🏴 دلنوشتهای به قلم مادر محترمه شهید آرمانعزیز
.
شوق دیدار حرم و زیارت مولایم خواب را از چشمان من گرفته بود. نام حسین و عباس چشمانم را تر میکرد... آرام آرام اشک میریختم و قدم بر میداشتم.
به نیابت از امام زمانم، به نیابت از تمام شهدا، به نیابت از همه ملتمسین دعا و به نیابت از فرزند شهیدم...
آرمانم چقدر دوست داشتم در این سفر همراه ما بودی، همراه من و پدر و برادرت.
هر چند که میدانم که کنار ما بودی، کنار ما قدم برمیداشتی و نوحهی عزیزم حسین را زمزمه میکردی و برای زیارت اربابت سر از پا نمیشناختی.
وقتی از دور گنبد طلایی رنگ حرم را دیدم. بند دلم پاره شد، قلبم تند و سریع میزد، انگار میخواست از من جدا بشه و خودش رو زودتر به حرم برسونه.
با صدای الله اکبر و سبحان الله وارد حرم شدم و دست به سینه به اربابم عرض ادب و ارادت کردم(السلام و علیک یا ابا عبدالله) و دوباره به نیابت از آرمانم به آقا جان سلام کردم. هر چند میدانم او زودتر از من به اربابش عرض ارادت کرده بود...
✍🏻 دلتنگ همیشگی تو مادرت😭🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
••❤️🕊••
تمجذابایتا
با عکس شهید آرمانعلیوردی🥲🖐
قاتلان داداش آرمانم الان توی این گروه هستن؟؟
نه خدانکنه💔
نیستن ان شاءالله😭
سلام. میشه برای شفای مادرم ۳تا الهی به رقیه بگید.
سلام بزرگوار
بله حتما 🥺