن جعفر (ع) فرمود: «گفتم اگر معین کنم فدک چیست، تو آن را برنخواهی گرداند.»
یعنی چه؟ یعنی شعار تشیع یک روزی فدک بود احمق! امروز شعار تشیع حکومت است. حکومت مال ما است و تو آن را گرفتهای. این را هارون فهمید. آنچه را که امروز شیعهی موسیبن جعفر (ع) بعد از ۱۳۰۰ سال نمیفهمد و باید به زور به او فهماند.
تصمیم قتل موسیبن جعفر (ع) از همین مجلس گرفته شد.
📚 همرزمان حسین ع
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️ #یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
کسی نمیتواند تو را سرزنش کند که چرا از #زیبایی #ظاهری، سهمی نداشتهای؛ به همین شکل به دنیا آمدهای، ولی زیبایی #باطنی، در اختیار خودت است. اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود...🌱💚
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️کتابِ شنود
با خداوند هر طور باشید او نیز با شما همانگونه است . من در زندگیام و در مقابل خداوند ، هیچگاه #حسابگر نبودم کہ بگویم چه دادهای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم . من سعی میکنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم . خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم ، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام شد.
#کتاب_شنود
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#معرفۍڪتابخوب #موجود
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️ چایت را من شیرین میکنم
تک تک ثانیه هایی که تــــــــ♡ــــــــو را کم دارم
ساعتــــــــــــــم درد.
دلـــــــــــــــم درد...
جهـــــــــــانم درد استــ...
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#چایت_را_من_شیرین_میکنم📚
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
💢شما به او خیانت کردهاید
▫️ اگر شما در ضمن #مشورت دادن به دیگران، چنان عمل کنید که او دفعۀ دیگر هر کاری که دارد، قبل از اینکه #فکر کند، بیاید از شما بپرسد، این نقض غرض است؛ #این_خدمت_نیست. اگر شما چنان او را راهنمایی کنید که او هرگز نتواند بدون مشورت با شما تصمیم بگیرد، خیال میکنید که به او خدمت کردهاید؛ اما شما به او #خیانت کردهاید.
▫️ گاهی آدم #لذت_میبرد از اینکه با او مشورت کنند! لذت میبرد از اینکه از او کسب تکلیف کنند! اگر اینطور شد، آن فرد را چنان بار میآورد که به او وابسته شود و دم به دم بیاید بگوید: «آقا! تکلیفم چیست؟ این کار را بکنم یا نکنم؟»
▫️ مثلاً کسی که دوست دارد چند نفر مثل موم در دستش باشند، یک بار که آنها بدون مشورت او عمل کردند و اشتباه کردند، میگوید: «نگفتم که بدون مشورت با من تصمیم نگیرید؟! من خیر شما را میخواهم. برای شما ضرر داشت که یک زنگ به من میزدید و کسب تکلیف میکردید و اطلاع میدادید؟!».
▫️ #این_تربیت_اسلامی_نیست! این سیستم تربیت نفسانی است. این برنامۀ بندهسازی انسانها و وابسته کردن آنها به خود است. نفس، تشنۀ آقایی است، تشنۀ سیادت است، تشنۀ تسلط است؛ میخواهد یک فکر، دو فکر، سه فکر، چهار فکر وابسته به او باشند. نفس، تشنۀ معبود شدن است، تشنۀ این است که چهار تا بنده داشته باشد، چهار تا پرستنده داشته باشد.
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب #آیت_الله_حایری_شیرازی #راه_رشد
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️ #یادت_باشد
...سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»...
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#یادت_باشد📚
#معرفۍڪتابخوب #موجود #پیشنهاد_مطالعه
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️ #یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
❌تواضع، کفش جفت کردن نیست!
تواضع، کفش جفت کردن نیست. این کارها تکلّف در تواضع است! این کارها، تواضعنمایی است.
تواضع حقیقی، «قانع به حق بودن» است. مثلاً من اگر حرفی زدم و بعد فهمیدم باطل است، راحت بتوانم بگویم «من اشتباه کردم». این تواضع است.
#آیت_الله_حایری_شیرازی #راه_رشد
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️#پنجره_چوبی
– از روز اولی که همدیگه رو دیدیم، تا حالا مدت زیادی نگذشته، اما اون قدر بوده که آشنایی نسبی پیدا کنیم...من با اومدنم به منزل شما نظرم رو اعلام کردم..💐 حالا می خوام نظر شما رو بدونم. دلم می خواد بدون توجه به دوستی مادرها مون، بدون توجه به ارتباطات قبلی و خارج از هر ملاحظۀ دیگه ای نظر خودتون رو بگین! یعنی واقعاً نظر من را نمی دانست؟ یعنی نفهمیده بود که مدام به او فکر می کنم؟🥺 یعنی از چشم هایم نمی خواند که توی دلم چه خبر است؟
صدایش را دوباره شنیدم که گفت:
– می خوام از زبونتون بشنوم.. وای خدای من! فکرم را خوانده بود.. انگار در مغزم جریان داشت. در قلبم🫀، در تمام وجودم؛ یعنی از همۀ احساس من با خبر بود؟🌱🌱
#رمان_عاشقانه #پنجره_چوبی #یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#معرفۍڪتابخوب
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️#پنجره_چوبی
- هروقت شما رو دیدم، داشتین #مطالعه میکردین، خسته نمیشین؟
- مگه ماهی از آب خسته میشه؟
- چه جالب! یعنی شما با کتاب زندهاید؟
- طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری میکنه! آدم رو به جریان میندازه! در حالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا میکنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمیده... .
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب #پنجره_چوبی #معرفۍڪتابخوب
#پیشنهاد_مطالعه #ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️#خاطرات_سفیر
گفتم: «ببخشید ... میشه بدونم برای چی رانندهها اعتصاب کردهان؟» رانندۀ اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: «این یه موضوع مِلّیه.. به خارجیا ارتباطی نداره..»🌱🌱
ـ (آفرین ورپریده! از این حس ملیگراییت خیلی خوشم اومد بیتربیت!) خب، دیگه چی باید میگفتم؟ هیچی! اما واقعاً این حس دوگانهای که توی پرانتز نوشتم سراغم اومد.. اگرچه جواب بیادبانهای بود، آفرین به این شخص که علیه دولتش هم که تحصن میکنه وقتی مقابل یه خارجی قرار میگیره بهش حق نمیده که بخواد حتی وارد دعواهای ملی بشه. واقعاً از این کارش خیلی خوشم اومد. من اگه جای رئیسش بودم، حتماً تشویقش میکردم...🕊💙
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#خاطرات_سفیر #معرفۍڪتابخوب
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️#ف_ل_۳۱
🔆 برای چی باید با تو دعوا کنم؟!
🔖 خصوصیات اخلاقی مهدی منحصربهفرد بود. بهطور مثال، اصلاً عصبانی نمیشد. من یاد ندارم طی چهار سال زندگی مشترکی که با مهدی داشتم، دعوایمان شده باشد. حتی یکی دوبار از عمد کاری کردم که عصبانیاش کنم، اما هربار با ملایمت و مهربانی عکسالعمل نشان داد. میگفتم: «مهدی! چرا تو اصلاً عصبانی نمیشی؟» در جواب، آیهٔ «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» را میخواند و میگفت: «خدا توی قرآن اینجوری گفته؛ گفته با کفار با خشونت رفتار کنید، با اطرافیانتون با محبت. برای چی باید با تو دعوا کنم؟!»
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
#پیشنهاد_مطالعه #معرفی_کتاب
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
✂️ #یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
باید بخشید. باید خودمان را برای تمام حماقتها، انتخابهای تلخ و برای تمام بدیهایی که انجام دادهایم ببخشیم. بخشش که آغاز شود، ادامۀ جاده دیده میشود. جادهای که هنوز مسافرش هستیم و هنوز ادامه دارد. بار گناه را که بر زمین بگذاریم، قدمهایمان سبکتر میشود.
#یک_کل_منسجم #یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب
🖌 #پونه_مقیمی
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas