eitaa logo
عسل 🌱
10.1هزار دنبال‌کننده
203 عکس
143 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۶۵ شقایق💝💝💝 خیره به او ماندم و حرفی نزدم. مهرداد لیوانی برداشت کمی اب نوشیدو گفت پاشو ببرمت دکتر. من دکتر نیازی ندارم. پاشو به بهانه دکتر یه سر بریم خونه متعجب گفتم خانه واسه چی؟ من کار دارم. کنجکاو گفتم اینجا اینهمه مهمون نشستند تو خونه کارت چیه؟ ارام و ریز گفت خمارم. بریم یه دوبست بزنم بلکم ردیف شم. خیره به مهرداد و ان حجم از وقاحتش ماندم و گفتم من نمیام تو برو. پاشو شقایق تو نباشی که من بهانه رفتن ندارم. ناچار برخاستم . و به دنبال او راهی شدم. به خانه رفتیم. تا به حال مهرداد مخفیانه از من ساعتی را مشغول بود. اما اکنون که لو رفته انگار با این رسوایی راحت شده و ازادانه تر عمل میکند. برایش چای گذاشتم و یکی هم برای خودم ریختم. مهرداد زغال را به بافورش میچسباند و دود را در هوا میداد و من به خاکی که بر سرم شده بود می اندیشیدم.
۱۶۷ شقایق💝💝💝 خدا خدا میکردم که سرمم تمام نشود. اما انگار سرعتش بالا تر از این حرفها بود. مهرداد سرم را از دستم کشیدو برخاستم به همراهش از خانه خارج شدیم. در ماشین گفتم کجا میری؟ اول ببرمت دکتر الان؟ پس کی؟ چی واجب تر از سلامتی زن و بچه م ؟ الان خانه عمو جواد مهمون نشسته ، تو صاحب عزایی بعد میریم دکتر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت مادرم مرد. خدا رحمتش کنه. زن و بچه م واجبن یا چند تا مهمون؟ مقابل مطبی متوقف شد و پیاده شدیم. زانوانم از شدت استرس میلرزید. وارد مطب که شدیم از شانس من هیچ مریضی انجا نبود و انگار دکتر انتظار ما را میکشید. مقابلش نشستم و گفتم سلام به گرمی پاسخم را دادو گفت جانم خانم دکتر، راستش من بی بی چک زدم گویا باردارم. با خنده و ذدق گفت مبارکه . سونوگرافی دادی؟ نه، تازه متوجه شدم که اومدم اینجا اتاق کوچکی را که با پارتیشن از هم جدا شده بود را نشانم دادو گفت بخواب روی تخت باید سونوگرافیت کنم اطاعت امر کردم و او سرگرم معاینه شد مهرداد ارام گفت خانم دکتر دلپیچه داره از حال رفت الان اورژانس اومد بالا سرش با اصرار من یه امپول زد.
۱۶۶ شقایق💝💝💝 دل پیچه م شدت یافت ناله ایی کردم و در خودم مچاله شدم. مهرداد نگاهی به من انداخت و گفت چت شد شقایق؟ برخاستم به سرویس رفتم و هرچه خورده بودم بالا اوردم. بی حال و نیمه جان خودم را از سرویس بیرون انداختم و گفتم مهرداد هراسان به سمتم امدو گفت چی شده شقایق چشمانم گرم خواب شد. حالت معلق بودن به من دست دادو متوجه هیچ چیز نشدم. چشمانم را که گشودم. سوزش سرم در دستم را احساس کردم و مهردادی که با اقایی شبیه به دکتر اورژانس در خانه صحبت میکرد. نگاهش روی من افتادو گفت به هوش اومدی؟ دکتر به طرفم چرخید با دست دیگرم ناخواسته روسری م را مرتب کردم . دکتر فشارم را گرفت و رو به مهرداد گفت سرمشون که تموم شد حتما ببریدشون پسش یک پزشک ماما مهرداد سر تایید تکان داد. دکتر خانه مان را ترک کرد. مهرداد بالای سرم نشست و گفت چیزی خوردی تو؟‌ حرف مهرداد بند بند وجودم را لرزاندو گفتم نه چطور؟ انگار متوجه رنگ پریدگی من شد مکثی کرد و گفت اخه دکتر گفت احتمالا چیزی خورده که بهش نساخته. فشارت پایین یا بالا نبود. بی حالیتو یه جور مسمومیت تشخیص داد نه من یکم تو تالار نهار خوردم ..... خونه دایی چای نخوردی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و او گفت الان سرمت تمام میشه میبرمت دکتر.
۱۶۷ شقایق💝💝💝 خدا خدا میکردم که سرمم تمام نشود. اما انگار سرعتش بالا تر از این حرفها بود. مهرداد سرم را از دستم کشیدو برخاستم به همراهش از خانه خارج شدیم. در ماشین گفتم کجا میری؟ اول ببرمت دکتر الان؟ پس کی؟ چی واجب تر از سلامتی زن و بچه م ؟ الان خانه عمو جواد مهمون نشسته ، تو صاحب عزایی بعد میریم دکتر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت مادرم مرد. خدا رحمتش کنه. زن و بچه م واجبن یا چند تا مهمون؟ مقابل مطبی متوقف شد و پیاده شدیم. زانوانم از شدت استرس میلرزید. وارد مطب که شدیم از شانس من هیچ مریضی انجا نبود و انگار دکتر انتظار ما را میکشید. مقابلش نشستم و گفتم سلام به گرمی پاسخم را دادو گفت جانم خانم دکتر، راستش من بی بی چک زدم گویا باردارم. با خنده و ذدق گفت مبارکه . سونوگرافی دادی؟ نه، تازه متوجه شدم که اومدم اینجا اتاق کوچکی را که با پارتیشن از هم جدا شده بود را نشانم دادو گفت بخواب روی تخت باید سونوگرافیت کنم اطاعت امر کردم و او سرگرم معاینه شد مهرداد ارام گفت خانم دکتر دلپیچه داره از حال رفت الان اورژانس اومد بالا سرش با اصرار من یه امپول زد.
۱۶۸ شقایق💝💝💝 .خانم دکتر از همانجا پاسخ مهرداد را داد چه امپولی؟ امپول تقویتی زد. ارام و زیر لب رو به خانم دکتر گفتم من یه لیوان زعفران خوردم. چشمان خانم دکتر گرد شدو ارام گفت چرا؟ با حرکت لب گفتم با شوهرم مشکل دارم. میخواستم سقط بشه. با حالت چرا اینکار را کردی به من خیره ماندو سپس بلند گفت بله، یه جنین زنده داری که قلبش میزنه رو به من ارام و زیر لب گفت کار خیلی بدی کردی، اولا که گناه سقط خیلی سنگینه. در ثانی خوردن زعفران ممکنه به مغز بچه ت اسیب بزنه . کار خطرناکیه. بلند گفت بلند شو عزیزم. از اتاقک خارج شدم و او رو به مهرداد گفت جنین و رحم مشکلی ندارن، احتمالا همسرتون به دلیل دیگری از حال رفته مهرداد کنجکاو گفت چه دلیلی دلایل زیادی میتونه داشته باشه، حمله عصبی، ناراحتی، حرص و جوش خوردن، گرسنگی یا ضعف‌ . دسته نسخه اش را برداشت و گفت من یه چک اب بارداری براتون مینویسم. انجامش بدید.
۱۶۹ شقایق💝💝💝 از مطب خارج شدیم مهرداد پشت فرمان نشست و من هم کنارش به بیرون خیره بود آرام گفتم نمیخوای حرکت کنی؟ سرش را به طرف من گرداندو گفت واقعا تو از ناراحتی بیهوش شدی، ؟ خنده مصنوعی ایی کردم و گفتم نمیدونم. چی باعث شد که تو تا این حد ناراحت بشی؟ نمیخواستم ان خانم و چیزی که در پارکینگ دیدم را به روی مهرداد بیاورم. برای همین گفتم حرکت کن مهرداد. همه خانه عمو جواد جمعند. تو صاحب عزایی مثلا. ماشین را روشن کرد و حرکت نمود. سپس گفت نمیدونم چرا احساس میکنم. بین گم شدن گوشی من و بیهوش شدن تو و گیر دادنت تو تالار به دوستای من باید یه ارتباطی باشه. سری تکان دادم و گفتم بیهوشی من برای ضعف و خستگیم بوده. منم دزد نیستم که گوشی تو رو بزنم. من نمیگم که تو دزدیدی، تو یعنیخبر نداری گوشی من چی شد؟ نخیر،خبر ندارم.بعد هم اون خانم بین دوستات چی میخواست؟ اون خانم دوستم بود. پس چرا تا من خودم معرفی کردم اول تعجب کرد بعد ناراحت شدو رفت؟ بابت ناراحتی و تعجب زن رفیقمم من باید جواب بدم؟
۱۷۰ شقایق💝💝💝 به این حجم از وقاحت مهرداد ففط خیره ماندم. این که من بخواهم این بحث را باز کنم و بیشتر توضیح بدهم او محکوم که نمیشد هیچ. بیشتر از این دلم را میسوزاند. سکوت کردم و او با چهره ایی حقبه جانب گفت زنه مچ شوهرسو تو اتاق خواب با یه زن غریبه میگیره این ادا و اصول هایی که تو در اوردی رو در نمیاره اونوقت تو به خاطر زن دوستم داری این علم شنگه را به پا میکنی؟ پوزخندی زدم و گفتم یکی از مشتریهای مزون . زنه به شوهرش خیانت کرده بود رفته بود با یکی دیگه دوست شده بود و یه مدت زیادی با دوست پسرش بود. لو رفته بود شوهرش فهمیده بود. شوهره بهش گفته بود عشقم خودتو ناراحت نکن. فراموشش میکنیم. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. مهرداد که از شدت ناراحتی کبودشده بود گفت الان این مثل دروغ و مسخره ت چه معنی میده؟ با کنایه گفتم چطور تو میگی طرف شوهرشو تو اتاق.... کلام مرا با عصبانیت برید و گفت من مردو گفتم زن بحثش فرق میکنه حرص در بیار خندیدم و گفتم هیچ فرقی نمیکنه ، همیشه شعبون. یه بارم رمضون ناگهان برق از چشمم پرید ، دست مهرداد محکم توی دهانم فرود امد جیغی کشیدم و هرچه توان داشتم در سر انگشتانم اوردم و دو دستی به صورت مهرداد حمله ور شدم تا جایی که میتوانستم او را با یک دست سالم و دست شکسته خنج مال و زخم کردم. ماشین به چپ و راست رفت و محکم به ماشین روبرویی خورد. بلافاصله در را باز کردم پیاده شدم. با تمام خشم و عصبانیت طوریکه عنان از کف داده بودم. در عقب را باز کردم قفل فرمان را برداشتم و محکم توی شیشه صندلی عقب ماشین زدم و با عربده رو به مهردادی که هاج و واج مرا نگاه میکرد گفتم تو گه خوردی زدی تو دهن من
۱۷۱ شقایق💝💝💝 مهرداد هاج و واج جلو امدو گفت این دیوونه بازیها چیه شقایق دور ماشین چرخیدم و قفل فرمان را توی شیشه عقب کوبیدم و گفتم حق نداشتی بزنی تو دهن من باشه، من معذرت میخوام. صدای حرکت سریع از ماشینی که مهرداد به او کوبیده بود توجهم را جلب کرد. نگاهی به اطراف انداختم. مردم با تعجب به ما نگاه میکردند. مهرداد جلوتر امد قفل فرمان را از من گرفت و گفت من غلط کردم. زشته جلوی مردم. ترو خدا نکن صدایم را بالاتر بردم و گفتم حق نداشتی بزنی تو دهن من چانه مهرداد لرزید اشک از چشمانش جاری شد و گفت من مادرم و چند ساعت پیش گذاشتم تو خاک. غلط کردم. مردم دارن نگامون میکنن جلو امد قفل فرمان را از دستم گرفت و گفت زشته بیا بریم
۱۷۳ شقایق💝💝💝 به دیوار تکیه کردم و گفتم واسه اون یکی هم نوشته بود یه جنس گرفتم نابه ناب. فردا میام خونتون باهم میزنیم. جواب داده بود باشه بیا ولی باز نگی ای وای زنم بهم زنگ زده باید برم ها. میای باید تا ظهر لااقل وایسی. دستم را وسط پیشانی م گذاشتم و شهین ادامه داد تو تالار خانم غریبه ایی امده بود که تو نشناسیش؟ سرتایید تکان دادم و او ادامه داد واسه اونم کلی قسم و ایه خورده بود که اون دختر داییمه میخواد خودشو به من قالب کنه مادرم تا قبل فوتش اصرار داشت من اونو بگیرم. من قبول نمیکردم. امروز سر خاک هم بهش گفته بودم حق نداره بیاد. تالارو سر خود اومده اون دختره هم جواب نداده بود. اب دهانم را قورت دادم و گفتم گوشیش الان کجاست؟ تو کیف منه. کیف منم صندوق عقب ماشین باباست. شب گوشیشو بده به من میخوام تکلیفمو باهاش روشن کنم. من میگم دادو قال و سر صدا راه ننداز. یه دکتر اشنا سراغ دارم. برو بچه رو سقط کن. بعد هم طلاقتو ازش بگیر. سرم را پایین انداختم و او ادامه داد شب اول عروسیتو که زهر مار کرد. معتاد که هست. خانم بازم هست به چه دردت میخوره؟ به تلخی سر مثبت تکان دادم و گفتم خودمم تو همین فکرم.
۱۷۲ شقایق💝💝💝 دستم را گرفت و مرا سوار ماشین کرد. نه من حرفی زدم و نه مهرداد . به خانه عمو جواد که رسیدیم. به طرفش چرخیدم. روی سرو صورتش جای چنگال من زخم شده بود. اینه جلوی ماشین را پایین دادم. خوشبختانه اثری از تو دهنی مهرداد روی صورتم نمانده بود. وارد خانه شدیم. غریبه بینمان نبود. رو به بابا و سیما و عمو زن عمو سلام کردم و به اشپزخانه رفتم. شهین کنار عمه زهرا ایستاده بود و استکان ها را میشست. باعمه سلام و احوالپرسی کردم . شهین با چشم و ابرو اشاره ایی به من کرد. دلم طاقت نیاورد بیشتر صبر کنم. بازویش را کشیدم و گفتم شهین بیا بریم. لباس زیرم باز شده برام ببند. شهین شیر اب را بست و گفت ظرفهاهم تموم شد. عمه ممنون که کمک کردی با شهین به انبار پشت اشپزخانه رفتیم. ارام و زیر لب گفتم تو گوشیش چه خبر بود؟ من همه گوشیشو زیر و رو کردم. فهمیدم با سه تا خانم در ارتباطه. دوتاشون میدونند زن داره و یکیشون خبر نداره. بند دلم با حرفهای شهین از هم گسست و گفتم اشتباه نمیکنی؟ نه عزیزم. با گوشیم از صفحه گوشیش عکس گرفتم . با اون دوتا میره تریاک میکشه تو از کجا میدونی؟ تو چتهاش نوشته بود فردا هستی بریم باغ اصغر تریاک بکشیم؟ دختره هم نوشته بود. تا قبل ظهر بله ولی بعدش باید برم علی رضا رو از باباش تحویل بگیرم. فکر کنم زنه مطلقه ست.
۱۷۴ شقایق💝💝💝 پس عاقل باش، تا دادو قال کنی دوباره پای دخالت عمه زهرا و عمو جواد و بابا و سیما تو زندگیت باز میشه، تهشم هیچی به هیچی دوباره اشتی میکنی، فقط سفره زندگیت جلو همه پهن میشه. عمو جواد هیچ وقت به من نگفت مهردادو ببخشم الان وقت دادو قال نیست شقایق، من اون گوشی و بهت میدم. ولی اینو بدون حرف بزنی مهرداد با ننه من غریبم بازی که ای مامانم تازه مرده و ای شقایق رعایت حال من داغدار و نمیکنه بدتر کاری میکنه همه بهت ایراد بگیرن. سر تایید تکان دادم و او ادامه داد فردا برو پیشش اول بچتو سقط کن.... اشک از چشمانم جاری شدو گفتم این کار گناه داره شقایق هیچ گناهی نداره. این بچه تو این شرایط زندگی تو بدنیا بیاد گناه داره. اشکهایم را پاک کردم و او ادامه داد الان یه لخته خونه. هنوز بچه نشده نه لخته خون نیست. جنین زنده ست. قلبش میزنه چهره اش را مشمئز کرد و گفت شقایق دست بردار، اون بمونه مجبوری بخاطرش با مهرداد در ارتباط باشی. میخوای یه شاهد واسه دعواهاتون بیاری؟ اون یه بابای معتادو میخواد چیکار
۱۷۵ شقایق💝💝💝 در باز شد با دیدن سیما هردو شکه شدیم هینی کشیدم و گفتم تویی سیما جون. ترسیدم. مشکوک به من و شهین و اطرافمان نگاه کردو گفت چیکار میکنید ؟ حرف میزنیم. چرا این تو؟ جا قحط بود؟ رو به شهین ادامه داد مارمولک، گوشی مهردادو تو برداشتی؟ شهین از جایش پرید هینی کشیدو ارام گفت هیس مامان، اروم. چهره اش را سراسر تهدید کردو گفت اروم؟ تمام اون گیسهاتو از سرت میکنم. قاشق داغ پشت دستت میزارم تا یاد بگیری به چیزی که مال تو نیست دست نزنی . رو به سیما گفتم شهین تقصیری نداره من ازش خواستم. اخم کرد و رو به من ادامه داد تو خیلی بیجا کردی که خواستی، ننه ت دزد بوده یا بابات؟‌ دلیل دارم سیما جون من تو رو نزاییدم. ولی بزرگت که کردم. میدونم تو دلت چی میگذره. فکرت درگیر اون دختره س که تو تالار دیدیش؟ سرتایید تکان دادم و او ادامه داد ذ
۱۷۶ شقایق💝💝💝 سیمابه من خیره ماندو حرفی نزد. بغض چانه م را لرزاندو گفتم با بچه ننه بودنش کنار اومدم. با بی احترامی ایی که شب اول عروسیم بهم کرد هم کنار اومدم. با اعتیادش هم کنار می اومدم ولی با این یکی اصلا نمیتونم. سیما نفس پرصدایی کشید و گفت با بچه تو شکمت چیکار میکنی؟ دستم را روی شکمم نهادم و گفتم این زندگی جز دردسر برای این بچه چیزی نداره. به قول شهین هنوز هم که بچه نشده فعلا یه لخته خونه اخم هایش در هم رفت و گفت شهین غلط کرد با تو . آدمیزاد همینه. خودتو هم اولش یه لخته خون بودی. اما الان جون داری دست و پا داری دهانم را بستم و به سیما خیره ماندم و او ادامه داد اون امانتیه که خدا به دستت سپرده، به جون دوتا بچه م ، به جون خودت شقایق که میخوام دنیات نباشه، خودتم میدونی تو این سالها اندازه بچه های خودم دوستت داشتم. بلایی سر اون بچه بیاری دیگه تو صورتت نگاه نمیکنم. از او رو برگرداندم وبا بیچارگی گفتم میگی چی کار کنم؟ دستش را زیر چانه من گذاشت سرم را به طرف خودش گرداندو گفت اونموقع که هرچی بهت میگفتم این مردک به درد نمیخوره طلاق بگیر تو گوشت نمیرفت. الان دیگه دیره. الان فقط به این فکر کن که چطوری این خرابه ایی که اسمش و گذاشتی زندگی و اباد کنی . تمام. دست مرا گرفت از انجا بیرون کشیدو گفت الانم برو پیش مهمونها زشته اومدی اینجا قایم شدی از اشپزخانه خارج شدم. حرفهای شهین و سیما ذهنم را به هم ریخته بود.
۱۷۷ شقایق💝💝💝 نگاهی به مهرداد کردم جای چهار انگشتم از وسط پیشانی اش تا روی بینی و گونه راستش خون مرده و متورم شده بود. چشمم در جمع چرخید عمو جواد خیره به من بود دستش را روی پیشانی و بینی اش کشید اشاره ایی به مهرداد کرد و به من خیره ماند. سپس سرش را به معنای کار توبوده تکان دادو من تایید کردم. خنده ش را جمع و جور کرد و حرفی نزد. عمه زهرا سرفه ریزی کرد و بلند طوری که صدایش در خانه بپیچدگفت جهت شادی روح تازه ازدنیا رفته فاتحه مع الصلوات . همه صلوات فرستادندو فاتحه ایی خواندند. من که فاتحه ایی که خوانده بودم را نثار روح مادرم کردم. یک خدا بیامرزی خشک و خالی هم برای عمه زهره با این بچه تربیت کردنش زیاد بود. عمه زهره ادامه داد دم غروبه، همگی باهم پاشید بریم سرخاک، امشب..... باهق هق گریه ادامه داد شب غریب خواهرمه . بریم براش شمع روشن کنیم. میخوام نماز وحشتشو بالاسرش براش بخونم. نگاهش در جمع چرخیدو رو به من گفت شقایق جان عمه، تو بمون خانه، ولی واسه مادرشوهرت حتما نماز شب اول قبر بخونی ها سرم را پایین انداختم و گفتم چشم عمه جان.
۱۷۸ شقایق💝💝💝 همه برخاستندو عازم رفتن شدند، شهین رو به من گفت من میمونم پیشت تنها نباشی سیما با تشر رو به شهین گفت نخیر، تو میای امامزاده. سپس رو به شهنام ادامه داد تو لازم نکرده بیای، بمون پیش ابجیت. شهنتم از خدا خواسته نشست و گفت چشم. انها را تا مقابل در مشایعت کردم. عمو جواد نگاهی به ماشین مهرداد انداخت وشتاب زده گفت مهرداد ، چی شده؟ مهرداد پشت سرش را خاراندو گفت شقایق و بردم درمونگاه اومدم دیدم شیشه های ماشینمو شکستند. عمه زهرا با کنایه گفت خاله جان. یکم حواست به خودت باشه، اون از گم شدن گوشیت، اینم از شکستن شیشه هات. خصومت با کسی داری؟ مهرداد نگاه معنی داری به عمه زهرا انداخت وچیزی نگفت. عمو جواد گفت نفهمیدی کی بود؟ نه دایی، از درمانگاه اومدیم بیرون دیدم شیشه ها شکسته. عمه با پوزخند گفت هرکی هم هست، طرفت خودیه. این نمیتونه کار غریبه باشه. یه کرم مرطوب کننده هم بزن به زخم صورتت جاش نمونه. عمو جواد دست عمه را گرفت و گفت بیا بریم. مهرداد نگاه چپی به من انداخت سوار ماشینش شدو رفت. همه تک به تک رفتند. سیما نزد من امد. نزدیکم شد گوشی مهرداد را در دستم نهادو گفت وقتی برگشتیم. بگو تو حیاط افتاده بوده. گوشی را از او گرفتم و گفتم مهرداد حواسش هست که گوشیش تو پارکینگ تالار گم شده. نگاهی به دست مشت شده من انداخت و گفت بدش به من. خودم بهش میدم میگم تو تالار پیداش کردم
۱۷۹ شقایق💝💝💝 سرم را به علامت منفی بالا دادم و گفتم بعد اونوقت نمیگه از صبحه چرا نمیگی؟ با غیض مرا نگاه کرد و گفت اصلا ازت انتظار ندارم که این کارهارو بکنی این را گفت و به طرف ماشین بابا رفت.وارد خانه شدم .از ترس شهنام جرات نگاه کردن به گوشی مهرداد را نداشتم. هرچه سعی کردم خلوتی داشته باشم تا کمی ان را وارسی کنم شهنام کوتاه نیامد که نیامد. مثل مول همه جا به دنبالم می امد. ساعتی گذشت همه به خانه بازگشتند گوشی مهرداد را در کیف شهین پنهان کردم. نگاههای معنی دار سیما داشت کارم را خراب میکرد که خوشبختانه شام را خوردیم و هرکس به خانه خودش رفت. مهرداد به هرکسی شبیه بود جز مادر مرده ها. وارد خانه که شدیم یکراست به سراغ منقلش رفت و با وقاحت تمام کارش را انجام داد. مدتی به سکوت گذشت دلم طاقت نیاورد و گفتم مهرداد نعشگی مهربانش کرده بود با گرمی گفت جون مهرداد مامان کوچولو یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی نه عزیزم بپرس تو به ظاهر خیلی به مامانت وابسته بودی چی شد که با مردنش... حرفم را برید و گفت
۱۸۰ شقایق💝💝💝 خوبه خودتم داری میگی به ظاهر از حرف او متعجب شدم و گفتم دوسش نداشتی؟ دوسش که داشتم ولی خیلی اذیتم میکرد. چه اذیتی صدایش ارام شدو گفت ازدستش راحت شدم. لبم را گزیدم و با ناباوری گفتم مهرداد به خدا راست میگم. کلافه م کرده بود . از اونموقع که یادمه مخل اسایشم بود. داری بی انصافی میکنی هیچ بی انصافی در کار نیست. تمام دوران نامزدی من و تو اینقدر تو مخ من راه رفت که من نتونستم یه شب دست زنمو بگیرم ببرم بیرون. چرا،؟ مگه چی میگفت؟ به زن رو بدی پررو میشه، هردقیقه میخواد دستتو بگیره ببره بیرون بچرخونه. و از این حرفها. میخواستم واسه تو تولد بگیرم میگفت الان اینکارها را کنی وقتی برید سر خونه زندگیتون باید تو تالار براش تولد بگیری. حتی شب عروسیمون به من پیام داد که امشب باید بیای پیش من بخوابی تا شقایق بدونه مادر اولویت اول زندگیته. اگر اون پیامو نمیداددکه نمیرفتم. اهی کشیدو ادامه داد دندون سر جیگر بزار چهلم مامانم تموم شه، ترک میکنم. اونوقت ببین چه زندگی برلت درست میکنم.
۱۸۱ شقایق💝💝💝 در دلم پوزخندی زدم و با خودم گفتم من نه منتظر میمونم تو خوشبختم کنی، چون بدون تو و قبل تو خیلی خوشبخت بودم. و نه از نظر مالی چشم داشتی به اموال و دارایی تو دارم. چون به امید خدا خودم منبع در امدی دارم که احتیاجم به کسی نیست. علی الخصوص ادم دروغ گو و دو دوزه بازی چون تو به اتاق رفتم و دراز کشیدم. مهرداد هم وارد اتاق شدو گفت فردا بریم من یه گوشی برای خودم بخرم. سرتایید تکان دادم و او ادامه داد دوست داری دوتا گوشی ست بخریم؟ مثل هم باشیم؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم من گوشیم خوبه . کنارم دراز کشید حالم از بوی تنش و وجود نجسش به هم میخورد. پشتم را به او کردم و خوابیدم. صبح زودتر از او از خواب بیدار شدم. لباس پوشیدم و به مزون رفتم. رویا با دیدن من جا خورد و گفت تو واسه چی اومدی اینجا؟ مگه عزادار نیستید؟ یه کاری میخوام انجام بدم. اومدم ببینم تو دخل مزون چقدر سهم دارم . سهمت خیلی زیاده. بردم بانک ریختم به حسابم اگر میخوای کارتمو بهت بدم سر تایید تکان دادم و گفتم اره بده . رویا کارتی را به من دادو گفت من این پول و برات جمع کرده بودم که خونه بخری نری جوگیر شی تو مراسمهای مادر شوهرت خرجشون کنی؟ پوزخندی زدم و گفتم عمرا از مزون خارج شدم. اقای جوانی که اونروز سرگرم اسباب کشی بود. داشت جلوی مغازه اش ر ا اب پاشی میکرد. با دیدن من مثل جنتلمنها دستش را وسط سینه اش نهاد تا کمر خم شدو سلام کرد. پاسخ سلامش را دادم . جلو امدو گفت شنیدم مادرعمتون فوت شده، من تسلیت میگم کنجکاو گفتم شما از کجا میدونید؟ از اون خانم که تو مزون هستند سوال کردم. گفتم اون همکارتون کجان و ایشون .... کلامش را بریدم و گفتم چرا کنجکاو بودید که من کجام؟ کار خاصی با من داشتید؟ گوشه لبش را گزید و گفت میشه یه سوال ازتون بپرسم؟ احساس کردم پسرک نظر منفی ایی به من دارد برای همین گفتم زیاد خصوصی نباشه فقط ملیح خندیدو گفت من میپرسم اگر خصوصی بود شما جواب نده. در پی سکوت من گفت اون اقا که اونروز اومد دنبالتون الانم ماشینش دستته چه نسبتی باشما داره همسرم هستند. حرف من انگار اواری برسر او شدو فرو ریخت و گفت واقعا؟ بله، چطور ؟ سرش را پایین انداخت و گفت هیچی سپس از کنارم رفت و گفت خداحافظ
۱۸۲ شقایق💝💝💝 با اخم به طرف ماشین رفتم و سوار شدم. مرتیکه عوضی چه فکری پیش خودش کرده؟ به خانه رسیدم. مهرداد سر بساطش نشسته بود. با دیدن من لبخندی زدو گفت کجا بودی، ؟ رفته بودم مزون. یه لباس داشتم باید تحویلش میدادم . سر تایید تکان داد و گفت یه چیزردیف کن بخوریم. باید بریم من یه گوشی بخرم و بعد بریم خانه دایی جواد وارد اشپزخانه شدم همچنانکه میز صبحانه را میچیدم برای شهین نوشتم با اون دوستت هماهنگ کن بریم پیشش مدتی بعد شهین نوشت کدوم؟ دکتری که میگفتی، فقط سیما نفهمه باشه عزیزم هماهنگ میکنم. پیامها را پاک کردم. مهرداد را فراخواندم و صبحانه مان را خوردیم. بعد از صرف صبحانه، به موبایل فروشی رفتیم. مهرداد گوشی اش را خرید و گفت راستی شقایق، من قصد داشتم سورپرایزت کنم. ولی فوت مادرم خرابش کرد اخم ریزی کردم و گفتم چه سورپرایزی؟ بشین بریم تابهت بگم سوار ماشینش شدیم و گفتم چه سورپرایزی خوب؟ صبر کن دیگه ، یکم طاقت داشته باش خیابانها را پیمود و مقابل یک نمایشگاه متوقف شد. گل از گلم شکفت و گفتم ماشین خندیدو گفت بله خانم خانمها ماشین از ماشین پیاده شدیم وارد نمایشگاه شدو مرا فراخواند. برگه وکالت نامه ماشین را مقابلم گذاشت و من امضا کردم. از نمایشگاه خارج شدیم به من گفت بشین پشت فرمون دنبال من بیا باید ماشین رو ببرم شیشه هاشو درست کنم . اطاعت امر کردم و به دنبال اون راه افتادم به خونه عمو جواد که رسیدیم من خوشحال تر از این حرفها بودم که مادر شوهرم و عمه تازه فوت شده. ذوق ماشین باعث شده بود حتی شخصیت دروغ گو و خیانتکار و معتاد مهرداد هم فراموشم شود.
۱۸۳ شقایق💝💝💝 وارد خانه شدم و یکراست به سراغ شهین رفتم مهرداد برام یه پرشیا صفر خریده ذوق کنان گفت کجاست؟ جلو در پارکه برخاست و گفت بریم ببینیم. از خانه خارج شدیم. شهین تا ماشین را دید گفت چقدر شبیه ماشین پویاست. پویا دیگه کیه؟ همون پسرخوشتیپه که کنار مزون کارت عروسی فروشی زده. کمی به شهین خیره ماندم و گفتم تو از کجا میدونی اسمش پویاست. روز اخر که تو نیومده بودی مزون. اومد داخل و گفت ببخشید من میتونم از سرویس بهداشتی شما استفاده کنم؟ رویا گفت شما که مغازتون سرویس داره . اونم گفت نظافتچی داره تمیزش میکنه. بعد یه چرخی اونجا ها زد و گفت یه خانمی اینجا کار میکرد. الان نیست؟ رویا هم گفت فقط من و شهین اینجا هستیم. از شهین رو برگرداندم و گفتم امروز رفتم مزون جلومو گرفته میگه اون اقا کی بود که رسوندت منم گفتم همسرم. اینقدر ناراحت شد .... شهین حرفم را برید وبا خنده گفت خدارو ببین ها، تو شوهر داری بازم خاستگار برات میاد من مجردم و کسی نگام نمیکنه خندیدم و گفتم حالا کی گفت اون خاستگاره نه پس چیه؟ مکثی کرد و ادامه داد دم مهرداد گرم. عجب ماشینی برات خریده.
۱۸۴ شقایق💝💝💝 به شهین نزدیکتر شدم تن صدایم را پایین آوردم و گفتم با اون دکتره، دوست صحبت کردی؟ اطرافش رو مخفیانه نگاهی کرد و گفت آره، الان میتونی بیای بریم پیشش ؟ چشمانم رو گردکردم و گفتم الان ؟ آره ،دور زدن با ماشین رو بهونه کن، خودش گفت ده دقیقه تا نیم ساعت بیشتر زمانشو نمیگیره. اطرافم رو با استرس نگاه کردم و گفتم بزار به مهرداد بگم . وارد خونه شدم، مهرداد گوشه ای نشسته بود و سرش در گوشی اش بود، آهسته و آرام کنارش رفتم. انگار آمدنم را بو کشید ، سرش رو بلند کرد از برنامه‌های گوشیش بیرون آمد و گفت جانم . فرصت بحث کردن نبود. آرام گفتم شهین میگه با ماشین من بریم یه دور بزنیم . از خدا خواسته سر تایید تکون داد و گفت برو، الان که کسی نیومده فقط به کسی نگو میری دور بزنی اگر کسی ازت پرسید کجا رفتی بگو شال مشکی میخواستم بخرم، اصلاً برو برای خودت یه چیزی بخر، پول توی کارت هست؟ سر تایید تکون دادم و گفتم آره پول دارم . پس برو مواظب خودت باش. از خونه خارج شدم سیما توی حیاط داشت پاهای شهنام و میشست. نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت کجا میری ؟ سعی کردم به خودم مسلط باشم و گفتم هیچی ، دارم میرم یه شال مشکی بخرم. اشاره به شالم کرد و گفت شالت که مشکلی نداره . نه یکی دیگه می خوام بخرم. سری تکون داد و گفت اون چشم در اومده شهین کجا دنبال تو راه افتاده ؟ مهرداد برام ماشین خریده میریم باهم یه دوری بزنیم . شهنام سر جایش پرید و گفت آخ جون منم میام . به اطرافم نگاه کردم و رو به شهنام گفتم داداش تورو بعداً میبرم. سیما پشت چشمی نازک کرد و گفت چرا ؟ آخه می خوام زود برم و برگردم ، بعداً با شهنام باهم دوتایی میریم دور میزنیم ، یه بستنی هم میخوریم. لبخندی به شهنام زدم و گفتم باشه داداش ؟ با بی‌میلی گفت باشه نبر منو . معطل نکردم بلافاصله از خونه خارج شدم .سوار ماشین شدم و تیز حرکت کردم. هر آن امکان داشت سیما به بهانه‌ای به دنبال من راه بیفتد از چشم هاش می تونستم متوجه بشم که به این رفتن من شک کرده شهین آدرس رو گفت و من اطاعت کردم و به مطب خانم دکتر رفتیم
۱۸۵ شقایق💝💝💝 وارد مطب که شدیم. منشی پشت میز نشسته بود. شهین با لبخند گفت سلام مریم جون. خانم منشی برخاست وگفت سلام شهین خانم . بالاخره اومدی ؟ رو به من گفت سلام خانوم خیلی خوش اومدین. لبخندی زدم و گفتم ممنونم خیره به من موند و گفت ترسیدی؟ ناخواسته خندیدمو گفتم یکم استرس دارم . سرش رو بالا داد و گفت نه ترس داره نه جای استرس، بیا تو که خانم دکتر منتظرته . وارد اتاق شدم، شهین داخل نیومد. سلام کردم و روی کاناپه نشستم. خانم دکتر با لبخند جواب سلام منو داد و گفت از کاری که میخوای انجام بدی مطمئنی؟ سر تایید تکون دادم و گفتم بله. شوهرت بعداً برای من دردسر ساز نشه ؟ کارت که تموم شد دیگه اصلا نمیشناسمت ها. سر تایید تکون دادم و گفتم خیالتون راحت باشه . خانم دکتر اشاره‌ای به پشت پرده کرد و گفت پس برو اونجا دراز بکش. اطاعت کردم و برخاستم دکتر دستکش دستش کرد و نزدیک من شد. که ناگهان در اتاق بی مهابا باز شد. تیز برخاستم و به طرف در چرخیدم. سیما با گریه و جیغ رو به من گفت اومدی بچتو سلاخی کنی؟ خجالت نمیکشی شقایق؟ این بود نتیجه تربیت من؟ جواب اینهمه سال زحمت من اینه؟ خودم را جمع و جور کردم و برخاستم.سیما جلو امد دستش را بالا برد که به من سیلی بزند اما باهق هق گریه دستش را جمع کرد و گفت من فقط تورو نزاییدم. از مادری چیزی برات کم نگذاشتم. به ایه ایه های قران اگر این بچه رو سقط کنی حلالت نمیکنم.
۱۸۶ شقایق💝💝💝 خانم دکتر رو به من با اخم گفت مگه بهت نگفتم واسه من دردسر ساز نشو. هنوز من دست به تو نزدم. دردسرت شروع شد؟ سیما با جیغ رو به خانم دکتر گفت سلاخ، قاتل، تو خودت اصل دردسری ، خاک برسرت کنند اینهمه درس خوندی دکتر شدی، کسی که بچه دار نمیشه رو دامنشو سبز کن ، نه اینکه یه بچه بیگناه و بی دفاع و بکشی خانم دکتر سکوت کرد. سیما دست مرا گرفت مرا کشید از اتاق خانم دکتر بیرون برد و گفت نفرینت میکنم اگر بلایی سر این بچه بیاری. مرا رها کرد به طرف شهین رفت ، سیلی ایی به صورت اوزد و گفت تو قول بچه رو من زاییدم؟ به طوله سگ شیر دادم بودم بهتر از تو بود. شهین سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. دست من و شهین را گرفت از مطب خارج کرد سوار ماشین من شدیم. سرم را روی فرمان گذاشتم و باهق هق گریه گفتم من نمیتونم با مهرداد زندگی کنم‌ این بچه موندنش باعث دردسر من و خودشه. همه ساکت بودند من ادامه دادم‌. شوهر من معتاده، خانم بازه. یه ادم عوضیه، من میخوام ازش جدا بشم. سیما دستش را روی بازویم گذاشت و گفت اونروزی که بهت گفتم طلاقتو بگیر بچه نداشتی یادته؟ اونروز نفهمیدم. نامزد بودی میگفتی به من محل نمیده، جواب تلفنمو نمیده گفتم طلاق بگیر ، شب اول عروسیت اونکارو کرد گفتم طلاق بگیر، فهمیدی معتاده گفتم طلاق بگیر، گفتی بچه ننه ست گفتم طلاق بگیر، الان میگی خانم بازه بازم میگم طلاق بگیر اما ادم نکش این ادم کشی نیست سیما جون. اون یه جنین دوماهه ست. اون جنین دوماهه هفت ماه دیگه بدنیا میاد و یه انسان کامل میشه. این کارو بکنی خدا قهرش میاد و ازت رو برمیگردونه من طلاق بگیرم با یه بچه، هرروز اویزون مهرداد بشم که بزار ببینمش خوبه؟ تو میخوای بکشیش ولی طاقت دوریشو نداری؟ اره وقتی بچه بشه و بدنیا بیادطاقت دوریشو ندارم. خودت و گول نزن شقایق، تو طلاقت و بگیر خدای اون بچه بزرگه من در قبال اینده اون مسئولم. اگر مسئولی طلاق نگیر، یا مهرداد و درست کن، یا چشمتو روی کارهاش ببند و به اینده بچه ت فکر کن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۷ شقایق💝💝💝 اشکهایم را پاک کردم. سیما گفت به شوهرت فرصت بده که درست بشه. سرتاسفی تکان دادم و گفتم میگه بعد از چهلم مامانم ترک میکنم. یکم بیشتر بهش محبت کن ترتباطشو با اون زنها قطع میکنه. مهرداد اگر دوستت نداشت که برات ماشین نمیخرید. برات هزینخ نمیکرد. اون تورو دوست داره ولی متاسفانه راه و غلط داره میره. ماشین را روشن کردم و حرکت کردیم. وارد خانه شدیم. مهرداد هنوز سرش در گوشی اش بود. با ورود ما سرش را بالا گرفت و گفت اومدی عزیزم؟ بدنبال سکوت من گفت چی خریدی؟ هیچی مناسب پیدا نکردم. غروب باهم میریم خرید، هرچی بخوای برات میخرم. سری تکان دادم و به اشپزخانه رفتم. دلم میخواست چاقو را بردارم در شکمم فرو کنم تااز شر این بچه ایی که در پی خود وابستگی به مهرداد را میاورد. خلاص شوم. شهین وارد اشپزخانه شدو گفت مادر فولاد زره رو دیدی چطوری سربزنگاه اومد بالا سرمون؟ با کلافگی گفتم هیچی نگو شهین. اعصابم خورده
۱۸۸ شقایق💝💝💝 روی صندلی نشستم. مهرداد وارد اشپزخانه شدو گفت چته شقایق؟ لبخندی زدم و گفتم هیچی نیست . کمی مش‌کوک به من نگاه کرد و گفت مطمئنی؟ سرتایید تکان دادم و او گفت الان نبودی داشتم با بابات و دایی جواد حرف میزدم. به ظاهر سراپا گوش شدم و گفتم راجع به چی؟ فردا سر خاک، مراسم سوم و هفتم مامانمو بگیریم. و از پس فردا هرکس بره سر کارش، این وضعیت نمیشه که همه از کارو زندگی افتادن. شهین کوتاه خندیدو گفت دوروزو طاقت نیاوردی پسر عمه؟ مهرداد نگاهی به شهین انداخت و گفت میدونی تعطیلی طلافروشی چه ضرری برای من داره؟ شهین که انگار زبانش به موقع تر از من کار میکرد گفت مگه تو طلا فروشی هم میری؟ والا ما هر وقت از جلوی مغازه تو رد شدیم طاها تنها بود مهرداد که انگار متوجه نیش کلام شهین شده بود گفت تو مگه مزون سرکار نمیری، ؟ حتما زمان نهار با رفیق رفقات، میای فضولی که منم اون موقع نیستم. شهین بازهم خندیدو گفت تو اصلا فکر کن من منظورم سر ظهره، همون موقع هم معلوم نیست کجایی برخاستم و گفتم الان چرا باهم کل کل میکنید؟ من به خدا اعصاب ندارم. شهین که داشت زیادی تند میرفت گفت یه جوری سنگ مادرتو به سینه میکوبیدی که من فکر میکردم. اگر یه دوز عمه بمیره تو رو باید ببریم دکتر و روانشناس تا ادم سابق بشی. همچین یه خورده زوداز عذا در اومدی ها حواست هست؟ مهرداد نگاهی به شهین انداخت و گفت الان ربطش به خودت و هم میتونی بگی؟ بازوی شهین را گرفتم او را از اشپزخانه بیرون هل دادم و گفتم برو شهین، ادامه نده با رفتن او مهرداد نشست و گفت زبون نیست که نیش افعیه فردا مراسم داری پس؟ سرخاک فامیلهارو صدا میکنیم. اونجا یه مداحی و بعد هم تالار رزو میکنم شام میدیم و تمام. باید برم سرمغازه و کاسبیم. به او خیره ماندم. حسی در درونم میگفت این دور همی و عزا نشستن برای مادرش انگار دست و پایش را بسته و نمیتواند خوب به تفریحاتش برسد.
۱۸۹ شقایق💝💝💝 صدایم را پایین اوردم و گفتم بعد از کی ترک میکنی؟ سرش را بالا اورد و گفت الان نمیتونم. یعنی چی نمیتونی؟ اخم هایش را در هم کشیدو گفت اصلا به تو چه ربطی داره؟ من دوست دارم تریاک بکشم. الان چند ساله دارم میکشم راضی هم هستم. مگه تریاک کشیدن منزندگی تورو مختل کرده؟ چشمانم را گرد کردم و گفتم بله که مختل کرده. من یه شوهر معتاد نمیخوام. برخاست به حالت قهر از اشپزخانه خارج شدو گفت خفه شو بابا، به جهنم که نمیخوای متعجب از رفتار مهرداد مثل اسپند روی اتش از جایم پریدم گوشه کتش را گرفتم او را در درگاه اشپزخانه به داخل کشیدم و گفتم تو مگه به من قول ندادی که ترک کنی؟ الان زیر قولم میزنم. ترک بی ترک. تومسائل خصوصی من دخالت نکن شقایق. من نمیتونم با یه معتاد زندگی کنم. تو غلط میکنی که نمیتونی، میتمرگی سر زندگیت و ضراضافه هم نمیزنی اولا خودت غلط میکنی و در ثانی یا ترک یا طلاق باشه بچمو به دنیا بیار تحویلم بده بعد هم برو پیکارت. سپس خود را رهانید و از اشپزخانه خارج شد با بیچارگی روی صندلی نشستم.اشک مانند باران از چشمانم میبارید. داشت همانی میشد که استرسش را داشتم. مهرداد بچه را حربه میکرد تا دهان مرا ببندد. اگر سیما کارم را خراب نکرده بود الان مهرداد اینطور برایم رجز نمیخواند. لحظاتی بعد سیما وارد اشپزخانه شدو گفت چته؟ مقابلم نشست دستم را گرفت و گفت چی شده شقایق؟ با غیض گفتم چی میخواستی بشه؟ مهرداد میگه ترک نمیکنم ناراحتی بچه رو بدنیا بیار تحویلم بده طلاق بگیر و برو کمی به من خیره ماندو گفت درست میشه، عجله نکن.
۱۹۰ شقایق💝💝💝 چی درست میشه؟ نگران نباش، بالاخره یه طوری میشه یعنی چی یه طوری میشه؟ میخواد بچه منو به زور ازم بگیره غلط کرده. اگر خدایی نکرده کار به اونجا ها برسه تا هفت سالگی حضانت بچه با مادره چرا نگذاشتی سقطش کنم؟ لبش را گزیدو گفت ادم کشی؟ یه بار هم بهت گفتم ، تو که میخوای بکشیش، یعنی دست ازش شستی ، وقتی نمیخواهیش و دوسش نداری و به مرگش راضی هستی خوب تحویل باباش بده. برخاستم.حوصله سیما و نظراتش را نداشتم. از اشپزخانه خارج شدم. مهرداد در گوشه سالن نیشش تا بنا گوشش باز بود و با تلفنش حرف میزد. به طرفش رفتم در یک قدمی اش که ایستادم مرا دید . دست بر ‌کمرم زدم و گفتم با کی حرف میزنی؟ تلفنش را قطع کرد و گفت با دوستم. ببینم شمارشو گوشی اش را درون جیبش نهاد و گفت تو کارهای خصوصی من دخالت نکن شقایق
🥀✨ شهداء دعاداشتند . . . ادعا نداشتند . . . نیایش داشتند . . . نمایش نداشتند حیا داشتند . . . ࢪیا نداشتند . . . ࢪسم داشتند . . . اسم نداشتند . . .
۱۹۱ شقایق💝💝💝 اخم کردم و گفتم یعنی چی تو کار خصوصی من دخالت نکن. زن و شوهر که بلای هم چیز خصوصی ندارن. با چهره ایی مشمئز گفت برو بابا سپس از کنار من گذشت. رفتنش را نظاره کردم و سپس پا تند کردم و به دنبالش رفتم و گفتم مهرداد اگر گوشیتو دادی به من ببینم با کی داری حرف میزنی که هیچ در غیر لینصورت این زندگی و از همینجا تموم شده بدون. بی اهمیت به من به حیاط رفت. خون خونم را میخورد. خیره به پرده زرشکی عمو ماندم. چند ثانیه بعد وارد شد و گفت چی گفتی؟ دست در جیبش کرد . گوشی اش را در اورد و گفت بفرما عزیزم. میدانستم درهمین چند ثانیه که پشت پرده بوده گوشی اش را پاکسازی کرده، به دنبال اثبات حرفم گوشی اش را گرفتم به لیست تماسش رفتم و گفتم دودقیقه پیش داشتی با کی حرف میزدی؟ چرا تو ثبت تماست هیچ شماره ایی نیست؟ خندیدو گفت با هیچکس حرف نمیزدم میخواستم تو رو حرص بدم.