🔰 کفن تازه شهید یوسف الهی در روز تدفین شهید سلیمانی
💠باور کنید حس کردم انگار همین یک ساعت پیش او را دفن کرده اند.به این تازگی بود!!
📆سه شنبه ۱۳۹۸/۱۰/۱۷
🌷از صبح زود خودم را به #گلزار_شهدا رساندم. ولی هر چه تلاش کردم و گفتم عکاس و فیلمبردارم و میتونم خبرها را بهتر رسانه ای کنم چون کارت تردد نداشتم فایده ای نداشت ونتوانستم وارد محیط گلزار شوم.
🌷به خود #سردار متوسل شدم و زود جواب گرفتم سردار مرا به حضور پذیرفت. کنار دیوار مهدیه صاحب الزمان (عج) روبروی محلی که برای دفن سردار بود نشسته بودم که متوجه همهمه و گریه اشخاصی که کنار قبر حضورداشتن و در حال آماده کردن قبر بودند شدم.
🌷دوربینم را برداشتم و شروع به فیلمبرداری شدم. بوی عطر فضا را پر کرده بود. دیوار کنار قبر #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی کمی فروریخته بود. شخصی که داخل قبر بود حال عجیبی داشت.
🌷می گفت کفن شهید تازه بود و حتی نایلونی که دور شهید بود بخار زده بود.سریع دیوار قبر را ترمیم کردند و من بودم و یک دنیا #عشق ....
💠یکی از خادمین محترم گلزار شهدا اونجا حضور داشتن و شاهد قضیه بودن💠
#عارف_جبهه🔻
#شهید_حسین_یوسف_الهی🌷
# یاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات🌹
♡شما دعوت شدید♡
,,,🍃🌺♡🌺🍃,,,
@shahid_aref_64
فرمانده دلت ....
هرشهیدی را که دوستش داری
کوچه دلت را به نامش کن
یقین بدان
در کوچه پس کوچه های
پر پیچ و خم دنیا
تنهایت نمےگذارد...
بگذاردر این وانفسای دنیا"فرمانده ی دلت" دوست شهیدت باشد.
دست در دست شهدا بگذار و ببین چطور زندگیت تغییر میکند و به خدا نزدیک می شوی .
رفیق شهید پیدا کن
همه ی راهها
که با پا پیموده نمیشنوند
دستت را به رفیق_شهیدت بده و معجزه ببین...
شهــدا صدایت زده اند
دست دوستی دراز ڪردهاند
بـہ سویت...
همراهی با شهـدا سخت نیست
یا_علے ڪه بگویی
خودشان دستت را میگیرند
تردیـد نڪن...
ای شهید....دلم را
برایت آماده کرده ام...به کدامین
نشانی ارسالش کنم...؟
#رفیق_شهیدم صدامو داری یانه؟!؟ دلم برات تنگ شده
#خانه_شهید
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
جمعه:1399/12/22
#ماه_رجب
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•✾•🌿..🌺..🌿•✾•
@shahid_aref_64
#من_بسیجی_ام💖
سه روز با هم هم سفر بوديم. در تمام اين مدت هر جا كه براي نماز توقف كرديم" محمد حسين" مي ايستاد كنار مهرهاي نماز و يكي يكي مهره ها را بر مي داشت و با دقت نگاه مي كرد. مي خواستم بفهم براي چه اين كار را انجام مي دهد، تا اينكه يك بار ايستاد به نماز، مهرش را برداشتم. سبز رنگ بود و بوي عجيبي داشت. تربت كربلا بود. هر چه اصرار مي كرديم به عضويت سپاه در نمي آمد و پاسدار رسمي نمي شد. مي گفت: اگر من شهيد شوم و روي سنگ قبرم بنويسند «پاسدار»، روز قيامت جلويتان را مي گيرم. 🌷من بسيجي ام🌷
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی🌹
#خاطرات_محمدحسین
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌺🍃🕊
#اینگونه باشیم••♥شهدایی♥
جزء به جزء حرکات محمدحسین انسان را به یاد خدا میانداخت🥀
محمدعلی کارآموزیان: زندگی یوسفالهی سراسر معنوی بود به عبادت اهمیت فراوانی میداد و هیچ چیز مانع ارتباطش با خدا نمیشد به تمام نیروهایش عشق میورزید و مانند یک پدر برایشان دلسوزی میکرد هر وقت بچهها برای شناسایی میرفتند آنها را تا ابتدای محور همراهی میکرد و همان جا منتظرشان مینشست تا برگردند.
یک شب در منطقه مهران، من، محمد حسین و یکی دیگر از بچهها به نام سیدمحمود برای شناسایی رفته بودیم، سیدمحمود جلو رفت و من و محمدحسین بالای رودخانه گاوی منتظرش ماندیم. سید حدود دو ساعت دیر کرد. در این فاصله محمدحسین به گوشهای رفت و سرگرم نماز و عبادت شد این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت حتی در منطقه خطر نیز از عبادت و راز و نیار با خدا غافل نمیشد.
رفتار و کردار او به گونهای بود که لحظه به لحظه زندگیاش و جزء به جزء حرکاتش انسان را به یاد خدا میانداخت.
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی🌹
🌺🍃🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️چگونه لبی بخندد، که عارفِ ما، عاشقِ ما، مخلصِ ما، حسینآقای ما نباشد ...
▫️روایتی متفاوت از شهید محمدحسین یوسفالهی🌷
#سرداردلها
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#خرده_روايت_ها
ماشين لندکروز توي يک متر آب و گل گل گير کرده بود. ده نفر هلش مي داديم؛ اما تکون نمي خورد. حسين که از راه رسيد، گفت: وايسيد کنار. کار خودمه. به آرامي ماشين را کشيد بيرون. با تعجب گفتم: دعا خوندي؟
گفت: نه. فقط به ماشين گفتم برو بيرون.
#ذکرنام ویادشهداباصلوات💐
#شهيد_محمد_حسين_يوسف_الهي #تحقق_اراده_شهيد_باذن_الله
راوي: حميد شفيعي
#کتاب_رندان_جرعه_نوش؛ صفحه 160.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#خرده_روايت_ها
ماشين لندکروز توي يک متر آب و گل گل گير کرده بود. ده نفر هلش مي داديم؛ اما تکون نمي خورد. حسين که از راه رسيد، گفت: وايسيد کنار. کار خودمه. به آرامي ماشين را کشيد بيرون. با تعجب گفتم: دعا خوندي؟
گفت: نه. فقط به ماشين گفتم برو بيرون.
#ذکرنام ویادشهداباصلوات💐
#شهيد_محمد_حسين_يوسف_الهي #تحقق_اراده_شهيد_باذن_الله
راوي: حميد شفيعي
#کتاب_رندان_جرعه_نوش؛ صفحه 160.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#با"محمدحسین"🌹
سه روز با هم هم سفر بوديم. در تمام اين مدت هر جا كه براي نماز توقف كرديم"محمد حسين" مي ايستاد كنار مهرهاي نماز و يكي يكي مهره ها را بر مي داشت و با دقت نگاه مي كرد. مي خواستم بفهم براي چه اين كار را انجام مي دهد، تا اينكه يك بار ايستاد به نماز، مهرش را برداشتم. سبز رنگ بود و بوي عجيبي داشت. تربت كربلا بود.
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی 🌱
#نماز_اول_وقت✨📿📿✨
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نعم الرفیق شهید عارف
محمدحسین یوسف الهی
گاز شیمیایـی و عشــق هردو می سوزانند!
یکی پـوست را ، و چشم را ، و جسم را و دیگری دل را و جان را
هردو سوختن ناله ها دارد و نشانها !
خوب که نه، بد هم نگاه کنی نشـانِ هردو سوختن را در او می بینی…
ولی این سوختن کجا و آن سوختن کجا
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#علی_زین_العابدین_پور
#روایتگری_شهدا
قدمگذارید
بهوادیعشقوشهادت↙️
@shamimeeshgh1399
کانال روایتگری شهدایی مون
@alizynolabedinpor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🌹🌱]•
آن روزها، دروازهاے براے شهادت داشتیم؛
اما امروز، معبرے تنگ...
هنوز هم براے شهید شدن،
فرصت هست،
دل را باید صاف کرد✨🕊
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
محمد حسین یوسف الهی در 26 اسفند ماه 1339در شهر کرمان متولد شد
پدرش فرهنگی✏️ و مادرش خانه دار بود 🧑🍳
همه فرزندان از اوایل کودکی در محیطی مذهبی با معارف اسلام آشنا شدند
پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در دبیرستان شریعتی در رشته تجربی مشغول تحصیل شد
در روز های پر تب و تاب انقلاب محمد حسین حضوری فعال داشت
و یکی از پیشگامان حرکت های دانش آموزی شهر کرمان بود.
با شروع جنگ عراق علیه ایران،بهعنوان نیروی داوطلب بسیجی به جبهه های نبرد شتافت
و در واحد اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله به فعالیت ادامه داد
و بعد ها به عنوان جانشین واحد انتخاب شد
در طول جنگ چند بار مجروح شد
در سرانجام بعد از عملیات والفجر 8 به دلیل مصدومیت ناشی از بمباران شیمیایی در 27 بهمن ماه 1364 در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران شهید شد.
🥀سخن ماندگاراو که برسنگ مزارش حک شد🥀 ↷↷↷↷↷↷↷↷↷↷↷
💫اجر جهاد شهادت است و من خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده و میروم برای خود مظاهر مادی دنیای فانی را تدارک ببینم💫
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید🌴
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#امام_زمان
#مبعث
#عید_مبعث
#انتشار_صدقه_جاریه_است
#انتخابات
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
🍃فصل اول🍃به روایت از مــــادر شهید
خانه ی ما در یکی از کوچه های قدیمی شهر کرمان بود، که به آن "کوچه جیحون" می گفتند.
همسرم معلم بود و خدارو شکر 🤲وضع مالی خوبی داشتیم. خانه مان بزرگ و با صفا بود🌳...
با ورودی هایی مزین شده با داربست های انگور🍇 و باغچه ای بزرگ که در آن دو درخت کاج🌲و انواع میوه های سیب انار ، به، گلابی و انجیر خودنمایی می کردند
بوی گل های پیچ🎋، رز، یاس و محمدی
فضای این خانه را عطراگین می کرد.
آنچه بر زیبایی این خانه می افزود،صوت زیبای قرآن و اذان صبحگاهی غلامحسین(پدرشهید) بود.یادم می آید نذر شله زرد هر ساله ای که او به مناسبت رحلت رسول اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) در ماه صفر در این خانه برگزار می کرد ، حال و هوای خاصی به همه می بخشید.
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
دقت غلام حسین در به دست آوردن لقمه 🥪حلال برای فرزندان، آن هم از راه گچی که پای تخته سیاه می خورد، زبانزد خاص و عام بود.
او همسری مهربان✨، پدری دلسوز👨👦👦 بود...
همچنین مشاوری با تدبیر و مدیری توانا برای دانش آموزان.
علی رغم اینکه ما در دوران طاغوت☄ زندگی می کردیم، اما عشق به اهل بیت(علیه السلام)، توجه به قرآن و سخنان ائمه ، به ویژه حضرت علی (علیه السلام)♥️ مهم ترین سرمایه زندگی ما بود😌
به همین دلایل روز به روز، عنایت حق✨ را به وضوح درک می کردیم و در های رحمت خداوند به سوی ما باز می شد🍃....
همسـرم به شغل معلمی عشق می ورزید👨🏫 و چون به کشاورزی هم علاقه داشت👨🌾 زمینی بایر در حوالی خانه خرید و اوقات فراغت به همراه بچه ها در آن کار می کرد.
چیزی نگذشت که این زمین خشک به باغی بزرگ ، مملو از یونجه و درخت پسته🌾 تبدیل شد😍.
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
فاصله سنی بین بچه ها کم بود و تعدادشان زیاد👨👩👧👦 اما من سعی می کردم هیچ وقت از زندگی ننالم 😫که مبادا آرامش همسرم را بر هم بزنم🤗. برای اینکه بار زندگی بر دوشم سنگینی نکند بچه های بزرگتر را در مسئولیت های خانواده شریک میکردم🥘🧹. این شد که توانستم با سعه صدر و احترام به همسرم، به او در اداره امور بیرون و داخل منزل کمک کنم🤝.
رفتار و گفتار غلامحسین برای من الگو بود تا بتوانم فرزندانم را مطابق با معیارهای دینی⭐ که دوست داشت تربیت کنم با اینکه پسرانم در مدارسی درس می خواندند👨🏻🎓 که پدر، مدیر مدرسه آنها بود (پرورشگاه صنعتی، یغما و ارباب زاده)، اما این از حساسیت من در تربیت شان ذره ای کم نمی کرد🧕🏻 بودن در کنار غلام حسین و پایبندی به اعتقادات دینی من را نیز پخته تر کرده بود تا در ارتباط با خدا بیشتر دقت کنم🤲
📕قسمتی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•
•『 🎬』•
.
.
↫مستند بی قرار
هم اکنون پخش مستند بی قرار
کرمان، سینما شهر تماشا
با کارگردانی محمد علی فارسی
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『پخش مستند بی قرار از شهید یوسف الهی 』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🎬 』•
•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
📕قسمت پنجم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳۹ ش متوجه شدم که نهمین فرزندم را باردار هستم😍 خواب 🥱و بیداریهای شبانه 🌚و دوران سخت بارداری خسته ام کرده بود😞 تصمیم گرفته بودم به همین هشت فرزند قناعت کنم، اما یادآوری جمله همسرم که «برگی🍃 از درخت نمی افتد مگر به خواست خدا» خستگی را از تنم ربود. به حکمت خدا راضی شدم🤲 و از سویی آموخته بودم در برابر نعمتهای خدا شکرگزار باشم🤲🙃. در همین حال و هوا بودم که در خانه به صدا در آمد🏠. سعی کردم از این بارداری فعلاً با کسی حرف نزنم و خیلی تلاش کردم طبیعی جلوه بدهم. همسرم بود🧔🏻♂️. من تاکنون هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بودم و از طرفی مطمئن بودم اگر بفهمد باردار هستم🙃 خوشحال میشود زیرا او معتقد بود اولاد صالح هر چه باشد، کم است و همیشه در دعاهایش این را از خداوند می خواست و به خاطرهمین در به دست آوردن نان حلال🥖 تلاش می کرد.
بعد از نماز مغرب قرار بود جلسه دوره ای قرآن در منزل ما🏠 برگزار شود. با اینکه من همیشه بارویی گشاده و آغوشی باز😍 از این جلسات استقبال می کردم اما نمی دانم چطور شد غلامحسین صدا زد: «حاج خانم مشکلی پیش آمده🧐؟ میبینم خیلی تو فکری🤔، گفتم مشکلی که نه اما......»
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•
•『 🪖』•
.
.
↫به وقت نحوه آشنایی
سلام من کرمانی هستم و............
______________________________________
🍂بهمون بگوچجوری با آقا محمدحسین آشناشدی 🍂
@shamimeshghar
اینم آیدی برای ارسال پیام هاتون 👆😍
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『 نحوه آشنایی با محمد حسین یوسف الهی 』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『 🪖』•
•『🌖』•
.
.
↫ عارفشهید
📕قسمت ششم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
اما هنوز حرفم تمام نشده بود 🤐پرسید🤔
بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟» گفتم: «نه! تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟😐 گفت: «نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان میکنی😶 برای اینکه نگران نشود گفتم: «اتفاق که نه، اما خبری برایت دارم و بعد به او گفتم که باردارم😍 ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد🤲. به شوخی گفت: هنوز تا دوازده فرزند راه داری بعد😳، مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد.
روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود. به تلاوت سوره های قرآن📓 میپرداختم در ماههای آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر🤷🏻♀️ (نرجس اقدس انیس و ناهید انجام می دادند. من سعی می کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم🤲🥺
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『عارفگلزارشهدایکرمانرابشناس』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『🌖』•
•『 🪖』•
.
.
↫به وقت نحوه آشنایی
سلام ممنون از کانال خوبتون بنده از طریق......
__________________________________
🍂بهمون بگوچجوری با آقا محمدحسین آشناشدی 🍂
@shamimeshghar
اینم آیدی برای ارسال پیام هاتون 👆😍
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『 نحوه آشنایی با محمد حسین یوسف الهی 』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『 🪖』•
•『 🪖』•
.
.
↫به وقت نحوه آشنایی
موقع شهادت حاج قاسم لحظه دفن ایشان....
______________________________
🍂بهمون بگوچجوری با آقا محمدحسین آشناشدی 🍂
@shamimeshghar
اینم آیدی برای ارسال پیام هاتون 👆😍
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.
.
『 نحوه آشنایی با محمد حسین یوسف الهی 』
❀Eitaa.com/arefe_shahiid ❀
•『 🪖』•
📕قسمت ششم بخشی از کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
اما هنوز حرفم تمام نشده بود 🤐پرسید🤔
بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟» گفتم: «نه! تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟😐 گفت: «نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان میکنی😶 برای اینکه نگران نشود گفتم: «اتفاق که نه، اما خبری برایت دارم و بعد به او گفتم که باردارم😍 ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد🤲. به شوخی گفت: هنوز تا دوازده فرزند راه داری بعد😳، مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد.
روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود. به تلاوت سوره های قرآن📓 میپرداختم در ماههای آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر🤷🏻♀️ (نرجس اقدس انیس و ناهید انجام می دادند. من سعی می کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم🤲🥺
این داستان ادامه دارد....🚌
با ما همراه باشید☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
📕قسمت هفتم 7️⃣کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
ماه 🌙اسفند فرا رسید، آخرین روزهای بارداری ام سپری می شد. این ماه مصادف بود با ماه پربرکت و رحمت خدا یعنی ماه رمضان🌝یادم می آید یکی از شبهای احیا🌒 بود. مردم برای مناجات با خدا🤲 به مساجد و تکیه ها🕌 می رفتند با اینکه دلم❤️به همراه آنها می رفت
اما می بایست در خانه🏠 بمانم و منتظر تولد نوزادم باشم👶🏻.
چون بچه ها کوچک بودند همسرم من را تنها نمی
گذاشت و در خانه به احیا 🌒و شب زنده داری🤲 می پرداخت
شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر☁️، همه جا تاریک و ظلمانی بود🌑 و هوا هم از همان سر شب بارانی🌧️ غلام حسین سجاده اش را کنار پنجره اتاق پهن کرد📿 و مشغول راز و نیاز با خدا شد. باران کم کم شروع به باریدن کرد🌧️ و من ساعتی دعا و نماز خواندم و رفتم که بخوابم🥱...
این داستان ادامه دارد 🚙
با ما همراه باشید ☺️
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
27.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توسل به ائمه(ع)
📕صفحه 107،108،109 کتاب حسین پسر غلامحسین 📕
محمد حسين يوسف الهی با اینکه از لحاظ سنی جوان🧔🏻♂️ بود اما مانند یک پدر برای بچه های اطلاعات ز زحمت میکشید به آب و غذایشان🥘 رسیدگی می کرد مراقب نماز و عباداتشان 📿بود. مأموریتهایشان را زیر نظر می گرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز احساس مسئولیت داشت و از آنها مراقبت میکرد وقتی قرار بود بچه ها برای شناسایی بروند خودش قبل از همه می رفت🚶 و محور را بررسی میکرد بعد بچه ها را تا اواسط راه همراهی میکرد و محور را تحویلشان می داد تازه بعد از اینکه گروه به طرف دشمن حرکت می کرد، می آمد و اول محور منتظرشان می نشست گاهی کنار آب، گاهی روی تپه یا هر جای دیگری، فرار نمی کرد. ساعت ها منتظر میماند تا برگردند.
وقتی کار شناسایی طول می کشید و یا اتفاقی برای بچه ها می افتاد که با تأخیر بر می گشتند. مثلاً به سنگر کمین بر می خوردند، عراقی ها میدیدنشان با راه را گم می کردند و یا هر دیگر در همه این احوال محمد حسین از جایش تکان نمی خورد و با توجه به سختی انتظار کشیدن مدت با دلشوره و نگرانی می نشست و چشم به راه🧐 می دوخت بارها شنیدم که می گفت وقتی بچه ها به شناسایی می روند برای سلامتی و موفقیتشان به ائمه (ع) متوسل میشوم🤲 و تا برگردند به دعا و ذکر می نشینم و منتظرشان می شوم.
اگر زمانی حادثه ای برای یکی از بچه ها رخ می داد، محمد حسین مثل مرغ سر کنده میشد🥺. خودش را به آب و آتش میزد تا او را نجات دهد. هر کاری از دستش بر می آمد انجام میداد و تا زمانی که موفق نمی شد، آرام نداشت.
خاطره های آقا محمد حسین ادامه دارد 🚙
همراه ما باشید 🙃
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
✍چشم برزخی سردار #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی...🌷🕊
◾️شهید محمد حسین یوسف الهی چشم برزخی داشت پیروزی ها را می دانست شکست ها را می دانست باطن افراد را می دید و عاقبت شان را پیشگویی میکرد…
▪️او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده امام خمینی یک شبه ره صد ساله را طی کرد و چشم تمام پيران و کهنسالان طريق عرفان را حسرت زده قطره ای از دريای بی انتهای خود کردند.
◾️زمستان ۶۴ بود با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
▪️بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید من هم شیمیایی می شوم.
◾️حسین به همه اشاره کرد به جز من!
▪️چند روز بعد تمام شهودهای حسین در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
☑️راوی حمید شفیعی همرزم شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
روی بچه ها پتو میکشید
خاطره ای از دلسوزی های شهید یوسف الهی
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
.