🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۲
شقایق💝💝💝
شقایق بوده
منم که مخالفت میکردم. چون میانه م با بابات زیاد خوب نبود. والا کی میخواست زن مهرداد بشه از تو بهتر؟
مهرداد هم شب و روز میگفت یا شقایق و برای من بگیر یا هیچکس، بعد از دوسال من راضی شدم و امدم خواستگاری تو، مهرداد از اولم تورو خیلی دوست داشت الانم خیلی دوست داره .
ازت خواهش میکنم پسر منو تو این شرایط ول نکن، ازت خواهش می کنم پشت مهرداد منو خالی نکن
از عمه رو برگرداندم و گفتم
به هر حال هر کس باید به فکر آینده و زندگی خودش باشه، منم ننمی تونم با یه آدم معتاد اینده شیرینی داشته باشم.
عمه با بیچارگی گفت
آنقدر که میگید معتاد، معتاد. خدای نکرده هروئین که تزریق نمی کنه، تریاک میکشه، تریاک کلی خاصیت دارویی و درمانی داره، من باهاش حرف میزنم. تو هم حمایتش کن و ترکش نکن ، ایشالا به امید خدا این افیون و کنار میگذاره.
سرم را پایین انداختم و عمه ادامه داد
الهی دورت بگردم. تو اگر بری مهرداد ابروش میره، از یه طرف زندگیش خراب شده و از یه طرفم تو دهن همه میافته که مهرداد معتاده
پوزخندی به عمه زدم. تمام دغدغه و ناراحتی اش مهرداد بود. من باید همه جوره تحمل کنم که مبادا او پسرش ذره ایی مکدر شود.
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۳
شقایق💝💝💝
الان از من میخوای که چیکار کنم؟
عمه با امیدواری گفت
من میگم تو صبر کن، فردا که مهرداد آزاد شد خودم باهاش صحبت می کنم، یه مسافرت پنج شش روزه با هم برید شمال، اونجا خودت حواست بهش باشه که چیزی مصرف نکنه. بعد از پنج شش روز هم که برگشتید خونتون اون دیگه ترک کرده، بعدشم هر دومون حواسمونو بهش جمع کنیم که یه وقت مصرف نکنه باز.
چرا طلاق بگیری عمه جان ؟ اول جوونی چرا میخواهی مهرطلاق و بزنی تو شناسنامه خودت، اتفاق نیافتاده که ، همه داروها همه درمانا با استفاده از تریاک انجام میشه ، به حرفهای مفت جواد و رضا گوش نده اونها دنبال طلاقند. فکر میکنند تو اگر طلاق بگیری برات فرش قرمز پهن کردند از روش رد بشی ، تو دختر مقاومی هستی اینهمه تحمل کردی و زندگیت و ساختی اینم روش، مشکل لاینحلی نیست که چاره نداشته باشه.
به درختهای حیاط خیره ماندم، عمه پر بیراه هم نمی گفت من که این همه رنج و درد و مصیبت و تحمل کردم ، این یکی هم روش
یه مسافرت چهار پنج روزه با مهرداد پیشنهاد بدی نبود، اهی کشیدم و گفتم
بذار یکم فکر کنم ، تا فردا خدا بزرگه، درست میشه .
سر تایید تکان داد و گفت
تو دختر عاقلی هستی شقایق، زندگی خودتو خراب نکن عزیزم.
برخاستم و گفتم
الان با اجازتون من میرم خونه بابام
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۴
شقایق💝💝💝
دست منو گرفت و گفت
چرا خونه بابات ؟ بمون خونه خودت .
سری تکان دادم و گفتم
نه عمه، بابام گفت بیا نرو، منم به خاطر ماشین امدم اگر برنگردم از دستم ناراحت میشه.
دستم را رها کرد و گفت
باشه هر جور راحتی، اما برو به حرفهام فکر کن.
از انجا خارج شدم . تمام مسیر از خانه عمه تا خانه بابا را پیاده و قدم زنان طی کردم و به زندگی اشفته م میاندیشیدم.
ساعت نزدیک ۹ و نیم شب بود که به خانه بابا رسیدم ، انقد راه رفته بودم که کف پایم گزگز میکرد.
شهین در را به روی من باز کرد و گفت
اومدی شقایق؟
سری تکان دادم و گفتم
آره
از مانتوی من کشید و گفت
چرا من نمی گفتی چته؟ من خواهرتو هستم. از صبح تا شب با همیم ، اونوقت من از دهن بابا و مامان و این و اون بشنوم که تو چته؟ از صبح تا شب من کنارتم رویای غریبه از من دلسوز تر شده برات؟ که تو به ادن میگی ولی جلوی من هیچی نمیگی ؟
از صبح تا حالا دارم از فضولی و کنجکاوی می میرم .
آروم با دستم پسش زدم و گفتم
حوصله ندارم شهین ولم کن .
از پله ها بالا رفتم و وارد خانه شدم سلام ریزی دادم و به اتاقم رفتم لباس هایم را در آوردم .
خواب چشمانم را گرفته بود ، چند شب بود که درست و حسابی نخوابیده بودم.
دراز کشیدم و چشمانم را بستم. متوجه رفت و آمد اطرافیانم که به من سر میزدند میشدم اما نای بیدار شدن نداشتم.
دم دمای صبح بود که با صدای اذان از خواب بیدار شدم .
نماز صبحم را خواندم و از ته قلبم از خدا آرامش آسایش و خوشبختی را خواستم.
ساعت ۸ بود صبحانه هم خورده بودم و منتظر بودم که شهین سشوار کردن موهایش تمام شود تا با هم به مزون برویم که تلفنم زنگ خورد نگاهی به صفحه گوشیم انداختم نام عمو جواد روی صفحه افتاده بود ارتباط را وصل کردم و گفتم
جانم عمو
سلام کجایی ؟
سلام عزیزم ، خونه بابام
حاضر باش میام دنبالت ، باید بریم دادگاه
حتماً باید باهاتون بیام عمو ؟
بله این جماعت پدرسوخته را من میشناسم بیا خودت همه چیز رو ببین و بشنو و بدون چهاروز دیگه چیزی رو برای تو انکار نکنند و گردن نگیرند.
باشه عمو آمادم بیا
زیاد طول نکشید که عمو امدو من سوار ماشینش به طرف دادسرا حرکت کردیم ، تمام مدت راه زیر گوشم می خواند که طلاقت را از مهرداد بگیر. مهرداد به درد زندگی کردن با تو نمی خورد.
این که مهرداد چه گفت و قاضی چه گفت را من اصلا متوجه نشدم فقط زندگی خودم و وجودم را میدیدم که مثل شمع در حال آب شدن است نگاهی به قد و بالای مهرداد انداختم .
دلم میسوزد و کاری از دستم بر نمی آمد
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۵
شقایق💝💝💝
سوار ماشین عمو جواد از دادگستری فاصله گرفتیم، مقابل یک پارک، مهرداد رو به عمو جواد گفت
دایی اینجا وایسا ، من و شقایق پیاده میشیم
عمو از گوشه چشم نگاهی به مهرداد انداخت و گفت
واسه چی ؟
مهرداد سری تکان داد و گفت
می خوام با شقایق صحبت کنم.
عمو متوقف شد و گفت
خودتون میدونید بچه که نیستید سن و سالی ازتون گذشته.
هردو تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم قدم زنان در کنار مهرداد مسیری از پاک را طی کردیم و روی نیمکت کنار هم نشستیم دستم رو گرفت خیره به چشمان و ماند و گفت
اونجوری که تو فکر می کنی نیست شقایق.
اشک در چشمانم جمع شد و گفتم
چه جوریه ؟
دیدی که من بعضی وقتها قلیون میکشم ، به خدا چیزی که من مصرف میکردم تو همین مایه ها بود اعتیاد و این حرفا کدامه؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم
عمو جواد گفت تو کلانتری گفتی که سه سال داری مصرف می کنی.
نه، من اینطوری گفتم که اونا ولم کنن ، که اوضاع بدتر نشه.
سرم رو بالا آوردم و رو به مهرداد گفتم متوجه میشی چی داری میگی؟ گفتی سه ساله معتادی که اوضاع بدتر نشه ؟ خوب میگفتی من معتاد نیستم تفریحی مصرف می کنم
آخه من حرف می زدم بهم شک میکردن ممکن بود برای اینکه تحقیق کنند بیشتر آنجا نگهم دارن.
پوزخندی زدم و گفتم
من و سیاه نکن مهرداد
بحث سیاه کردن نیست که شقایق جان، مسئله اونجوری که تو فکر می کنی نیست که من معتاد باشم . یه مدت تفریحی استفاده میکردم دیگه استفاده نمیکنم.
لبم را جویدم گفتم
نمیدونم
مهرداد گفت
به حرفای اطرافیان گوش نده، من میدونم دیگه از دیشب تا حالا همه نشستن زیر پات که مهرداد معتاده، ازش طلاق بگیر، مواظب خودت باش، زندگی با آدم معتاد فایده نداره و از این چرت و پرت ها ، ولی باور کن که می خواهند زندگی ما را خراب کند من اعتیاد ندارم از حالا تا هر روزی که تو بخوای کنارت میشینم از کنارت تکون نمیخورم تا مطمئن بشی چیزی نبوده و اصلاً مهم نیست، تفریحی و تفننی بوده که به خاطر تو میزارم کنار عزیزم.
بدنبال سکوت من با مهربانی ادامه داد
اینقدر ناراحتی نداره که . من در بست در اختیارتم دیگه هم مصرف نمیکنم.
سرم رو پایین انداختم و گفتم
هرچی بیشتر از زندگیم با تو میگذره اتفاقهای بدتری برام میافتد .
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۶
شقایق💝💝💝
دستم را گرفت خندید و گفت
از حالا به بعد جبران می کنم.
آهی کشیدم و گفتم
قرار بود وقتی هم که برگشتیم سر خونه زندگیمون جبران کنی، الان این جبران کردنته؟
مهرداد خندید و گفت
نه خوب، ولی جبران میکنم. اولین فرصت یه ماشین برات میخرم. بعد باید ببرمت طلافروشی،سرتاپاتو جواهر بگیرم، بعد هم هرچی تو بگی بگم چشم تاجبران بشه. اصلا اگر خیلی به کارت علاقه داری برات یه مزون هم بزنم
مهرداد جان ، من زن پول و ماشین و طلا نشدم ها، من دلم یه زندگی ارام و عاشقانه میخواد. چیزی که الان تو این مدت دوسالی که باهمیم هنوز نتونستی واسه من انجامش بدی و مهیا کنی
اونم چشم خوشگل خانم
از لفظ مهرداد قنج رفتم. تا بحال مرا خوشگل خانم واز این لفظها صدا نزده بود. لپم را کشیدو گفت
الان بلند شو بریم خونه من یه دوش بگیرم حالم داره از خودم بهم میخوره دیشب بازداشتگاه خوابیدم اونجا خیلی کثیف بود
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۷
شقایق💝💝💝
آژانس گرفتیم و به خانه خودمان رفتیم ، همین که در رد باز کردیم عمه جلو دوید و با چانه ایی لرزان روبه مهرداد گفت
امدی پسرم؟
مهرداد جلو رفت دست عمه را بوسیدو گفت
الهی دورت بگردم گریه نکن.
عمه با هق هق گریه گفت
جواب زحمتهای من این بود مهرداد؟ بری تریاک بکشی؟ تو با من و خودت چی کار کردی؟
مهرداد صدایش را بالا برد و گفت
ای وای ای وای تو دیگه دست از سر من بر نمی داری. اینطوری که شما فکر میکنی نیست مامان ، اونجا دوست هام داشتن میکشیدن، منم کنارشان بودم یه دفعه نمیدونم چی شد از سقف و دیوار و همه جای باغ پلیس ریخت داخل، همه را گرفتند من هم قاطی بقیه، من اصلاً به جون تو لب نزدم.
نگاهی به مهرداد انداختم رو به مادرش گفت به مرگ تو مامان تا حالا تو عمرم من لب به تریاک نزدم ، برام پاپوش درست کردن.من مگه دیوانه م که سلامتی خودم و به خطر بندازم و برم مواد بکشم؟ وقتی میدونم تهش چی قراره بشم؟
متحیر نگاه کردم دروغگوی ماهری بود قسم جون مادرش را می خوردکه تا به حال به مواد لب نزده، در صورتی که من فیلمش را داشتم. مهرداد در حال کشیدن بود
عمه دستشو بر سینه مهرداد گذاشت سرش رو به او چسباند و با های های گریه گفت
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۸
شقایق💝💝💝
دست زنتو بگیر ببر مسافرت، چهار پنج روز بریمد حال و احوالتون تازه بشه ، شما ماه عسل هم نرفتید.
مهرداد همچنین که دست نوازش روی سر مادرش می کشید.با خنده شیطنت آمیزی به من چشمک زدو اشاره کرد برو داخل.
ارام از انها گذشتم و وارد خانه شدم ، هرچه بیشتر می گذشت بیشتر متوجه شخصیت کثیف و دروغگوی مهرداد میشدم.
بسیار دو دوزه باز و بازیگر حرفهای بود. وانمود میکرد که مادرش را خیلی دوست دارد اما قسم جان و مرگش را به دروغ میخورد.
متحیر مانده بودم که وارد خانه شد و گفت
عزیز
به طرفش چرخیدم و گفتم
بله
زود باش چمدانهامونو ببند که یه همچین موقعیتی دیگه برامون پیش نمیاد
اخم ریزی کردم گفتم
چه موقعیتی؟
صدایش را پایین آورد و گفت
مامان راضی شده دوتایی بریم مسافرت
همین الان اگر بگه منم میام من که نمی تونم چیزی بهش بگم. زود اماده شو تا مامانم داغه حرکت کنیم.
مبهوت مونده بودم واقعا نمی دونستم که با این جماعت باید چیکار کنم . به حمام رفت چمدانم را آوردم چند دست لباس داخلش نهادم این مسیر را هم امتحان می کنم. شاید واقعا مهرداد کارهایش را ترک کند و دیگر به سراغ مواد نرود و زندگی من با اون درست شود .
از حمام خارج شد. لباسهایش را پوشید و چمدان را به حیاط برد و داخل ماشین گذاشت.
به طرف مادرش رفت و گفت
یعنی واقعا برم ؟
عمه با بغض گفت
برو پسرم به زندگیت برس .
زندگی من تویی مامان من دلمنمیاد بدون توبرم. برو حاضر شو همگی بریم.
عمه سرش رو برگردوند و گفت
برو دنبال زندگیت
چون تو اصرار می کنی من میرم اما بدون دلم اینجا پیش تو میمونه.
میدونستم داره فیلم بازی میکنه. دروغگوی کثیف، با دیدن این کارها و رفتارهایش ازش بدم می امد.
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۰۹
شقایق💝💝💝
سوار ماشین شدیم و حرکت کرد، آهنگ شادی گذاشت و گفت
تو این دوسال اینقدر دوست داشتم یه مسافر دوتایی با تو برم ، مامانم نمیذاره همش میگه منم میام
نگاه خیره به مهرداد انداختم نمیتونستم حرفاشو باور کنم از کجا معلوم این طوری که پشت سر مامانش به من حرف میزنه پشت سر من به مادرش حرف نزده؟
حتما پشت من چیزهایی گفته که عمه به خاطر اون مارو ول نمیکنه و تنها نمیزاره
به روبرو خیره موندم و گفتم
یه سوال ازت بپرسم ؟
جون دلم عزیزم بگو
این مهربون شدنش خیلی بد آزارم میداد سعی کردم خونسرد باشم و گفتم
اذیت نمیشی؟
نیم نگاهی به من انداخت و گفت
از چی ؟
از اینکه به من یه چیزی میگی ، به مامانت یه چیزی میگی، تو روی مادرت یه جوری باهاش برخورد می کنی پشت سرش یه چیز دیگه میگی، دوست نداشتی یه رنگ بودی ؟
مهرداد که متوجه نیش کلامم شده بود گفت مجبورم دیگه شقایق ، اون خیلی حساسه ، میگه تو فقط منو دوست داشته باش.
سری تکان دادم و گفتم
چی بگم والا ؟
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۱۰
شقایق💝💝💝
اگر من این جوری باهاش برخورد نکنم اون اجازه نمیده که من دست تو رو بگیرم بیام مسافرت. من الکی میگم فقط تو رو دوست دارم عاشقتم که دست از سرم برداره.
اخه تو یه مرد سی و هفت هشت ساله هستی ، چرا باید اینقدر مادرت .....
این حرفها رو ول کن شقایق. اومدیم مسافرت خوش بگذرونیم. من رگ خواب مادرمو بلدم.
اهی کشیدم و گفتم
اینقدر دورو بودن و چهره نفاق داشتن واسه خودت بده. به نظرم بهتر میشه اگر به جای این کارها یه کم مقتدرانه و مردونه تر عمل کنی
با کلافگی گفت
تو توی این کارهای من دخالت نکن خواهشا. من خودم میدونم که باید چیکار کنم و نکنم. اون یه قلقی داره که من فقط بلدمش
سکوت کردم. مهرداد به طرف جاده چالوس حرکت کرد و صدای اهنگ را زیاد کرد.
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۱۲
شقایق💝💝💝
به شمال که رسیدیم. ویلایی اجاره کرد و در آن مستقر شدیم.کمی که استراحت کردیم به بازار رفتیم برای شام مقداری خرید کردیم و به خانه باز گشتیم.
نگاهی به اطرافم انداختم آهنگ رقص و شادی و بساط جوجه، خوشبختی من مهرداد لبخندی زدم ب خودم گفتم
حیف نباشه از مهرداد طلاق بگیرم، زندگی من چیزی کم نداره مشکلاتم با عمه بود که اونم با صحبتهایی که اونروز با هم کردیم فکر می کنم که بتونم زندگی رو درست کنم .
مهردادم که فکر نمیکنم معتاد باشه. به گفته خودش کنار دوستهاش چند تا دود گرفته اونم که میگه دیگه نمیگیرم. حالا من طلاق بگیرم کسی برام فرش قرمز پهن نکرده که از روش رد شم.
پنج روز مسافرت با مهرداد بهترین روزهای زندگیم بود به طرف خانه بازگشتیم چیزی که برایم خیلی جالب بود در این مدت عمه یک بار هم با مهرداد تماس نگرفت. روزی یکی دو بار مهرداد خودش با مادرش تماس میگرفت.
بابا و سیما هم انگار امورات زندگی مرا به خودم واگذار کرده بودند. فقط از من پرسیدند که کجایی و من هم راستش را گفتم
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۱۳
شقایق💝💝💝
به خانه بازگشتیم. عمه به استقبال مان آمد.
هردویمان را بوسید. مهرداد عذرخواهی کرد و با عجله وارد خانه شد و گفت
مامان من باید برم سرویس منو ببخش
عمه دست منو گرفت و گفت
چیشد؟
مدام پیش من بود، من ندیدم چیزی مصرف کنه
عمه سر تایید تکان دادو گفت
از حالا به بعد خودمم مواظب شم ، شقایق، تو به جای اینکه بری تو مزون سر کار ، باید بری طلافروشی از صبح تا شب ور دل شوهرت باشی
نگاهی به عمه انداختم و با خودم گفتم
تو هم دنبال یکی می گردی که وظایفت را به گردنش بندازی ، من باید از اهداف آینده و زندگی م بزنم دنبال پسر تو باشم؟ یا تو که از صبح تا شب قربون صدقه پسرت میری؟ خودت برو از صبح تا شب ور دل بچه ت باش
عمه قاطعانه ادامه داد
بهش بگو طاها رو بندازه بیرون ....
سکوت بی فایده بود ارام گفتم
من نمیتونم تو طلافروشی از صبح تا شب کنار مهرداد وایسم .
مکثی کردم و گفتم
خودت اینکارو بکن، اتفاقا چون مهرداد شمارو بیشتر از من دوست داره فکر کنم راحت تر قبول کنه
عمه متعجب گفت
من که نمی تونم از صبح تا شب تو طلافروشی وایسم ، تو مزون تو کارگر مردم شدی ، برو در مغازه شوهرت وایسا هم حواست به شوهرت هست که کاری نکنه و هم خیالت راحت تره.
متاسفم من به مزون خیلی علاقه دارم نمیتونم اینکارو بکنم، مهرداد خودش باید به سمت مواد نره و درست زندگی کنه ، این که به پا و مراقب داشته باشه بی فایده س .
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۱۴
شقایق💝💝💝
صدای مهرداد باعث شد از عمه بگذرم.
شقایق
کمی از عمه فاصله گرفتم و با ناز گفتم
جانم
بیا کارت دارم .
وارد خونه شدم . لحظه ایی چرخیدم به عمه که خیره به من بود نگاه کردم و گفتم
بیا پیش ما
عمه که منتظر تعارف بود اطاعت کرد و وارد شد .
مهرداد از دستشویی خارج شدو گفت
یه لیوان چای برای من ردیف میکنی؟
به آشپزخانه رفتم و چای گذاشتم عمه کنار مهرداد نشست و گفت
من پیشنهاد بدی به شقایق میدم ؟ من میگم از صبح تا شب به جای اینکه بری تو مزون اون دختره رویا و کارگری کنی ، طاها رو بیرون کن شقایق بیاد طلافروشی کنار دست خودت
مهرداد نگاهی به من انداخت و من گفتم
من به کار مزون علاقه دارم عمه جان، اونجا من اونجا تزیین کاری میکنم نه کارگری
عمه دستش را با کلافگی تکان داد و گفت
حالا چه فرقی میکنه، مزون که مال تو نیست، مال دوستته اما طلافروشی مال خودتونه زندگیتونه.
سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم
من نمیتونم اینکارو بکنم
مهرداد رو به مادرش گفت
مامان طاها امین منه، من اگر چند روز هم نرم مغازه طاها اونجا رو برام میگردونه ولی شقایق که طلافروش بلد نیست. اصلا این کاره نیست . به نظر منم اگر سر کار خودش باشه خیلی بهتره.
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂