#ماجرای یک گل
شب تاسوعا بود
جلسه قبلیم تمام شده بود، سریع خودم رو رسوندم که به جلسه بعد به موقع برسم
معمولا سعی می کنم چند دقیقه زودتر برسم و تو جلسه حضور داشته باشم
جلوی در هیئت یه پسر بچه 4ساله وایستاده بود با یه چوب پر سبز
گفت آقا یه لحظه وایمیستی
گفتم چرا
گفت، داداشم کارت داره
داد زد: علی بدو بیااااا
دیدم علی رفت قسمت خواهران و نیومد
بهش گفتم من داخلم، کاری بود بیا پیشم
وارد هیئت شدم
مداح دو دمه گرفته.... ای اهل حرم میر علمدار نیامد😭😭سقای حسین سید و سالار نیامد
یهو دیدم یه نفر عبای من رو داره میکشه
دیدم تو اون تاریکی هیئت یه پسر بچه 4،5ساله صدام میزنه
سرمو آوردم پایین ببينم چیکارم داره، یهو از پشت سرش یه چیز بهم داد
یه شاخه گل رز قرمز🌹
در آنِ واحد خُشکم زد، یکّه خوردم، اصلا انتظار نداشتم، یکی اونجا چنین هدیه ای بهم بده
خب با جوون و نوجوانی هیئت خیلی صمیمی شدیم و معمولا وقتی وارد هیئت میشدم میآمدن و سلامی میدادن، معمولا با عبارت آقا شیخ صدا میزدنم😁
بماند، این تصویر یه تصویری رو بذهنم تداعی کرد تو همون لحظه
حتی کسانی که بعد جریان رو متوجه شدند همون تصویر به ذهنشون آمده بود
برای شما چی🧐
اما ما کجا و اون مخلص کجا😭
بعد از هیئت، علی کوچولو اومد پیشم و باهم یه عکسی انداختیم
التماس دعا خاصه
#شهید #امام_حسین #امام_زمان #محرم #روضه #حجاب #ارسلان_خواجه_پور
#قاسم_سلیمانی
شما هم به جمع ما دعوتید
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0