یکباره ساخت صدای سوت خمپاره ای سر ها هم شد
و همه روی زمین های هم زده تپه هادراز کشیدند.
مرد هنوز ایستاده بود و زانو هایش به آهستگی خم می شد .
دستی که به نشان پیروزی بالا برده بود را روی سرش فشار داد.
خون از شانه هایش سر می خورد پایین .
نفس اش بالا هم نی آمد.
اما با لبخندی چشم هایش را فرو بست .
صدای تکبیر همچنان بلند بود .
#شهید #خداد_معتمدی
#سده