eitaa logo
عسل 🌱
10هزار دنبال‌کننده
245 عکس
157 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۹۷ شقایق💝💝💝 عمو مکثی کرد سرش را پایین انداخت و گفت نمی خواستم پشت سر مرده حرف بزنم ، همین زهره خانم که داره از زمین و زمان میناله، شوهرش معتاد بود. پدر مهرداد یه ادم معتاد بود. انقدر مواد مصرف کرد تا یه جا تو همین گوشه کنار شهر افتاد و مرد، جنازه‌اش را ما از شهرداری تحویل گرفتیم. با ناباوری به عمه نگاه کردم . عمه سرش را پایین انداخت و گفت راست میگن، پسر کو ندارد نشان از پدر . عمو ادامه داد مهرداد فردا از بازداشتگاه در بیاد میگه من دیگه مصرف نمی کنم. تو باور نکن که واقعاً بذاره کنار و مصرف نکنه. کسی که سه سال توانسته موضوعی را پنهان کنه مطمئن باش که فردا اگر بازداشت بیاد بیرون ۳۰ سال دیگر هم پنهانش میکنه. به فکر خودت و زندگی خودت باش. عمه با اشکهای روان شده اش گفت نگو جواد. پسرم تریاک کشیده باباش هروئینی بود. بچه منو با اون مقایسه نکن با تریاک شروع میشه . اگر مواظب نباشی به اونجا ها هم میکشه اینطوری که تو نشستی زیر پای زنش و داری پرش میکنی خوب معلومه تو این شرایط شقایق بزاره بره مهرداد نابود میشه. عمو رو به عمه گفت من همونقدر که دایی مهردادم به همون مقدار هم عموی شقایقم. چیزی رو به شقایق میگم که واسه دختر خودم میخوام. 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۹۸ شقایق💝💝💝 اشک از چشمانم جاری شد، حال پرنده ایی را داشتم که دانه به دانه چوب ها را کنار هم گذاشته برای خودش لانه ای ساخته و طوفان تمام لانه اش را برهم کوبیده و خراب کرده. از آنها روبرگرداندم و به روبرو نگاه کردم ، سیل اشک صورتم را خیس کرده بود. حق با عمو جواد بود. اما با دلم چه می کردم؟ مهرداد را بی دلیل دوست داشتم. سوار ماشین شدم خداحافظی سردی از آندو کردم و به طرف مزون راه افتادم . اصلا حال و حوصله مزون و مشتری هایش را نداشتم، تلفنی با رویا هماهنگ کردم و رویا از مزون بیرون امد. او را سوار ماشین کردم و به یک رستوران سنتی بردم. سفارش چای دادیم. زیر درخت ها در مقابل هم نشستیم. رویا دستش رو روی دست من گذاشت و گفت الان می خوای چیکار کنی؟ با درماندگی و بیچارگی گفتم نمیدونم . کمی به من خیره ماند و گفت حق با عموته. باید بری و همه چیز و به بابات بگی. خیره به رویاماندم و گفتم دیگه طاقت دربدری ندارم، تازه به آرامش رسیدم. رویا آه کشید و گفت کدوم آرامش؟ سه چهار روزه رفتی سرخانه زندگیت بلا نبوده که سرت نیاد. به اینها میگی ارامش؟ 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂. ۱۰۰ شقایق💝💝💝 رویا را به مزون رساندم و به طرف خانه بابا حرکت کردم. شرمنده و خجالت زده بودم. احساس می کردم تمام زندگیم برای اطرافیانم پر از رنج و غم و ناراحتی شده و دیگران را مجبور می کنم غصه مرا بخورند. خوشبختانه ماشین بابا جلوی در پارک بود و شهنام هم جلوی در سرگرم بازی، در خانه باز بود . ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم بابا توی حیاط نشسته بود. از رنگ و روی صورتش مشخص بود که حال خوبی ندارد جلو رفتم وبا سرافکندگی گفتم سلام سری تکان داد و گفت سلام بابا خوش اومدی بغض راه گلویم را بست ،نمی توانستم به صورتش نگاه کنم ، دلم میخواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. عرق شرم روی پیشانیم نشست. بابا گفت جواد همه چیز و بهم گفته. سیما با یک سینی چای از خانه خارج شد و گفت سلام شقایق جان ، دخترم آمدی ؟ به او سلام کردم و گفتم خوبی سیما جون؟ به من خیره ماند و گفت آره خوبم تو خوبی ؟ نمی دونستم که سیما موضوع رو میدونه یا نه. لب باغچه نشستم بابا گفت هنوزم دوسش داری و میخوای باهاش زندگی کنی؟ نگاهی به بابا انداختم و گفتم دیگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. بابا سر تایید تکان داد و گفت منم نمیدونم تو باید چیکار کنی، شقایق تو دختر عاقل و بالغی هستی، هر تصمیمی که دوست داری برای زندگیت بگیر من و سیما حمایتت میکنیم . دوست داری بهش فرصت بده که ترک کنه، دوست نداری هم طلاق بگیر چانه م لرزید و گفتم چرا من از هر دری که با مهرداد میرم به طلاق می‌رسم؟ بابا آه پر صدایی کشید و گفت نمی دونم بابا من که خودم به شخصه شاهد بودم تو قصد و نیتت واقعاً زندگی بود و دلت میخواد زندگی کنی الان هم هر تصمیمی خودت بگیری من حمایت می کنم. همگی بگین می خوام حمایتت می کنم . اشکهامو پاک کردم و گفتم آخه عمو جواد می‌گه بابای مهردادم این کاره بوده. عمو جواد می‌گه مهرداد درست نمیشه سر تایید تکان داد و گفت تو هر کاری که دلت میگه انجام بده . اما اگه نظر منو میخوای دندون‌لق این آدم از دهنت بکش و بنداز بیرون. این آدم به درد تو نمیخوره، مرد زندگی نیست. سیما کنارم اومد و گفت طلاق تو بگیر شقایق، بچه ننه که هست، معتادم که هست به درد نمیخوره فایده نداره الان یه هفته نیست که تو عروس شدی و رفتی سر خونه زندگیت، این همه مشکل و مصیبت پیش اومده برات. به سال که برسی چی از تو باقی میمونه؟ بابا برخاست و گفت سیما من اعصابم خورده، میرم تنها باشم. این را گفت و از خانه خارج شد. حوصله نصیحت های سیما را نداشتم دلسوز و مهربان بود اما بعضی اوقات بیش از حد حرف میزد الان من دنبال سکوت و تنهایی بودم. باید فکر میکردم که با این زندگی آشفته باید چه کنم. ا و هم افتاده بود روی دور نصیحت و در گوش من مدام می خواند که طلاق بگیرو طلاق بگیر و طلاق بگیر. برخاستم و گفتم من برم ماشین مهردادرو بزارم تو حیاط خونشون . سیما سر تکون داد و گفت برو زود برگرد از خانه خارج شدم به طرف خانه عمه حرکت کردم. با ریموت در خانه اش را باز کردم ماشین را داخل بردم عمه که در حیاط روی تخت نشسته بود و برخاست و با دیدن من گفت 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۱ شقایق💝💝💝 شقایق جان آمدی سر زندگیت ؟‌ نگاهی به عمه انداختم گفتم نه اومدم ماشین مهرداد و بزارم سر جاش تو حیاطمون جا نیست گفتم شاید ماشینش را دزد ببره. عمه جلو اومد دست منو گرفت و گفت بیا بشین با هم حرف بزنیم کنارش نشستم و گفتم بله دستمو گرفت و گفت شقایق جان، پسر من تورو دوست داره. تمام اتفاقاتی که تو زندگی تو با مهرداد افتاد. همه از نادانی و نفهمی و کوتاهی مهرداد بوده، بزرگوار و بخشنده باش پسر منو ببخش. نگاه زیرکانه ایی به عمه انداختم و گفتم متوجه منظورت نمیشم ؟ پسر من اعتیاد داره . باور کن من نمیدونستم و امروز متوجه شدم. اما نمیزارم شرایط اینطوری بمونه، تو مطمئن باش که من مهرداد رو ترک میدم، من یه مادرم میدونم که مهرداد تورو دوست داره . تو شرایطی که آبروی مهرداد رفته و همه فهمیدند که اعتیاد داره اگه توهم ولش کنی و بری مهرداد انگیزه‌ای برای ترک کردن نداره. عجله نکن حرفای باباتو جواد و گوش نده ، من یه زنم حس تو رو درک می کنم تو بمون سر زندگیت منم کمکت می کنم و ترکش می دهیم بمون بذار مهرداد به زندگی دل خوش باشه به زمین نگاه کردم و گفتم من به چی دل خوش باشم؟ دستم را گرم تر فشرد و گفت قول میدم یه زندگی برات درست کنم که همه تو حسرتش بمونن، خودم با مهرداد حرف می‌زنم که هرچی که تو زندگیت میخوای همون باشه ولی این کار با پسر من نکن. مکثی کرد و سپس ادامه داد چند سال پیش گفت من می خوام ازدواج کنم و شقایق و بگیرم ، دروغ چرا اول من مخالفت کردم دوسال مهر داد پیاپی به من اصرار می کرد که غیر از شقایق من هیچ کس دیگه رو نمیخوام من واقعاً شقایق و دوست دارم ، شقایق کسی که من میتونم باهاش زندگی کنم، من همیشه از بچگی چشم دنبال 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۲ شقایق💝💝💝 شقایق بوده منم که مخالفت میکردم. چون میانه م با بابات زیاد خوب نبود. والا کی میخواست زن مهرداد بشه از تو بهتر؟ مهرداد هم شب و روز میگفت یا شقایق و برای من بگیر یا هیچکس، بعد از دوسال من راضی شدم و امدم خواستگاری تو، مهرداد از اولم تورو خیلی دوست داشت الانم خیلی دوست داره . ازت خواهش میکنم پسر منو تو این شرایط ول نکن، ازت خواهش می کنم پشت مهرداد منو خالی نکن از عمه رو برگرداندم و گفتم به هر حال هر کس باید به فکر آینده و زندگی خودش باشه، منم ننمی تونم با یه آدم معتاد اینده شیرینی داشته باشم. عمه با بیچارگی گفت آنقدر که میگید معتاد، معتاد. خدای نکرده هروئین که تزریق نمی کنه، تریاک میکشه، تریاک کلی خاصیت دارویی و درمانی داره، من باهاش حرف میزنم. تو هم حمایتش کن و ترکش نکن ، ایشالا به امید خدا این افیون و کنار میگذاره. سرم را پایین انداختم و عمه ادامه داد الهی دورت بگردم. تو اگر بری مهرداد ابروش میره، از یه طرف زندگیش خراب شده و از یه طرفم تو دهن همه میافته که مهرداد معتاده پوزخندی به عمه زدم. تمام دغدغه و ناراحتی اش مهرداد بود. من باید همه جوره تحمل کنم که مبادا او پسرش ذره ایی مکدر شود. 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۳ شقایق💝💝💝 الان از من میخوای که چیکار کنم؟ عمه با امیدواری گفت من میگم تو صبر کن، فردا که مهرداد آزاد شد خودم باهاش صحبت می کنم، یه مسافرت پنج شش روزه با هم برید شمال، اونجا خودت حواست بهش باشه که چیزی مصرف نکنه. بعد از پنج شش روز هم که برگشتید خونتون اون دیگه ترک کرده، بعدشم هر دومون حواسمونو بهش جمع کنیم که یه وقت مصرف نکنه باز. چرا طلاق بگیری عمه جان ؟ اول جوونی چرا می‌خواهی مهرطلاق و بزنی تو شناسنامه خودت، اتفاق نیافتاده که ، همه داروها همه درمانا با استفاده از تریاک انجام میشه ، به حرف‌های مفت جواد و رضا گوش نده اونها دنبال طلاقند. فکر میکنند تو اگر طلاق بگیری برات فرش قرمز پهن کردند از روش رد بشی ، تو دختر مقاومی هستی اینهمه تحمل کردی و زندگیت و ساختی اینم روش، مشکل لاینحلی نیست که چاره نداشته باشه. به درختهای حیاط خیره ماندم، عمه پر بیراه هم نمی گفت من که این همه رنج و درد و مصیبت و تحمل کردم ، این یکی هم روش یه مسافرت چهار پنج روزه با مهرداد پیشنهاد بدی نبود، اهی کشیدم و گفتم بذار یکم فکر کنم ، تا فردا خدا بزرگه، درست میشه . سر تایید تکان داد و گفت تو دختر عاقلی هستی شقایق، زندگی خودتو خراب نکن عزیزم. برخاستم و گفتم الان با اجازتون من میرم خونه بابام 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۴ شقایق💝💝💝 دست منو گرفت و گفت چرا خونه بابات ؟ بمون خونه خودت . سری تکان دادم و گفتم نه عمه، بابام گفت بیا نرو، منم به خاطر ماشین امدم اگر برنگردم از دستم ناراحت میشه. دستم را رها کرد و گفت باشه هر جور راحتی، اما برو به حرفهام فکر کن. از انجا خارج شدم . تمام مسیر از خانه عمه تا خانه بابا را پیاده و قدم زنان طی کردم و به زندگی اشفته م میاندیشیدم. ساعت نزدیک ۹ و نیم شب بود که به خانه بابا رسیدم ، انقد راه رفته بودم که کف پایم گزگز میکرد. شهین در را به روی من باز کرد و گفت اومدی شقایق؟ سری تکان دادم و گفتم آره از مانتوی من کشید و گفت چرا من نمی گفتی چته؟ من خواهرتو هستم. از صبح تا شب با همیم ، اونوقت من از دهن بابا و مامان و این و اون بشنوم که تو چته؟ از صبح تا شب من کنارتم رویای غریبه از من دلسوز تر شده برات؟ که تو به ادن میگی ولی جلوی من هیچی نمیگی ؟ از صبح تا حالا دارم از فضولی و کنجکاوی می میرم . آروم با دستم پسش زدم و گفتم حوصله ندارم شهین ولم کن . از پله ها بالا رفتم و وارد خانه شدم سلام ریزی دادم و به اتاقم رفتم لباس هایم را در آوردم . خواب چشمانم را گرفته بود ، چند شب بود که درست و حسابی نخوابیده بودم. دراز کشیدم و چشمانم را بستم. متوجه رفت و آمد اطرافیانم که به من سر میزدند می‌شدم اما نای بیدار شدن نداشتم. دم دمای صبح بود که با صدای اذان از خواب بیدار شدم . نماز صبحم را خواندم و از ته قلبم از خدا آرامش آسایش و خوشبختی را خواستم. ساعت ۸ بود صبحانه هم خورده بودم و منتظر بودم که شهین سشوار کردن موهایش تمام شود تا با هم به مزون برویم که تلفنم زنگ خورد نگاهی به صفحه گوشیم انداختم نام عمو جواد روی صفحه افتاده بود ارتباط را وصل کردم و گفتم جانم عمو سلام کجایی ؟ سلام عزیزم ، خونه بابام حاضر باش میام دنبالت ، باید بریم دادگاه حتماً باید باهاتون بیام عمو ؟ بله این جماعت پدرسوخته را من میشناسم بیا خودت همه چیز رو ببین و بشنو و بدون چهاروز دیگه چیزی رو برای تو انکار نکنند و گردن نگیرند. باشه عمو آمادم بیا زیاد طول نکشید که عمو امدو من سوار ماشینش به طرف دادسرا حرکت کردیم ، تمام مدت راه زیر گوشم می خواند که طلاقت را از مهرداد بگیر. مهرداد به درد زندگی کردن با تو نمی خورد. این که مهرداد چه گفت و قاضی چه گفت را من اصلا متوجه نشدم فقط زندگی خودم و وجودم را می‌دیدم که مثل شمع در حال آب شدن است نگاهی به قد و بالای مهرداد انداختم . دلم میسوزد و کاری از دستم بر نمی آمد 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۵ شقایق💝💝💝 سوار ماشین عمو جواد از دادگستری فاصله گرفتیم، مقابل یک پارک، مهرداد رو به عمو جواد گفت دایی اینجا وایسا ، من و شقایق پیاده میشیم عمو از گوشه چشم نگاهی به مهرداد انداخت و گفت واسه چی ؟ مهرداد سری تکان داد و گفت می خوام با شقایق صحبت کنم. عمو متوقف شد و گفت خودتون میدونید بچه که نیستید سن و سالی ازتون گذشته. هردو تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم قدم زنان در کنار مهرداد مسیری از پاک را طی کردیم و روی نیمکت کنار هم نشستیم دستم رو گرفت خیره به چشمان و ماند و گفت اونجوری که تو فکر می کنی نیست شقایق. اشک در چشمانم جمع شد و گفتم چه جوریه ؟ دیدی که من بعضی وقتها قلیون میکشم ، به خدا چیزی که من مصرف میکردم تو همین مایه ها بود اعتیاد و این حرفا کدامه؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم عمو جواد گفت تو کلانتری گفتی که سه سال داری مصرف می کنی. نه، من اینطوری گفتم که اونا ولم کنن ، که اوضاع بدتر نشه. سرم رو بالا آوردم و رو به مهرداد گفتم متوجه میشی چی داری میگی؟ گفتی سه ساله معتادی که اوضاع بدتر نشه ؟ خوب میگفتی من معتاد نیستم تفریحی مصرف می کنم آخه من حرف می زدم بهم شک میکردن ممکن بود برای اینکه تحقیق کنند بیشتر آنجا نگهم دارن. پوزخندی زدم و گفتم من و سیاه نکن مهرداد بحث سیاه کردن نیست که شقایق جان، مسئله اونجوری که تو فکر می کنی نیست که من معتاد باشم . یه مدت تفریحی استفاده میکردم دیگه استفاده نمیکنم. لبم را جویدم گفتم نمیدونم مهرداد گفت به حرفای اطرافیان گوش نده، من میدونم دیگه از دیشب تا حالا همه نشستن زیر پات که مهرداد معتاده، ازش طلاق بگیر، مواظب خودت باش، زندگی با آدم معتاد فایده نداره و از این چرت و پرت ها ، ولی باور کن که می خواهند زندگی ما را خراب کند من اعتیاد ندارم از حالا تا هر روزی که تو بخوای کنارت میشینم از کنارت تکون نمیخورم تا مطمئن بشی چیزی نبوده و اصلاً مهم نیست، تفریحی و تفننی بوده که به خاطر تو میزارم کنار عزیزم. بدنبال سکوت من با مهربانی ادامه داد اینقدر ناراحتی نداره که . من در بست در اختیارتم دیگه هم مصرف نمیکنم. سرم رو پایین انداختم و گفتم هرچی بیشتر از زندگیم با تو میگذره اتفاقهای بدتری برام می‌افتد . 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۶ شقایق💝💝💝 دستم را گرفت خندید و گفت از حالا به بعد جبران می کنم. آهی کشیدم و گفتم قرار بود وقتی هم که برگشتیم سر خونه زندگیمون جبران کنی، الان این جبران کردنته؟ مهرداد خندید و گفت نه خوب، ولی جبران میکنم. اولین فرصت یه ماشین برات میخرم. بعد باید ببرمت طلافروشی،سرتاپاتو جواهر بگیرم، بعد هم هرچی تو بگی بگم چشم تاجبران بشه. اصلا اگر خیلی به کارت علاقه داری برات یه مزون هم بزنم مهرداد جان ، من زن پول و ماشین و طلا نشدم ها، من دلم یه زندگی ارام و عاشقانه میخواد. چیزی که الان تو این مدت دوسالی که باهمیم هنوز نتونستی واسه من انجامش بدی و مهیا کنی اونم چشم خوشگل خانم از لفظ مهرداد قنج رفتم. تا بحال مرا خوشگل خانم واز این لفظها صدا نزده بود. لپم را کشیدو گفت الان بلند شو بریم خونه من یه دوش بگیرم حالم داره از خودم بهم میخوره دیشب بازداشتگاه خوابیدم اونجا خیلی کثیف بود 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۷ شقایق💝💝💝 آژانس گرفتیم و به خانه خودمان رفتیم ، همین که در رد باز کردیم عمه جلو دوید و با چانه ایی لرزان روبه مهرداد گفت امدی پسرم؟ مهرداد جلو رفت دست عمه را بوسیدو گفت الهی دورت بگردم گریه نکن. عمه با هق هق گریه گفت جواب زحمت‌های من این بود مهرداد؟ بری تریاک بکشی؟ تو با من و خودت چی کار کردی؟ مهرداد صدایش را بالا برد و گفت ای وای ای وای تو دیگه دست از سر من بر نمی داری. اینطوری که شما فکر میکنی نیست مامان ، اونجا دوست هام داشتن میکشیدن، منم کنارشان بودم یه دفعه نمیدونم چی شد از سقف و دیوار و همه جای باغ پلیس ریخت داخل، همه را گرفتند من هم قاطی بقیه، من اصلاً به جون تو لب نزدم. نگاهی به مهرداد انداختم رو به مادرش گفت به مرگ تو مامان تا حالا تو عمرم من لب به تریاک نزدم ، برام پاپوش درست کردن.من مگه دیوانه م که سلامتی خودم و به خطر بندازم و برم مواد بکشم؟ وقتی میدونم تهش چی قراره بشم؟ متحیر نگاه کردم دروغگوی ماهری بود قسم جون مادرش را می خوردکه تا به حال به مواد لب نزده، در صورتی که من فیلمش را داشتم. مهرداد در حال کشیدن بود عمه دستشو بر سینه مهرداد گذاشت سرش رو به او چسباند و با های های گریه گفت 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۸ شقایق💝💝💝 دست زنتو بگیر ببر مسافرت، چهار پنج روز بریمد حال و احوالتون تازه بشه ، شما ماه عسل هم نرفتید. مهرداد همچنین که دست نوازش روی سر مادرش می کشید.با خنده شیطنت آمیزی به من چشمک زدو اشاره کرد برو داخل. ارام از انها گذشتم و وارد خانه شدم ، هرچه بیشتر می گذشت بیشتر متوجه شخصیت کثیف و دروغگوی مهرداد میشدم. بسیار دو دوزه باز و بازیگر حرفه‌ای بود. وانمود می‌کرد که مادرش را خیلی دوست دارد اما قسم جان و مرگش را به دروغ میخورد. متحیر مانده بودم که وارد خانه شد و گفت عزیز به طرفش چرخیدم و گفتم بله زود باش چمدانهامونو ببند که یه همچین موقعیتی دیگه برامون پیش نمیاد اخم ریزی کردم گفتم چه موقعیتی؟ صدایش را پایین آورد و گفت مامان راضی شده دوتایی بریم مسافرت همین الان اگر بگه منم میام من که نمی تونم چیزی بهش بگم. زود اماده شو تا مامانم داغه حرکت کنیم. مبهوت مونده بودم واقعا نمی دونستم که با این جماعت باید چیکار کنم . به حمام رفت چمدانم را آوردم چند دست لباس داخلش نهادم این مسیر را هم امتحان می کنم. شاید واقعا مهرداد کارهایش را ترک کند و دیگر به سراغ مواد نرود و زندگی من با اون درست شود . از حمام خارج شد. لباسهایش را پوشید و چمدان را به حیاط برد و داخل ماشین گذاشت. به طرف مادرش رفت و گفت یعنی واقعا برم ؟ عمه با بغض گفت برو پسرم به زندگیت برس . زندگی من تویی مامان من دلم‌نمیاد بدون توبرم. برو حاضر شو همگی بریم. عمه سرش رو برگردوند و گفت برو دنبال زندگیت چون تو اصرار می کنی من میرم اما بدون دلم اینجا پیش تو میمونه. میدونستم داره فیلم بازی میکنه. دروغگوی کثیف، با دیدن این کارها و رفتارهایش ازش بدم می امد. 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۱۰۹ شقایق💝💝💝 سوار ماشین شدیم و حرکت کرد، آهنگ شادی گذاشت و گفت تو این دوسال اینقدر دوست داشتم یه مسافر دوتایی با تو برم ، مامانم نمیذاره همش میگه منم میام نگاه خیره به مهرداد انداختم نمیتونستم حرفاشو باور کنم از کجا معلوم این طوری که پشت سر مامانش به من حرف میزنه پشت سر من به مادرش حرف نزده؟ حتما پشت من چیزهایی گفته که عمه به خاطر اون مارو ول نمیکنه و تنها نمیزاره به روبرو خیره موندم و گفتم یه سوال ازت بپرسم ؟ جون دلم عزیزم بگو این مهربون شدنش خیلی بد آزارم میداد سعی کردم خونسرد باشم و گفتم اذیت نمیشی؟ نیم نگاهی به من انداخت و گفت از چی ؟ از اینکه به من یه چیزی میگی ، به مامانت یه چیزی میگی، تو روی مادرت یه جوری باهاش برخورد می کنی پشت سرش یه چیز دیگه میگی، دوست نداشتی یه رنگ بودی ؟ مهرداد که متوجه نیش کلامم شده بود گفت مجبورم دیگه شقایق ، اون خیلی حساسه ، میگه تو فقط منو دوست داشته باش. سری تکان دادم و گفتم چی بگم والا ؟ 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂