eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی اردکان خبر
11.9هزار دنبال‌کننده
37.5هزار عکس
7هزار ویدیو
56 فایل
اعضای محترم می توانند مطالب خبری خود "اعم از فیلم، عکس، خبر و تبلیغات" را برای انتشار در کانال و پیج اردکان خبر از طریق آیدی « @ardakankhabar1 » ارسال کنند تا به نام فرستنده منتشر شود. کانال پایگاه اطلاع رسانی "اردکان خبر" را به دوستان خود معرفی نمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ اینها معجزه است. ساده نگذریم .. ماه رجب است. روز و شبهای نورانی را سپری می کنیم. 13 مسجد در اردکان درگیر برگزاری مراسم معنوی اعتکاف است. به جز دو مسجد که بزرگسالان معتکف هستند، در 11 مسجد دختر و پسر مهمان خدا هستند. وقتی می بینی شبانه روز با صرف هزینه های هنگفت، در قالب های مختلف و با ابزارهای گوناگون به دنبال گمراه کردن نسل جدید است این اتفاق واقعا معجزه است که بیش از 1700 نفر از دانش آموزان شهرمان مهمان خدا هستند. امروز با یکی از مسئولان اعتکاف صحبت می کردم؛ می گفت جوان و نوجوانی ثبت نام کرده است و اینجور که فقط متدینین آمده باشند. جالب است که می گفت ما خودمان هم فکر می کردیم خیلی ها از فرار از مدرسه به اعتکاف می آیند در حالیکه اتفاقا خیلی از این دانش آموزان، اند و به دنبال فرار از درس و مدرسه نیستند! ضمنا خیلی از پدر و مادرها هم ثبت نام پرداخت کرده اند. اما نمیدانم دوباره این ظرفیت هم مثل ظرفیت های دیگر بدون روایت است یا روایت خواهد شد؟! اگر‌ اینها روایت نشود همچنان تحت تاثیر جو روانی دشمن است و امید در دلها افزایش پیدا نمی کند. باید کرد .. از این اتفاقات ساده نگذریم! آمار معتکفین اردکان: 👇 ☘️برادران: مسجد خاتم الانبیا ۱۴۰ نفر مسجد جامع ۹۵ نفر مسجد روح الله ۱۰۰ نفر مسجد یتیمان ۶۳ نفر مسجد امیرالمومنین ۱۳۰ نفر مسجد حاج محمدحسین ۱۳۰ نفر مسجد امام سجاد ۶۳ نفر ☘️خواهران: مصلی ۴۰۰ نفر مسجد بقیه الله ۱۲۵ نفر مسجد علوی ۱۱۰ نفر مسجد النبی ۱۲۵ نفر مسجد جامع شریف آباد ۱۲۰ نفر مسجد امام هادی ۱۱۰ نفر ✍️ حامد کمالی اردکانی 🔸اردکان خبر🔸 @ardakankhabar
⭕️ حسرتِ هفده ساله روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول قرار بود با خانواده‌ی برادرشوهرم دو روز، تفریحی بریم یاسوج و برگردیم. به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر بریم زیارت حرم شاهچراغ. تا اسم شاهچراغ را بردم، زینب؛ دخترم گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه می‌زننمون! همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن. به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد. مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ. حوالی ساعت 11ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچه‌ها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان می‌دادند. اولین‌بار بود که می‌آوردیم‌شان شیراز. هفده‌سال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوباره‌ی آقا روی دلم مانده بود. دم‌دمای غروب از باب‌المهدی وارد حرم شدیم. ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارت‌نامه شدیم. بچه‌ها هم توی صحن چرخ می‌زدند و اطراف را می‌گشتند. آدم‌های زیادی روی فرش‌های دوروبرمان نشسته بودند. خادمی به سمت‌مان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت: نماز جماعت توی شبستان خونده میشه. همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیم‌‌ساعت دیگر دوباره همین‌جا جمع شویم. من، زینب، جاری‌ام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینه‌کاری‌ها شده بود و با گوشی‌ش مدام از جابه‌جای حرم عکس می‌گرفت. ده دقیقه‌ای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید! غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، توی یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد. پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم. درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاری‌ام و دخترش را پیدا نکردم. مغازه‌دارها از مغازه‌‌هایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و دنبال فرزند و همسرشان می‌گشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیاده‌رو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش می‌لرزید و زار زار اشک می‌ریخت. هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم آرامش کنم. پشت‌سرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد... @Tarikh_SHafahi_Ardakan 🔸اردکان خبر🔸 @ardakankhabar
پایگاه اطلاع رسانی اردکان خبر
⭕️ حسرتِ هفده ساله روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول
⭕️ حسرتِ هفده‌ساله روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت دوم یک ساعتی می‌شد که با جانمازِ توی دستم و پابرهنه گوشه‌ی خیابان منتظر بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. خدا خدا می‌کردم یکبار دیگر بتوانم همسرم و پسرانم را ببینم. همهمه بین زائران و مردمِ ایستاده پشت درب حرم زیاد بود. هرکسی چیزی می‌گفت: +چهارتا زخمی توی صحن افتادن. +تا الان چندتا شهید شدن. +هنوز نتونستن تروریستا رو بگیرن. +یه تروریست بوده، همون اول گرفتن. از ترس ده دقیقه‌ای رفتیم داخل مغازه‌ای اطراف حرم پناه گرفتیم. تازه داشتم درک می‌کردم توی حادثه‌ی پارسال، زائران چه حس و حالی داشتند؛ آن‌روزها مدام ذهنم درگیر آرتین و شهادت مادر و پدرش بود. وقتی خبر اعدام تروریست‌ها را شنیدم خیلی خوشحال شدم. فکر نمی‌کردم دیگر جرأت کنند روی مردم بی‌دفاع اسلحه بکشند. بالاخره تلفن محمدجواد آنتن داد و بعد از چندتا تماس بی‌پاسخ، جواب داد. +محمدجواد کجایی؟ خوبی؟ چرا جواب تلفنت رو نمیدی؟ حسن و حسین کنارتن؟ حالشون خوبه؟ +خیلی عادی جواب داد: آره ما خوبیم. چیزی شده؟ +با تعجب پرسیدم: چیزی شده! نصف جون شدم! مگه توی شبستان نبودی؟ اونجا تیراندازی نشده؟ +آره ما توی شبستانیم. ولی اینجا خبری نیست! با بچه‌ها نمازمون رو خوندیم. آنتن نداشتم که زنگت بزنم. در شبستان رو هم بستن. فکر کردم مانوره! آخه دوروبرمون نیروهای امنیتی زیادن. برای اینکه جلوی اشک‌های دخترم را بگیرم، تلفن را بلافاصله دادم دستش. بیا با بابا حرف بزن. هیچ‌کدوم چیزیشون نشده. ولی زینب گوشش بدهکار نبود. حتی بعد از نیم‌ساعت که توانستیم توی صحن، همدیگر را پیدا کنیم و با کمک نیروهای امنیتی‌ به سوییت برگردیم هم حالش بهتر نشد. تا صبح می‌لرزید و گریه می‌کرد. تا به محل اسکان برسیم، گوشی من و همسرم پشت سرهم زنگ می‌خورد؛ اقوام بودند که جویای احوالمان می‌شدند. مدام خودم را سرزنش می‌کردم که چرا روی آمدن به شیراز پافشاری کردم. با خودم فکر می‌کردم که اگر دخترم خوب نشود، چی کار کنم. اذان صبح همسرم و پسر بزرگم برای نماز به حرم رفتند؛ زینب اصرار داشت دیگر هیچ‌کدام به حرم نرویم و زود به خانه برگردیم. محمدجواد نشست کنارش و بهش گفت: بابا اونا می‌خوان حرم رو ناامن کنن تا کسی نیاد ولی تو که نباید بترسی. آقا خودش مواظبمونه. از نماز که برگشتیم، میریم خونمون. زینب کمی با حرف‌های پدرش آرام شد و توانست بخوابد. من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل تا به اردکان برگردیم اما دل‌ توی دلم نبود، به خودم می‌گفتم‌: سمیه دیدی چی شد! دوباره باید چند سال دیگه حسرتِ یه زیارت دلچسبِ حضرت رو دلت بمونه! نمی‌توانستم با حضرت از پنجره‌ی اتاق خداحافظی کنم. دلم را به دریا زدم. دخترم را به جاری‌ام سپردم و دوباره به حرم رفتم. وارد صحن که شدم صوت قرآن از تمام بلندگوها پخش می‌شد. آرامش عجیبی گرفتم؛ همان آرامشی که شب قبلش با ورود به حرم حسش کرده بودم. از چادرها و کفش‌های جامانده، کالسکه‌های رها شده و خوراکی له شده‌ی دیشب توی صحن خبری نبود. کفش‌هایمان را از کفشداری حرم تحویل گرفتم؛تمام وسایل به جامانده از حادثه دیشب را توی کفشداری جمع کرده بودند. به مسجد بالاسر رفتم. نزدیک مقتل شهدای حادثه‌ی تروریستی پارسال نشستم. آنجا بود که بغضم ترکید و یک دلِ سیر زیارت کردم. @Tarikh_SHafahi_Ardakan 🔸اردکان خبر🔸 @ardakankhabar
💎مباحث مطرح شده در دوره روایتگری با تدریس محمدعلی جعفری💎 •|روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری افق کویر|• @ofoghkca
💎مباحث مطرح شده در دوره تولید محتوا با موبایل با تدریس علیرضا کریمی 💎 •|روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری افق کویر|• @ofoghkca
💎مباحث مطرح شده در دوره آسیب شناسی نوجوان با تدریس دکتر ملیحه افخمی 💎 •|روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری افق کویر|• @ofoghkca
💎مباحث مطرح شده در دوره عکاسی با تدریس استاد خیرخواه 💎 •|روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری افق کویر|• @ofoghkca
💎مباحث مطرح شده در دوره هدف گذاری و مدیریت زمان با تدریس محمد شمس الدینی 💎 👈 کلاس های هدف گذاری و مدیریت زمان استاد شمس الدینی در دو سانس ۱۳ تا ۱۸ سال و بالای ۱۸ سال ذیل مدرسه مهارت متا در حال برگزاری است. •|روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری افق کویر|• @ofoghkca