💠 نــمــاز اول وقــت
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
"صَلَّىٰ اللَّهُ علَيْكَ يا أبا عَبّدِ اللَّه"
" صَلّىٰ اللَّهُ عَلَيْكِ يا فَاطِمة الزَّهراء"
" السَّلامُ عليكَ يا صَاحبْ الزْمان"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من حال ملیکا رو نمیفهمم و نخواهم فهمید ولی میدونم توی دل پدرش چی میگذره...
خدا بهشون صبر بده💔😭
#نماز
نماز قدم گذاشتن بر بال فرشتگان است ، نماز جنگ با نفس است نماز انتظار عاشق است ،✿⊱
،نماز تسبیح خداوند بلند مرتبه است.
نماز آرامش بخش جان است
نماز یعنی خشوع در برابر زیبایی مطلق ،✿⊱
کلام ماندگار(3)👌👌🌹🌹
✍محمد حسین به روایت سردار سرافراز سپاه اسلام «شهید حاج قاسم سلیمانی»🌹
🔶 قبل از عملیات والفجر یک
🟠 قبل از عملیات والفجر یک بود زمان عملیات نزدیک می شد و هنوز معبرها آماده نشده بودند. فاصله ما با عراقی ها در بعضی نقاط هفتاد متر و در بعضی جاها حتی کمتر از پنجاه متر بود.
🟠 این باعث میشد بچه های اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند خیلی نگران بودم
🔶 محمد حسین یوسف الهی را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم او راحت و قاطع گفت: «ناراحت
نباشید! فردا شب ما این قضیه را حل می کنیم.
🟠 شب بعد بچه های اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند. آن قدر نگران بودم که نمی توانستم صبر کنم آنها از منطقه برگردند. تصمیم گرفتم با علیرضا رزم حسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند از اوضاع و احوال باخبر شوم.
🔶 دو تایی به طرف خط رفتیم وقتی رسیدیم گفتم: «من همین جا می مانم تا بچه ها از شناسایی برگردند و با آنها صحبت کنم و نتیجه کارشان را بپرسم.
🔶 یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمد حسین آمد، با همان لبخند همیشگی...
#کرمان
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#برادر_شهیدم
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
کلام ماندگار(3)👌👌🌹🌹 ✍محمد حسین به روایت سردار سرافراز سپاه اسلام «شهید حاج قاسم سلیمانی»🌹 🔶 قبل از
#ادامه...
که حتی در سخت ترین شرایط روی لبانش بود. تا رسید، گفت: «دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم؟»
🔶 با بی صبری گفتم: «خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟ خیلی خسته بود، نشست روی زمین و شروع کرد به
تعریف کردن
🟠 امشب یک اتفاق عجیبی افتاد موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقی ها برخوردیم هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد، آن قدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم.
🟠 همگی روی زمین خوابیدیم و آیه «وَجَعَلنا *» را خواندیم. ستون عراقی ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیک تر می شد. بچه ها از جایشان تکان نمی خوردند. نفس در سینه ها حبس شده بود.
🔶 عراقی ها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند. یکی از آنها پایش را روی گوشه ای از لباس یکی از بچه های ما گذاشت و رد شد ولی با همه این حرف ها متوجه حضور ما نشدند
🟠 بی خبر از همه جا به سمت خط خودشان رفتند. ما
هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم.
خوشحالی در چشمان محمد حسین موج می زد.
🔶 گروه دیگری هم که در سمت راست آنها کار می کردند با عراقی ها برخورد می کنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند، اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مینها منفجر نشده بود و بچه ها خود
را سالم به خط خودی رسانده بودند.
۱ -سوره يس، أية ٩ - وجعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون
🟠 قرار شد همان اول شب من و محمد حسین با همان گروه سمت راست که حدود صد متر با دشمن فاصله داشت بار دیگر به شناسایی برویم. این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیات ها انجام می دادیم،
🟠 یعنی تا آنجا که ممکن بود به
دشمن نزدیک می شدیم و تمام موقعیت ها را بررسی می کردیم. آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقیها پیش رفتیم. موانع، عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود.
🔶 همین که وارد شیار شدیم، یک دفعه دیدم تمام بچه ها روی زمین افتادند فکر کردم حتماً به گشتی های عراقی برخورده ایم به اطراف نگاه کردم می خواستم خودم را روی زمین بیندازم اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچه ها خیز نرفته اند، بلکه در حال سجده هستند. گویا سجده شکر بود. بعد همگی بلند شدند و دو رکعت نماز هم خواندند. خیلی
تعجب کردم!.
🟠 محمد حسین را کناری کشیدم گفتم این چه کاری بود که کردید؟!» گفت: «سجده شکر به جا آوردیم و نماز شکر خواندیم. این کار هر شب ماست.»
گفتم :خب!چرا اینجا؟صبر
می کردید تا به خط خودمان برسیم، بعد!
🔶 گفت: «نه! ما هر شبی که وارد معبر می شویم، موقع برگشت همانجا پشت میدان مین دشمن، یک سجده شکر و دو رکعت نماز به جا می آوریم و بعد به عقب
بر می گردیم.»
🟠 این نمونه ای از حال و هوای بچه های اطلاعات بود؛ حال و هوایی که بیشتر به
برکت وجود محمد حسین ایجاد شده بود.
🟠 منبع:حسین پسر غلامحسین
صفحات57تا60👌
🟠راوی:سردار سرافراز، شهیدحاج قاسم سلیمانی❤️🙏
@Shahid_hossein_agha_yosefelahi
روز ها را شمرده ام و به انتظار آمدنت نشسته ام تا یک روز بلاخره به امید قلبم و به تسکین دل غمدیده ام برسم...
ندای اذان ورودت به گوش میرسد و بوی پیراهن یوسف نشانت به مشام!
خسته نمی شوم از صبر، از انتظار...
خیال روزی که میایی و میبینمت و میچشَم طعم بودنت را ، همیشه همراه من است
وقتی بیایی تمامی عالم را با آمدنت به خود خیره میکنی ، میایی و با آمدنت آسمان در های رحمت الهی اش را می گشاید و هفته ها باران را مهمان زمین میکند و زمین تمامی گنجینه های ارزشمندش را به فدای قدم های تو می کند، البته که صاحب تمامی این خزائن خودت هستی!چه آسمانی چه زمینی...
خلاصه که عالم بر سرور حضور تو خود را آذین می بندد و زینت می بخشد و تمامی جهانیان به برکت قدوم مبارکت از این همه فراوانی نعمت بهرمند می شوند و در خوشی به سر می بردند
وقتی حضورت در جهان تثبیت شد و آدمیان فهمیدند کیستی و چه شخصیت والایی داری تو را برای حکومت بر خودشان قرار میدهند و تو میشوی قاضی جهان عادل ترینِ عالم ...
و عدل و داد را در سراسر این زمین پر از ظلم و ستم برپا میکنی و راضی میشوند عالمیان از حضور تو،
خنده ها واقعی می شوند و اشک ها فقط برای عبودیت خداوند ریخته می شود و اما عاشق هایت ...
آنها نیز به وصال و چشیدن مزه دین از زبان شما می رسند و دلتنگ هایت غم هجران شان به پایان می رسد و یوسف گم گشته شان می آید
ان شاءالله
#ارسالی_مخاطبان