🔰به اطلاع مخاطبین گرامی می رساند
با عنایت به فعالیت کانال شهید آرمان علی وردی
از این پس تمامی اطلاع رسانی های مراسمات از طریق کانال شهید به آدرس زیر انجام میپذیرد.
https://eitaa.com/joinchat/2794914026Cf7e103dceb
مادر شهید طلبه آرمان علی وردی ماجرای شب شهادت فرزندش را این گونه روایت کرد:
در شب شهادت آرمان، به منزل مادرم رفته بود و از آرمان هم خواستم که به آنجا بیاید، اما گفت که کاری برایش پیش آمده و نمی تواند به آنجا بیاید.
وی با تاکید بر دلشوره های مادرانه برای فرزندش گفت: ساعت حدو 3 عصر بود که با آرمان تماس تلفنی گرفتم و از او پرسیدم که آیا نهار میل کرده یا نه؟ پاسخ داد که نهار میل کرده و چون سوار بر موتور بود، صدایش واضح نبود. لحظاتی بعد مجددا با من تماس گرفت و گفت: «ببخشید، سوار بر موتور بودم و صدا واضح نبود؛ کاری با من داشتید؟» گفتم: «میخواستم فقط بدانم کجایی و آیا شب به خانه مادر بزرگت می آیی؟ آرمان گفت: نه کار دارم و نمی توانم...
مادر این شهید بزرگوار با اشاره به دل نگرانی مستمرش برای آرمان افزود: ساعت 7 شب دوباره با آرمان تماس گرفتم اما موبایلش را جواب نداد، حدسم بر این بود که شاید در کلاس درس حضور دارد؛ مجددا ساعت 8 شب با او تماس گرفتم اما موبایلش خاموش بود، به مادرم گفتم حتما شارژ گوشیاش خانه مانده و خاموش شده است.
وی در ادامه گفت: آخرای شب بود که فرد ناشناسی به موبایل همسرم زنگ زد، تماس تلفنی که باعث شد رنگ چهره اش سرخ و لحن صحبتش نگران کننده به نظر برسد. از او پرسیدم که اتفاقی افتاده؟ موضوع را به طور دقیق به من نگفت اما از من خواست که در منزل مادرم بمانم و خودش به بیرون از خانه رفت.
مادر شهید آرمان علی وردی بیان کرد: 5 دقیقه بعد از رفتن همسرم با یکی از دوستان آرمان تماس گرفتم و از او خبر آرمان را گرفتم اما گفت که آرمان لحظاتی پیش در کنار آنها بوده و الان نیست. برادرم دلشوره ها و اصرار من را دید و گوشی را از من گرفت و به دوست آرمان گفت: "مادر آرمان نگران و بی قراراست، اگر اتفاقی رخ داده به ما هم بگویید. همان لحظه برادرم با دستانش به سرش زد و وقتی موضوع را پرسیدم؛ جواب داد که گویا آرمان بر اثر مشاجره و دعوای فیزیکی با یک نفر، راهی بیمارستان شده است.
وی با اشاره به گریهای که برای فرزندش داشت گفت: به بیمارستان بقیه الله تهران رفتیم و در مسیر راه مدام دلشوره و نگرانی داشتم، وقتی به بیمارستان رسیدیم ازدحام زیادی در آنجا بود، وقتی داخل بیمارستان رفتم اعلام کردم که مادر آرمان علی وردی هستم، پرستاران و اطرافیان با نگاه پر غم به من نگاه کردند. با نگرانی زیاد به سمت ICU رفتم و زمانی که آرمان را دیدم، دچار شوکه شدم چرا که آنقدر صورتش غرق در خون بود که قابل شناسایی نبود و من مدام می گفتم که این آرمان نیست...
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️این دهه هشتادیا انقلاب رو به نتیجه میرسونن🇮🇷🇮🇷
🔷نسل جریان ساز دهه هشتاد که دشمن نیز با تمام توان برای بریدنش و منصرف کردنش از خیمه سیدالشهدا دغل ها و نیرنگ هایی را می سراید ولی نمیداند که نسل #دهه_هشتادی نسل حیران نیستند بلکه نسل حرکت اند .
نسل ماندن نیستند، نسل رسیدن هستند
آرمان عزیزمان هم دهه هشتادی بود..💔
با افتخار من هم یک دهه هشتادی هستم🖤
دهه هشتادی بودن
الان یک افتخاره
و یک وظیفه سنگین 👌
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید طلبه آرمان علی وردی ماجرای شب شهادت فرزندش را این گونه روایت کرد💔
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#پایان_مماشات
@armane_enghelab
🌤أین قاصم شوکه المعتدین...
🥀کجاست درهم شکننده هیبت ستمگران...
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
20.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 خاطره جالب پدر شهید علیوردی از ماجرای گم شدن سه روزه آرمان در سفر زیارتی کربلا.
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
درقاموسماشهادتپیروجوانندارد
همهیکچیزمیخواهیم
رضایتصاحبالزمان[عج]
محلتحصیلشهیدعلیوردی🖤🌿
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
@EDIT_MAHDAVII
بسم الله الرحمن الرحیم
"انگشتر"
تقدیم به روح بلندِ آرمان عزیز...
طاقت بیاور، الان تمام میشود. الان پیدایت میکنند و میرویم بیمارستان. چشم بهم بزنی، حالت خوب شده و از روی تخت بلند میشوی. من را برمیداری، خونهای خشکیده روی رکاب و نگینم را میشویی و میبری تعمیر. زود تعمیر میشوم و دوباره روی دستت مینشینم. بعد دوباره با هم میایستیم به نماز، و من دوباره میشوم همراز دعاهای قنوتت. دوباره با هم میرویم اردوی جهادی و خاک و گل مینشیند روی نگینم؛ و تو موقع وضو، گل و خاکم را پاک میکنی. دوباره با هم...
من هم شکستهام؛ ولی نه به اندازه تو. شاید باور نکنی ولی خیلی خوشحالم که شبیهت شدهام. خوشحالم که تا رمق داشتم، کنارت ایستادم. خوشحالم که قبل از این که سرِ تو بشکند زیر ضربههای بیرحمِ آجر، من شکستم. آن لحظه که دستانت را سپرِ سرت کردی تا آجرها و سنگهاشان سرت را نشکافد، من حس کلاهخودِ آهنین داشتم. اصلا حس کردم برای آن لحظه آفریده شدهام، تا خطر را از تو دفع کنم.
ببخش مرا آرمان عزیز... من همه تلاشم را کردم، ولی خیلی محکم زد آن نامرد. انگار تمام خشم و کینهاش را ریخته بود در دستش و منتقل کرده بود به آجر. ضربهاش پخش شد در تمام ذراتم. تاب نیاوردم. بریدم. شکستم. نزدیک بود تمام وجودم متلاشی شود. خدا میداند که اگر آن ضربه بجای تن فلزی من، به جمجمه تو میخورد، چطور خردش میکرد. و بعد، ضربه از من گذشت و رسید به انگشتان و سر تو. طوری شکسته بودم که نزدیک بود از دور انگشتت رها شوم؛ به سختی خودم را نگه داشتم. محکم دور انگشتت را گرفتم.
چه شب ترسناکی بود آرمان! چندنفر بودند؟ فکر کنم بیست نفر. همه انگار مست بودند؛ دهانها کفآلود، چشمها سرخ. مثل یک گله گرگ گرسنه در کوهستان برفی، که شکاری زخمی را محاصره کرده، حلقه زده بودند دور تویی که دیگر اگر میخواستی هم رمق نداشتی که مقابلشان بایستی. و تو، آرام بودی. انگارنهانگار که در چند قدمی مرگ ایستادهای.
من تو را خوب میشناسم آرمان. یکی از رگهای دستت دقیقا از زیر رکاب من رد میشود، و من از نبضت میتوانم بفهمم هیجانزدهای یا آرام، خوشحالی یا غمگین. آن لحظه منتظر بودم نبضت تند بزند. منتظر بودم بترسی. نترسیدی. نبضت هیچ تغییری نکرده بود. هرچه زدند، هرچه تهدید کردند، هرچه ناسزا گفتند... نبض تو همان بود که بود. آرام.
تو درس دین خوانده بودی خودت؛ میدانستی تقیه برای حفظ جان اشکال ندارد. منتظر بودم بعد از آنهمه درد، بالاخره زبان به توهین باز کنی. نگرانت بودم. اگر به ولیّ خدا توهین میکردی، روحت سیاه میشد و اگر سکوت میکردی، جسمت بیش از این در هم میشکست.
شما انسانها به اختیار مبتلایید؛ و من تازه امشب فهمیدم چه بلای عظیمی ست اختیار و انتخاب. داشتی دست و پا میزدی، نه در خون که در انتخاب میان زنده ماندن و زندگی کردن. تو از معدود کسانی بودی که ثابت کردی تفاوت این دو را میفهمی. مردانه زندگی کردن را بر نامردانه زنده ماندن ترجیح دادی؛ حتی به قیمت به شماره افتادن نفسهایت زیر ضربههای بیامانشان، به قیمت چاکچاک شدن تنت با حملات چاقویشان، به قیمت شکافتن جمجمهات، به قیمت جان شیرینت...
طاقت بیاور آرمان. چرا دستت از من هم سردتر شده؟ نبضت... چرا فاصله میان ضربههای نبضت، انقدر طولانی شده؟ چرا تکان خوردن رگت را به سختی از زیر رکابم حس میکنم؟ نه... حتما بخاطر این حرکتش را درست نمیفهمم که انگشتت ورم کرده. انگار بین هربار دم و بازدمت، یک قرن فاصله افتاده و من جان به لب میشوم تا هوایی که به ریه کشیدهای را بازگردانی. خواهش میکنم کمی بیشتر طاقت بیاور. دیگر تمام شد، امتحانت را خوب گذراندی. حالا باید با افتخار، سرت را بالا بگیری و زندگی کنی. حالا بچهها و نوهها و نوادگانت میتوانند افتخار کنند به تو و انتخابت، به شجاعتت.
ببین... رسیدند. پیدایت کردند. الان میرویم بیمارستان. چقدر خوب است که من همراهت ماندم. صورت تو درهم ریختهتر از آن است که دوستانت بشناسندت. اشکال ندارد. من خودم، با رکابِ خونرنگم، با خونی که میان نقشِ «رفع الله رایت العباس» خشکیده، فریاد میزنم که: خودش است... این آرمان عزیز شماست...
💠 به قلم: خانم فاطمه شکیبا
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
@armane_enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یـادمـان باشـد
مـا آمـده ایـم کـه با حـسیـن (ع)
مـحشور شـویم نـه مـشهـور...
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
نماز لیله الدفن به نیت
شهید سید روح الله عجمیان
فرزند ﴿سید میرزا ولی﴾ فراموش نشود.
•التماس دعا•
#پایان_مماشات
#شهید_سید_روح_الله_عجمیان
به اولین کانال شهید سید روح الله عجمیان
بپیوندید↓
﴾@Seyyedruhollah74﴿ 👈🏿
💔 #دلنوشته
فراز های زیارت ناحیه مقدسه ، نشان از غربت و مظلومیت تو دارند . تویی که شبیه شدی به مولایت ... تویی که اقتدا کردی به مادرِ سادات(سلام الله علیها) و خانم هم خوب تورا خریدند ...
چقدر پر درد و غم انگیز است آن لحظه ای که دوره ات کردند؛ آن لحظه ای که غارتت کردند و نفرین بر آن ها که بی رحمانه بر تنت زخم زدند ...
تصویر تنِ زخمی ات لحظه ای از مقابل چشمانم دور نمیشود ..تن زخمی و پر اُبهتت ...
چطور دلشان آمد؟
چطور آن قدر وحشی شدند که لگــــد....
میدانی !
تو را که میبینم روضه ی گودال مجسم میشودبرایم؛
پیکر خون آلودت را که نظاره میکنم ، ناله ی مادری که نشسته کنارت را میشنوم ..
جسارت ها را که میبینم روضه ی بازارِ شام می آید به ذهنم ...
و با خود میگویم ...
اینها فقط اندکی از روضه ها بودند ...
ما که کربلا نبودیم و ندیدیم غروبش را ...
ندیدیم غارتِ خیمه هایش را ...
ما که ندیدیم گوشواره های خونی را ...
ندیدیم سری به نیزه بلند است در برابرِ ...
آری!
این روضه ها جــان سوزند ...
ولی ما با همین روضه ها قدکشیدیم و بزرگ شدیم ...
با همین اشڪ های بر مصیبت مولایمان حسین ؛ مستکبرین عالم را مغلوب کردیم ...
ما مردِ راهِ ڪرب وبلا هستیــم و تو میبینی خون هایی که در این راه فدا کرده ایم را ...
ما برای این آرمانِ والایمان که نهضت جهانیِ سرورمان بقیة الله الأَعظم است، از جان هایمان گذشته ایم و هیچ هراسی به دل راه نخواهیم داد؛ ان شاءالله .
و این ماییم !
فرزندانِ خمینیِ ڪبیــر !
و شیاطینِ جهانخوار بدانند که این فرزندان خمینی برای آنها همچو سالیان دور و درازِ گذشته خواب راحت نخواهند گذاشت ...
ما ایستاده ایم تا آخرین نفس و آخرین قطره ی خونِ سرخمان و شما هم از این همه غیرت و اقتدار ما ؛ بمیریــد !
یا حیدر مدد ...
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
@armane_enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرات_دوست_شهید
هرجا که اسم خدمت رسانی به مردم بود آرمان هم بود،این جایی که نشستیم عقب کامیونه که داشتیم میرفتیم مناطق محروم و این صدای #آرمان_علیوردی است.
#آرمان_عزیز انقدر حال و روزم خرابه که خودت وساطتت کن منم مثل خودت بخرن💔
#شهید_ارمان_علی_وردی
@armane_enghelab
زنده نگاه داشتن یاد وخاطره ی شهدا
کمترازشهادت نیست ...
#حضرت_آقا
#شهید_ارمان_علی_وردی
#پایان_مماشات
@armane_enghelab
میخواییهروزیدورِتابوتتبگردن
امروزبایددورامامزمانتبگردی . . ! :)
+حاجحسینیکتا
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#پایان_مماشات
@armane_enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم
"این برای آرمان"
- "شنیدم به آرمان گفتن به آقا توهین کن تا ولت کنیم، وگرنه بیشتر میزنیمت. آرمان هم گفته: اون نور چشم منه، شما بزنید..."
هنوز این پیامِ یکی از کانالها را کامل نخوانده بودم که استاد آمد و گوشی را انداختم داخل کیفم. کلمات پیام اما، بدجور پیچیده بودند میان کلمات کتاب جامعهشناسی استارک و دست از سرم برنمیداشتند. استاد درس را آغاز کرد، مثل همیشه بدون وقفه، پرشور و شمرده. جزوه مقابلم باز بود، «بسم الله قاصم الجبارین» را بالای صفحه نوشته بودم، ولی باز هم کلمات آن پیام، چسبیده بودند به مغزم. بهشان التماس کردم که: الان میخواهم بیطرفی علمیام را حفظ کنم خیر سرم... الان باید فقط به درس فکر کنم...
-هراری در کتاب انسان خردمند، اشاره کرده که مهمترین انقلاب در تاریخ بشر، انقلاب شناختی در هشتادهزار سال پیش بوده. زمانی که بشر تونست افسانهسازی کنه...
افسانهسازی... انقلاب شناختی... یادداشت کردم. با چشم استاد را دنبال میکردم تا باز هم یادآوری شهید علیوردی، مثل پیچک دور کلمات استاد نپیچد؛ اما چشمانم ناگاه متوقف شدند، روی عکس امام و رهبری که نصب شده بود بالای تخته سیاه؛ وارونه.
نگاهم همانجا ماند. یک نفر عکس را وارونه نصب کرده و روی تخته شعار نوشته بود. شعارشان که به جهنم... هیچوقت برایم مهم نبوده. ولی عکس آقا... وارونه؟
استاد داشت یکی از جدولهای کتاب را تحلیل میکرد. رابطه فقر، صنعت و نابرابری اجتماعی. برای این که حواسم را برگردانم به کلاس، نظر دادم و خودم را انداختم وسط بحث. از رابطه خطی گفتم و همبستگی پیرسون. از ارتباط فقر و عدم امنیت با نابرابری. نشد. فایده نداشت. باز هم عکس وارونه آقا، تمرکزِ نیمبندم را بهم میزد.
شعری که در ذهنم با صدای سلحشور پخش میشد را گوشه کلاسور نوشتم، بلکه ذهنم آرام شود: ای دل بمان با مولا، کل یوم عاشورا...
کلاس تمام شد و فقط دو جمله یادداشت کرده بودم: جامعهشناس باید به پدیدهها به صورت غیرخطی فکر کند... چهار چیزی که مبادله اجتماعی را ممکن میکند: ثروت، قدرت، منزلت معرفت.
استاد که گفت "خسته نباشید" و از کلاس رفت، با ضرب از صندلی بلند شدم. چندتا از دخترهای چادری کلاس دورم جمع شدند: الان برنامهت چیه؟
اشاره کردم به عکس وارونه شده: هیچی، این رو درست میکنم و میرم پایین.
همه با هم گفتند: هیس... صبر کن همه برن.
نگاهی انداختند به کسانی که هنوز در کلاس بودند. چندنفرشان را هفتههای قبل، میان دانشجوهای معترض دیده بودم. با هم صحبت کرده بودیم و دعوا نه. دوباره برگشتم سمت دوستان چادریام: چرا صبر کنم؟
-خب آخه...
چشمانشان را طوری چپ و راست کردند که الان نرو، خطرناک است! یک نفر دیگر گفت: اصلا برو به یکی از خدماتیها بگو درستش کنه.
-چرا؟ درست کردنش کاری نداره.
خودم را از جمعشان بیرون کشیدم و رفتم به سمت صندلی استاد: دقیقا الان باید درستش کنیم، جلوی همه.
و با خودم گفتم: مثلا چه اتفاقی میافتد؟ هزینهاش نهایتا یکی دوتا فحش است که میپردازم. از جانی که آرمان داد سنگینتر نیست.
صندلی استاد را گذاشتم زیر قاب عکس. کفشهایم را درآوردم، چادرم را جمع و جور کردم و رفتم روی صندلی. محجبهها کمکم پشت سرم آمدند. دوتا از بچهها که چادری هم نبودند، صندلی را گرفتند که نیفتم. یکیشان لبخند زد: برو، هواتو داریم.
و دیگری گفت: اگه یه نفر کارشو توی این مملکت درست انجام بده، اون آقاست.
و به تصویر آقا اشاره کرد.
عکس امام و آقا روی تخته شاسی چاپ شده و با میخ به دیوارش زده بودند. یک نفر تخته را طوری روی میخ چرخانده بود که عکس وارونه شود. میخ را بیرون کشیدم، با تخته. چندنفر برایم هو کشیدند و یکی داد زد: بذار بیفته. بندازش زمین. بذار بشکنه.
نشنیده گرفتم و در دل جواب دادم که: اگر نمیدانستم که یک نفر تقریباً همسن من، چند شب پیش بخاطر صاحب این عکس جان داده، شاید الان از هو کشیدنتان میترسیدم. ولی الان، اگر بمیرم هم نمیگذارم توهین بشود به نورِ چشمِ آرمانِ عزیز.
عکس را صاف نصب کردم به دیوار. آقا لبخند زدند و دلم آرام گرفت. مشتم را کوبیدم روی میخش که محکم شود و زیر لب گفتم: این برای آرمان...
💠به قلم: خانم فاطمه شکیبا
🔰 بر اساس تجربه واقعی
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#چله_آرمان
@armane_enghelab
عاشقان را .. سر شوریده به پیکر عجب است!
دادن سر نه عجب ، داشتن سر عجب است :)
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#رفیق_شهیدم
@armane_enghelab
✨بسمِ رَبِّ الشُهَدا✨
🌷سلام برآنانی که با پیروی واطاعت ازنائب بر حق امام زمان عج برای تحقق ظهور آخرین حجت حق تلاش کردند و خود را در خیل «انصار المهدی» قرار دادند.
عزیزانی که خودشان را سپر بلا کردند و با کاروانی از جنس شهادت، راهی ابدیت شدند کسانی که مرگ به کامشان احلی من العسل بود
و هر صبح زمزمة «اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه. .. و المستشهدین بین یدیه» از زبان دلشان جاری بود ...🕊
🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فرجهم 🌹
#شهیده_زینب_کمایی
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_سجاد_زبرجدی
#شهید_ارمان_علی_وردی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدرم
#شهید_محمد_اسلامی
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_سید_روح_الله_عجمیان
@armane_enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 لحظه تعقیب دستجمعی شهید علیوردی توسط اوباش
🔹 جزئیاتی از نحوه شهادت آرمان علیوردی به روایت تعدادی از اغتشاشگرانی که اخیرا توسط اطلاعات سپاه تهران دستگیر شدند.
غریب گیر آوردنت .....😔💔
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
آرمان انقلاب (شهید آرمان علی وردی )
💢 لحظه تعقیب دستجمعی شهید علیوردی توسط اوباش 🔹 جزئیاتی از نحوه شهادت آرمان علیوردی به روایت تع
- به سرش آجر زدن..
بدنشو چندین بلوک،چندین کوچه روی زمین کشیدن
موهای سرشو کشیدن
برهنش کردن
لگد زدن
سرشو به جدول زدن
فهمیدن طلبس؛بدتر زدن..
چاقو به صورتش کشیدن
با چاقو پاهاشو از کار انداختن
بدن بی جونشو رها کردن ..
اینا افسانه نیست واقعیته😭
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
مردیغریبافتادهبودودستوپامیزد
زیرهجومتیر،مادرراصدامیزد
یڪنانجیبازدورترمیآمدوهربار
بانیزهایبرپیڪراوبیهوامیزد..!
[توروضہیمصوری..!(:💔]
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
🏴 قربانِ آن آقا که انگشتر ندارد ...
📢| اطلاعیه یِ روضه یِ هفتگی (به یادِ مربی و رفیقِ شهیدمان آرمانِ علی وردی)
• به کلام:
حجت الاسلام سید عبدالمهدی هاشمی
• بانوای:
کربلایی امیر هومان مسعودی
کربلایی محمد حسین کازرونی
▫️زمان: پنجشنبه ۱۹ آبان، از ساعت ۲۰
▫️مکان: شهران، بالا تر از فلکه یِ دوم، حسینیه یِ مسجد جامع امام علی علیه السلام
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_انقلاب
#آرمان_عزیز
@armane_enghelab
سبز است سبز رنگ زمین و زمان ما
سرخ است سرخ قصهی هر قهرمان ما
با سرخی شهادتمان سبز میشویم
هرگز ندیده عالم فانی خزان ما
ما ایستادهایم چه مظلوم و مقتدر
مثل علی شدن شده است آرمان ما
ما را چه باک اگر به زمین ریخت خونمان
در سب اهل بیت نچرخد زبان ما
یا لیتنا که خواند دوباره دلش شکست
در زیر دست و پاست ولی روضهخوان ما
از شش جهت به سمت تنش حمله میکنند
پهلو شکستهاند ز شیر جوان ما
ما آرمان دیگر این خاک میشویم
ایران سربلند، فدای تو جان ما
با ضربتی تقاص بگیرند بیگمان
از ناکسان غرق تحیر کسان ما
روضه مصور است نیازی به شرح نیست
_شعر شهادت آرمان عزیز از دوست شهید، آقای علی بهاری
#رفیق_شهیدم
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
@armane_enghelab
-1563091199_-654885861.mp3
5.03M
🔊 #روضه: خدایی نامرده، اونی که با نیزه...
😭💔به یاد شهیدان آرمان علی وردی و روح الله عجمیان
🗣 #حاج_امیر_عباسی
#شهید_ارمان_علی_وردی
#شهید_روح_الله_عجمیان
@armane_enghelab
🌷شهید مدافع امنیت،
شهید آرمان علی وردی🌷
✨ولادت⇦۱۳ تیرماه سال ۱۳۸۰
✨تحصیلات: از رشته مهندسی عمران انصراف داد و در سال ۹۹ وارد حوزه آیت الله مجتهدی ره شد.
✨شهادت ⇦۴ آبان سال ۱۴۰۱
✨نحوه شهادت⇦اغتشاشگران حرفه ای در چشم بر هم زدنی غریبانه محاصره اش کردند، با هرچه که دستشان رسید به او حمله کردند، لباس از تنش در آوردند، با تهدید و شکنجه از او خواستند به حضرات اهل بیت علیهم صلوات الله و حضرت آقا هتاکی کند. اما او دست از اعتقادات قلبی اش نکشید. کفتارها پیکره پر زخم و کبودش را در گوشه ای از شهرک رها میکنند. پس از ساعتی به بیمارستان منتقل میشود. و سرانجام صبح جمعه ششم آبان ماه ۱۴۰۱ آرمان عزیز به سبب شدت جراحات و آسیب ها در سراسر بدن مطهرش، چونان مولایش سید الشهدا با قتل صبر به فیض شهادت نائل آمد و در آغوش خونین اباعبدالله الحسین علیه السلام آرام گرفت.
✨مزار مطهر: بهشت زهرا، قطعه ۵۰، ردیف ۱۱۷، شماره ۱۵
✨ویژگی های ایشان از نظر رهبر انقلاب: طلبه بسیجیِ متدین، مؤمن، متعبد و حزباللهی
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#آرمان_انقلاب
#شهید_دهه_هشتادی
@armane_enghelab
هربار آرمان میرفت بهشت زهرا میرفت سرقبرشهید زبرجدی چون این شهید رو خیلی دوست داشت، بالای قبرشهیدزبرجدی قطعه۵۰یه قبرخالی بود،یه روز گفت ای کاش منو اینجا خاکمکنن،شهید که شد درست همونجایی که دوست داست تشییع شد.
*من کان لله کان الله له*
#شهید_ارمان_علی_وردی
#شهید_سجاد_زبرجدی
#آرمان_عزیز
@armane_enghela