#وحشت_بعثیها_از_پیکر_شهید_املاکی!!
🌷بعد از ۵ روز تشنگی با تنی مجروح درحالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم. به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود! شب قبل از عملیات شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!! به اندازه هر ایرانی سلاح سنگین بود!!
🌷افسر بعثی به سمتم آمد به ریشهایم دستی کشید و تف به صورتم انداخت! به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم. مترجم کنارش ترجمه کرد: املاکی کجاست؟ حسین املاکی؟؟ جواب دادم: شهید شده!! افسر با عصبانیت گفت: ماکو شهید! شهید نیست کشته شده و خنده مستانهای کرد.
🌷بعثیها دنبال املاکی بودند. حتی از پیکر او نیز وحشت داشتند. میگفتند شاید زنده باشد...!!
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز حسین املاکی و جمشید کلانتری
راوی: آزاده سرافراز و جانباز ۷۰ درصد حاج اسماعیل یکتایی لنگرودی
📚 کتاب خاطرات شفاهی "رقص روی یک پا"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#يه_لقمه_نون_و_پنير
🌷شب دهم عملیات بود. توی چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم. صدای موتور آمد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم. گفت: «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا میشه؟»
🌷از صدایش معلوم بود که خسته است. بچهها گفتند «نه، نداریم.» رفت. از عقب بیسیم زدند که « حاج مهدی نیامده آنجا؟» گفتیم: «نه.» گفتند: «یعنی هیچ کس با موتور اون طرفها نیامده؟!»
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید مهدی زینالدین
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#فرماندهی_بنا
#بنای_فرمانده
🌷خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میکند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم.
🌷بعد از این داستان، به مغازه سبزیفروشی رفتند. مدتی در مغازه مشغول بودند که فهمیدم خیلی ناراحت هستند، پرسیدم چی شده؟! گفت: صاحب مغازه سبزیها رو داخل آب گِل میذاره تا وزن سبزی بیشتر بشه، دیگر به اون مغازه نرفتند.
🌷یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پولهایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#شماها_دیگه_کی_هستید!
🌷در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپههای مابین ما و عراقیها میچرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش. همینطور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آنها کرد.
🌷شاهین میگفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم میگفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمیدهد. ده دقیقه، یک ربع اینها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از انقلاب استوار ژاندارمری میاومد و تقاضای گوسفند میکرد.
🌷....من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یکدفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازهی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار میکرد، شماها چطور!»
🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب "جوانمرد"، ج ۱، ص ۹۵ تا ۹۷
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#هلهله_عراقیها_بالای_سر_شهید_شاهرخ....
🌷شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند، با شلیکهای پیاپی گلولههای آر.پی.جی و هدف قرار دادن تانکهای دشمن مانع پیشروی آنها میشد. چند تانک دشمن را منهدم کرد. ساعت ده صبح بود. فشار دشمن هر لحظه زیادتر میشد برای زدن آر.پی.جی بلند شد و بالای خاکریز رفت. يکدفعه...
🌷یکدفعه صدایی آمد. برگشتم و ناباورانه نگاه کردم. گلولهای از تیربار تانک به سینهی شاهرخ اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقیها نزدیک شدند. مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود. از کمی عقبتر نگاه کردم عراقیها بالای سر او رسیده بودند، از خوشحالی هلهله میکردند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد.
🌷گوینده عراقی گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم. دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود هر چه گشتیم بیفایده بود. او از خدا خواسته بود همه گذشتهاش را پاک کند. میخواست چیزی از او نماند. نه نام، نه نشان، نه قبر، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز جاویدالاثر شاهرخ ضرغام ملقب به حر انقلاب اسلامی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#همسایه_حاج_قاسم_میدانست!
🌷دو تا از بچّههای واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر برگشتیم. محمدحسین که مسئول اطلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر میشود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص میکنم.
🌷صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موساییپور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الان کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. میدانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود.
🌷اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقیها ما را نگرفتهاند، ما برمیگردیم.» پرسیدم: چهطور؟! گفت: شهید شدهاند. جنازههایشان را امشب آب میآورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدحسین یوسفالهی، سردار دلها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید معزز اکبر موساییپور و شهید معزز حسین صادقی
❌❌ شهید محمدحسین یوسفالهی همان شهیدی است که سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار وی در گلزار شهدای کرمان دفن شود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#چرخ_نانخشکی_که_باند_منافقین_را_لو_داد!!
🌷داوود کمی بعد از شهادت حمید برای حفاظت از بیت امام به جماران رفته بود. برایم تعریف میکرد که منافقان دور تا دور درختهای بلند و تناور جماران کاغذ چسبانده و روی آن فحش نوشته بودند: «تا الان در جبهه بودی و حالا به اینجا آمدی. ببین چه زمانی تو را بکشیم....» پسرم همیشه به من سفارش میکرد در را روی هر کسی باز نکن. من هم یک نردبان گذاشته بودم کنار دیوار خانه و از روی آن میرفتم از بالا نگاه میکردم که چه کسی پشت در است بعد در را باز می کردم.
🌷یکبار رفتم دیدم داوود پشت در است. گفت: مادرجان بالای نردبان چه میکنی؟! گفتم: مراقب بودم، نمیخواستم در را روی هر کسی باز کنم. نمیخواهم منافقین بیایند تو را بکشند. گفت: خیالت راحت، من به دست منافقین کشته نمیشوم. همان زمان یک نمکی با چرخ دستی به کوچه ما میآمد. داوود کنجکاو شده بود. یکبار رفت و از او پرسید: چه می کنی؟ گفته بود: نان خشک میگیرم و نمک میفروشم. داوود با سرنیزه اسلحهاش فرو کرده بود داخل گونیها متوجه شده بود داخل چرخ دستی اسلحه است.
🌷خلاصه آن آقا پا به فرار میگذارد و داوود ایست میدهد، اما او توجهی نمیکند و داوود به سمتش شلیک و او را مجروح میکند. بعد بچهها او را میگیرند و چرخ دستی را خالی میکنند و میبینند کلی اسلحه زیر چرخ دستی است. گویا با این وسیله مدتی بوده که برای خانههای منافقین اسلحه حمل میکرده.
🌷او را بردند و جای همه اسلحهها را نشان داده بود و کلی اسلحه را که زیر زمین مخفی کرده بودند پیدا شد که الحمدلله اینگونه توانستند باند بزرگی از تجهیزات و مهمات منافقین را پیدا کنند. همهاش میگفتم داوود جان تو آخر سرت را به باد میدهی. میگفت نگران نباش دعای امام پشت و پناه ماست. پنج، شش ماهی در جماران ماند و بعد مجدد به جبهه رفت.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز داوود عابدی، ایشان مدتی فرماندهی گردان میثم را بر عهده داشت، در عملیات بدر و در اسفند ۶۳ به شهادت رسید. وی خَلقاً و خُلقاً شباهت عجیبی به شهید ابراهیم هادی داشت.
راوی: مادر بزرگوار شهید
منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#یک_قمقمه_و_۳۰۰_رزمنده
🌷در عملیات والفجر هشت افتادیم وسط عراقیها، آتش سنگین دشمن، عقبه ما را مسدود کرد. پارازیتهای شدید آنها نیز ارتباط بیسیم ما را با فرماندهی عملیات ناممکن کرد، با ۳۰۰ نفر نیروی تشنه، گرسنه و بدون مهمات در محاصره دشمن، مقاومت میکردیم. با این که زمستان بود ولی تلاش، جست و خیز بیامان بچهها، عطش را در وجودشان شعلهور میکرد.
🌷یکی از رزمندهها، قمقهای آب پیدا کرد، خودش مجروح و بیرمق بود ولی قطرهای از آن را ننوشید، به اطرافیانش تعارف کرد، اما کسی لب به آن نزد. تمام طول یکونیم کیلومتری خاکریز را طی کرد، با این حال کسی درِ قمقمه را باز نکرد، سرانجام قمقه آب، تقسیم شد بین ۳۰۰ نفر. آنجا بود که دیگر یقین پیدا کردم پیروزی با ما خواهد بود.
🌷ساعتی گذشت، یک جیپ عراقی با سرعت از پشت سر بهطرف ما آمد، گفتم: «کسی شلیک نکند.» وقتی ایستاد، دو نفر از رزمندهها که از بچههای لشکر ما نبودند، از آن پیاده شدند، گفتند: «شما غذا و مهمات میخواستید؟!» مانده بودیم چه بگوییم، مهماتشان همان چیزهایی بود که ما نیاز داشتیم، آر.پی.جی، کلاشینکف، مهمات تیربار و خمپاره ۶۰، نه کسی عقب رفته بود و نه بیسیمی کار میکرد.
راوی: رزمنده دلاور سیدمجید کریمیفارسی، یکی از رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#صدام_به_اینطور_فرماندهها_باخت!
🌷از همان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس میرسید یا اینکه تماماً در جبهه بود. گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو. رزمندههایی پرتوان و مخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
🌷از رفتارش با اسرا میگفتند که چگونه مراعات میکرد. چنان میشد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
🌷یکبار هم بچههای آموزش که نارنجک آموزشیای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند، بعد از چند لحظه شاهد صحنهای بودند که به باورشان نمیآمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود. این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
🌷با آن همه زحماتی که میکشید و جانفشانیهایی که میکرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود: ما فقط با اسم یا زهرا (س) راهپیمایی میکنیم. از مدیونیاش به مردم که برای جبهه همه چیز میفرستند هم گفته بود....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شبی_که_مادر_فرمانده_ظرفهای_رزمندگان_را_شست!!
🌷حکایتی که حاج غلامحسین پدر شهید حاج علیرضا موحد دانش برای من تعریف کرد: چند ماه بعد از شهادت علیرضا رفتیم به بچههای تیپ سیدالشهداء (ع) سر بزنیم. اون موقع تیپ در منطقه عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوهها و درهها طی کنیم تا به مقر تیپ، بالای ارتفاع بلندی که نامش یادم نیست برسیم.
🌷آنجا که رسیدیم شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی و سایر فرماندهان تیپ هم بودند. زمستان بود و منطقه هم برفی و بارانی بود. موقع شام شد و سفره پهن کردند و من و حاج خانم شام رو توی سنگر کنار بچهها خوردیم. بعد از شام ظرفهای زیادی توی سفره جمع شده بود که باید شسته میشد. همه به هم نگاه کردند و گفتند: حالا توی این سرما ظرفها رو چه کسی میشوره؟
🌷شهید حمید شاهحسینی با خنده گفت: این چه سئوالیه. کی باید ظرفها رو بشوره؟ همه با تعجب بهش نگاه کردن. حمید گفت: خب معلومه! مادر علی باید ظرفها رو بشوره. همه زدند زیر خنده و حاج خانوم هم که از این حرف حمید تعجب نکرده بود گفت: با منت و افتخار ظرفها رو میشورم. یکی از بچهها توی جمع گفت: ما اینجا شیر آب و منبع آب نداریم. آفتابه رو از چشمه آب پر میکنیم وظرفها رو میشوریم. حالا آفتابه رو چه کسی برای حاج خانم آب پر کنه و کمک کنه.
🌷....باز شهید شاهحسینی گفت: اون هم معلومه. حاج آقا آفتابه رو آب میکنه و حاج خانم هم ظرفها رو میشوره. من هم رو کردم به حاج خانم و گفتم: ببین ما رو به دردسر انداختی. خلاصه اون شب سرد زمستان، من و حاج خانم ظرف شام همرزمان حاج علی رو شستیم.»
🌹خاطره ای به یاد فرماندهان شهید حاج علیرضا موحد دانش، شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی
راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#آدم_عجیبی_بود.
🌷زمان وقوع زلزله بم، وقتی مرتضی همراه حاج احمد کاظمی و آقای کروندی گذاشت و رفت و وقتی برگشت تمام لباسهایش خاکی، کثیف و خونی بود. میگفت یک هفته است چیزی نخوردهایم؛ به جز نان خشک؛ چون به خودمان اجازه ندادیم از غذاهایی بخوریم که برای مردم زلزله زده فرستاده بودند....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سرهنگ پاسدار مرتضی بصیری (مهندس پرواز)
راوی: خانم علوی زاده همسر شهید
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
🚩امر به معروف دختر #کشف_حجاب
سوار بر #تانک
🙏در مقابل بی حجابی ها
#بی_تفاوت_نباشید و حتما باشیوه های #دختران_انقلاب #امر_به_معروف کنید که حجاب خونبهای #شهیدان است
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
#حجاب _وصیت_ شهیدان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
💔حتی به زیبایی شهادت این شهید ماخواب راحت نداریم....
❣نامشان دردنیاشهید
❣ودرآخرت شفیع
#ان شاءالله شفاعتشون درآخرت
نصیب همه مشتاقان🤲
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
💫💚💫
📩خبر رونمایی از ناو هواپیمابر ایرانی در آینده نزدیک
🟢سردار تنگسیری فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مراسم افتتاحیه اردوهای دانشجویی «روایت پیشرفت» خبر از رونمایی ناو هواپیمابر ایرانی در آینده نزدیک را داد.
🔺این ناو با قابلیت های خاصی از قبیل بارگیری شناور های موشک انداز یک شگفتی جدید در صنعت دفاعی دریایی کشور میباشد
💫💚💫
#خداقوت شیربچه هاےحیدرے
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
♦️مادر من یک زن فوق العاده است،
خبر شهادت بابا که رسید رفت دو رکعت نمازخواند... همه ی ما را مادرمان آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند ، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شدیم خطاب به جنازه بابا گفت :
♦️الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند...
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم.
🌷بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشیع برگزار میشد ، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند .
🌷خبر شهادت #جهاد را هم که شنید همین طور ...
دلم سوخت وقتی برادرم جهاد رو دیدم ...
مثل بابا شده بود ...💔
خون ها رو شسته بودند ولی جای زخم هاو پارگی ها بود ، جای کبودی و خون مردگی ها ...
تصاویر شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بودن و ی لحظه به نظرم رسید من دیگه نمیتونم تحمل کنم ...
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی رو آروم کرد .
♦️وقتی صورت #جهاد رو بوسید ، گفت :
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ؟! ، البته هنوز به" اربا اربا " نرسیده ...
باز خجالت آروممون کرد
♦️فاطمه مغنیه، خواهر شهید جهاد مغنیه
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹
🌹با شهید مدافع حرم «جواد اللهکرم» بیشتر آشنا میشویم.⤴️
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
عباس کریمی قهرودی (۱۳۳۶ – ۲۴ اسفند ۱۳۶۳) نظامی ایرانی بود که در خلال جنگ ایران و عراق از فرماندهان میانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهشمار میآمد و بهعنوان چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله فعالیت میکرد. وی در خلال اجرای عملیات بدر، بر اثر برخورد ترکش خمپاره با سرش، کشته شد.
🌹شهیدی که به دلیل نورانیت چهره، منور نام گرفته بود
شهید عباسعلی کریم آبادی اینقدر نورانی بود که وقتی وارد اتاق می شد من چراغ را خاموش می کردم دوستان همرزم اعتراض می کردند که چراغ را روشن کن !!! من می گفتم تا وقتی منور هست چراغ لازم نیست .
🌹خداوند بدلیل معصومیت ایشان نوری در چهره او قرار داده بود که بهش می گفتیم " منور "
وقتی ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آمد دوستان برای اعلام خبر شهادت به خانواده ایشان مراجعه کردند پدرشان گفته بود:
قبل از اینکه چگونگی شهادت او را بیان کنید چند سوال می پرسم
۱. عباس آیا سر به تن دارد ؟ گفتیم نه
۲. آیا دو دست دارد ؟ گفتیم نه
پدرشان با یک اطمینان خاطر گفت : خیالم راحت شد
پرسیدیم چطور؟؟!!
🌹گفت : دلیل انتخاب نام عباسعلی این بود قبل از اینکه او بدنیا بیاید خواب آقا ابوالفضل العباس (ع) را دیدم و به همین دلیل نام او را عباسعلی گذاشتم و من اطمینان داشتم که او نیز همانند آقا ابوالفضل العباس (ع) به شهادت می رسد .
✍راوی جانبازتخریبچی اویس زکی خانی
"شهید عباسعلی کریم آبادی"
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
📷 تصویری از دو کودک از شهدای حملهی رژیم صهیونیستی به غزه
هاجر البهتینی و نیز میار و علی عزالدین فرزندان طارق عزالدین از فرماندهان جهاد اسلامی، در حمله بامداد امروز رژیم کودککش صهیونیستی به غزه به شهادت رسیدند.
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
⚘کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
🗓۱۵ سال بعد از عملیات والفجر مقدماتی از دل #فکه پیکر یک شهید پیدا شد.💔
📈اعداد و حروف نقش بسته روی پلاکش زنگ زده بود. توی جیب لباسش یک برگه پیدا کردیم ...
🖍نوشته هاش به سختی قابل خواندن بود ...
🌷🖍🌷🖍
بسمه تعالی
جنگ بالا گرفته است مجالی برای هیچ وصیت نیست ...
جز همین که امام را تنها نگذارید..
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم حدیثی از امام پنجم می نویسم:
به تو خیانت می کنند تو مکن ..
تو را می ستایند فریب نخور..
تو را نکوهش می کنند شکوه مکن .. مردم شهر از تو بد می گویند اندوهگین مشو..
همه ی مردم تو را نیک می خوانند مسرور نباش ..
آنگاه از ما خواهی بود..
تحف العقول ص ۲۸۴
دیگر نایی در بدن ندارم ...
خداحافظ دنیا ...
یا زهرا(س)
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
⚘کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
💞مهنازی که در کنار ابراهیم ،
هاجر شد...
💕قبل از ازدواج اسم من مهناز بود
ازدواج که کردیم ،
یک روز بهش گفتم:
اسم شما ابراهیمه ،
منم دوست دارم اسمم رو هاجر بگذارم.
🌹گل از گلش شکفت
گفت: منو خیلی خوشحال کردی ،
اتفاقاً منم با اسم مهناز مأنوس نبودم
می گفت: این چه کاریه که بعضیا حاضرن اسم پرنده و حشره و باد و خیلی چیزای دیگه رو روی بچه هاشون بذارن ،
اما از اسم های با معنایی که لایق اشرف مخلوقاته ، فرار می کنن؟!
🔰خاطره ایاز زندگی شهید ابراهیم امیرعباسی
📚کتاب ساکنان ملک اعظم 5 « منزل امیرعباسی» ، صفحه 19
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
⚘کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
🔮عبادت چیست؟
احساسے که در آن تمام ذرات وجود به ارتعاش درآید.
جسم مےسوزد، قلب مےجوشد، اشک فرو مےریزد، روح به پرواز درمےآید.
جز خدا نمےبیند و جز خدا نمےخواهد.
✍شهید_چمران
#نماز_اول_ وقت _خوان _بشیم
#الله اکبر
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🍂⚘کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
☜ از پرستارهای خانمی بود که آن شب کشیک بیمارستان بود.
🕊شهدا را که آوردند گذاشتنشان توی سردخانه.
⚘یکیش هم برادر خودش بود.💔
↷⚘↶↷⚘↶↷⚘↶
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷⚘کانال شهیدعارف یوسف الهے↶
🆔@shahid_aref_64
💞نهال دختر شهید، درباره کمک پدرش بهش میگه!؟ 😰 اشکهای مجری با شنیدن خاطره تلخ دختر شهید😭😭😭
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊
🌹یکم شهریور سالروز شهادت
#شهید_سید_اسدالله_لاجوردی
دادستان سابق تهران گرامی باد.
شهید عجیب و غریبی که شب ها در زیر زمین خانه اش خیاطی می کرد تا حقوق خود را بر جمهوری اسلامی تحمیل نکند!
در دل این کاخ های شیشه ای، همچو همت کو شهادت پیشه ای؟
ما اسیر بورس بازی گشته ایم، مسخ دنیای مجازی گشته ایم!
ما شبی در وادی تن گم شدیم، محو و ماتِ فتنه گندم شدیم.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابوالحسن محمدآبادی ۵ دقیقه قبل از شهادت در #حادثه_تروریستی #کرمان، درحال خدمترسانی به زوار💔
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64