فرهاد در اتاق راباز کرد و ارام گفت
چیکار میکنی عسل
نگاهی به او انداختم و گفتم
هنر نمایی تو رو میپوشونم
ده بار گفتم وسایل جمع کردن و ولش کن بیا بریم
بی اهمیت به او وحرفش از اتاق خارج شدم و گفتم
خیلی خوش امدید
عمه با خوشرویی گفت
بهشون گفتم تو حال نداری اصرار مبینا بود که تورو ببینه
لبخندی زدم و گفتم
منم دوست داشتم مبینا جون و ببینم خیلی کار خوبی کردید تشریف اوردید
به اشپزخانه رفتم و بساط پذیرایی را چیدم فرهاد به کمکم امد و وسیله هارا روی میز چید
نزدشان نشستم مبینا در حالیکه نگاهش روی دهان من بود گفت
اینقدر مامان تعریف تورو به من کرده که بی قرار دیدنت بودم
نگاهم روی موهای زیتوتی مبینا افتاد و چقدر از رنگش خوشم امد و گفتم
عمه به من لطف داره
مبینا خندیدوگفت
کار لطف نیست خیلی تعریف میکنه عسل هنرمنده عسل خوشگله عسل دست پختش عالیه الان که دیدمت فهمیدم مامان کم لطفی کرده میگفت خوشگلی ولی فکر نمیکردم تا این حد
سرم را پایین انداختم و مبینا ادامه داد
گفت هنرمندی ولی نمیدونستم اینقدر
اشاره ایی به دیوار روبرو کرد همه نگاهها به ان طرف چرخید
تابلوی بزرگی که من از منظره دریا و ساحل کشیده بودم سیروس متعجب گفت
نقاشیه?
مبینا بلافاصله گفت
بله
و اونو ببین عکس اقا فرهاد و کشیده
سیروس سرگرداند و گفت
خیلی قشنگ کشیدی عسل خانم البته از خود فرهاد خوشگل تر کشیدی
همه به شوخی او خندیدند و من فقط به لبخندی بسنده کردم هرچقدر هم دلم اژ فرهاد پر بود دوست نداشتم کسی راجع به او حرف تلخی بزند
سیروس نگاهی به من انداخت و گفت
خوشت نیومد نه
خیره به او ساکت ماندم و او رو به فرهاد گفت
اصلا فکر نمیکردم تو این دنیا کسی هم وجود داشته باشه که عاشق تو بشه
همه بجز من خندیدندعمه گفت
چشه? پسر داداشم هم خوش تیپه هم قشنگه هم تحصیلکرده ۰۰۰۰۰
سیروس کلام مادرش را برید و گفت
من با فرهاد بزرگ شدم اخلاق نداره که
رو به من ادامه داد
مگه نه ?
سری تکان دادم و گفتم
با من که خیلی خوبه
عمه پر غرور به من خیره ماند و من ادامه داد م
البته من موفقیت م رو تو نقاشی مدیون فرهادم۰
فرهاد سرش را پایین انداخت و من ادامه دادم
از معلم خصوصی و اموزشگاه و مسابقات خارج از کشور و داخل تهران و شهرهای دیگه هیچ وقت واسه من کوتاهی نکرد
فرهاد نگاهی سراسر از عذاب وجدان به من انداخت و گفت
انجام وظیفه بوده
لبخندم را مهربانانه کردم و گفتم
لطفت بوده
سیروس کمی میوه خورد و گفت
چه عاشقن این دوتا
عمه با افتخار گفت
بله خیلی عاشق همن
خدارو شکر
این را مبینا گفت و سپس برخاست مقابل تابلو من ایستاد و گفت
تو فوق العاده ایی عسل۰ مامان راجع به ترکیب هنر تو با مجسمه سازی با من حرف زده بود اما من فکر نمیکردم تو اینقدر حرفه ایی باشی
فرهاد ظرفی از میوه پوست کنده را مقابلم نهاد سیروس رو به فرهاد گفت
الان چیکار میکنی کارخونه رو داری?
فرهاد نفس پرصدایی کشید و گفت
اره هست اما بیشتر روی شرکت دارم کار میکنم
شرکت چی
فنی مهندسی
ابرویی بالا داد و گفت
چقدر خوب اتفاقا من اومدم ایران کع کار ساخت و ساز انجام بدم
فرهاد برخاست و گفت
پاشو بیا
سیروس را به اتاق کارش برد عمه با اشاره به من گفت
دهنت چی شده
با ناراحتی اتاق فرهاد را نشان دادم عمه اهی کشید و ارام گفت
کی?
دیروز
الان اشتی هستید?
ارام گفتم
رفتم کلانتری شکایت کردم دیشب بازداشت بود
چشمان عمه گرد شدو گفت
واقعا
سر تایید تکان دادم و گفتم
صبح دادگاه بودیم
عمه متعجب به من خیره ماند و من ادامه دادم
تعهد داد
عمه سر تایید تکان داد سپس خندید وگفت
خیلی اتیش پاره ایی
#صفحه322
مدتی بعد فرهاد و سیروس از اتاق خارج شدند، و نزد ما امدند. مبینا رو به سیروس گفت
بریم عزیزم؟
سیروس سر تایید تکان دادو گفت
پاشو بریم
بلافاصله بعد از رفتن انها فرهاد گفت
پاشو وسایلهاتوجمع کن بریم.
با بی میلی گفتم
دیگه خوابم میاد صبح بریم.
فرهاد شاکیانه گفت
چرا اینقدر بی ذوقی؟
برخاستم وگفتم
خیلی خوب میریم.
وسایل اندکی را جمع کردم و به همراهی فرهاد حرکت کردیم. مدتی بعد گفت
میخوای بریم سمت رامسر؟ یه سر هم خونه ارسلان بریم؟
از درون به شدت ذوق کردم اما خودم را بی تفاوت نشان دادم و گفتم
نمیدونم. خودت میدونی
فرهاد دستم را در دستش گرفت و گفت
از ته دلت اشتی نکردی ها حواسم هست ، قیافه گزفتی ، بدم قیافه گرفتی
نگاهی به اوانداختم و گفتم
چون نتونستم از ته دل ببخشمت ادم بدیم؟
ادم بدی نیستی، ادم ناسپاسی هستی؟ کاری با من کردی که هیچ زن و شوهری باهم نمیکنند. رفتی از من شکایت کردی من و انداختی بازداشت. حالا من اومدم دارم همه چیزو فراموش میکنم و گذشت میکنم اونوقت تو......
جملات خودخواهانه اش را بریدم و گفتم
داری گذشت میکنی؟ تو دیگه چقد رو داری،زدی دندون منو شکوندی صورت منو کبود کردی الانم داری گذشت میکنی؟ یه بار دیگه محض یاد اوری بهت میگم. من خوب کاری کردم شکایت کردم. دوست داشتم. پشیمون هم نیستم. یکبار دیگه اون کارتو تکرار کن تا بازم برم شکایت کنم.
فرهاد دندان هایش را بهم میسایید و حرفی نمیزد من ادامه دادم
تو یه ادم گند اخلاق بد سفری، علتی که دوست نداشتم باهات بیام مسافرت همین بود. اول راهی اعصاب منو ......
نگاهی به من انداخت و با پوزخند گفت
الان من دارم جیغ جیغ میکنم یا تو؟ من که......
دور بزن بریم خونه فرهاد
دور نمیزنم.
من دوست ندارم با تو سفر برم.
باید بیای. من شوهرتم باید حرف من و گوش بدی. الانم ساکت باش، من اشتباه کردم نظر تورو پرسیدم. باید ادم حسابت نمیکردم و هرکار دوست داشتم میکردم.....
با کلافگی گفتم
یه خواهشی ازت بکنم فرهاد؟
نگاهی به من انداخت و گفت
جانم؟
بامن صحبت نکن. من و تو باهم ، هم زبان نیستیم. حرفهای همو نمیفهمیم، بیا باهم حرف نزنیم.
اگر قرار باشه باهم حرف نزنیم پس واسه چی باهم زندگی میکنیم؟
صندلی را کمی خواباندم سرم را به ان تکیه دادم و شالم را روی صورتم انداختم و گفتم
حرف نزن میخوام بخوابم.
روسری را از روی صورتم برداشت و با عصبانیت گفت
چرا تو مخی میشی؟
با من حرف نزن.
نگاه جدی و عشبانی اش مرا ترساند برخودم مسلط شدم و گفتم
تو منو درک نمیکنی، منو نمیفهمی ،با حرفهات ازارم میدی
به روبرو خیره ماند و سکوت کرد. من هم سرجایم دراز کشیدم. با لحنی که سابق پشت بندش یه دعوا و کتک کاری خیلی بد بود گفت
نخواب عسل،داری سیستم عصبیمو بهم میریزی
#صفحه323
سرجایم نشستم و صندلی م را صاف کردم. کمی که راند گفت
الان تکلیف چیه عزیزم؟ برم رامسر؟
ارام گفتم
باشه برو
کمی خواهش در لحنش پاشید و گفت
اینطوری نکن، بزار سفر بهمون خوش بگذره
چطوری نکنم؟
اخم و تخم نکن، قشنگ بگو بخند، مثل سابق که باهم مسافرت می امدیم.
کمی به فرهاد نگاه کردم و با خود گفتم
سابق در کدام سفر ما گفتیم و خندیدیم؟
نگاهی به من انداخت و انگار ته دلم را خوانده باشد گفت
ببین عسل جان، هر موقع من خواستم کوتاه بیام و درست رفتار کنم تو به قصد تلافی کردن کارهای بد من کوتاه نیومدی و دعوا دوباره از سر شروع شد. اینبار بیا همینجا تو همین سفر تمام گذشته رو فراموش کنیم و از حالا به بعد باهم خوش رفتاری کنیم.
سر تایید تکان دادم و گفتم
خیلی خوبه اگر واقعا رعایت کنی
من رعایت میکنم. چشم ، حالا بگو کجا برم؟
هرجا دوست داری
میرم رامسر، امشب خونه میگیریم، فردا هم میریم به ارسلان سر میزنیم خوبه؟
سر تایید تکان دادم و گفتم باشه
نزدیک کندوان که رسیدیم گفت
دلت اش نمیخواد؟
هوا سرده
خوب تو پیاده نشو، من خودم میرم برات میگیرم.
اخه تو هم سردت میشه
متوقف شد و گفت
ایراد نداره
سپس از ماشین پیاده شد و مدتی بعد با دو کاسه اش امد ، لبخندی زدم و گفتم
مرسی فرهاد.
اوهم به گرمی لبخند زد گفت
خواهش میکنم عزیزم.
اشمان را که خوردیم فرهاد حرکت کرد . اینه ماشین را پایین دادم . کمی با موهایم بازی کردم و گفتم
اینقدر دوست دارم منم موهامورنگ کنم.
پوزخندی زدو گفت
تو که خدادادی موهات رنگیه دیگه چی میخوای؟
نه یه رنگ دیگه
ناسپاسی نکن عسل، تورو خدا اختصاصی افریده، انگار نشسته صورتت و نقاشی کرده، انگار که اندامتو برات تراشیده.
از تعاریف فرهاد از خودم خوشم امد و گفتم
اونهایی که موهاشونو رنگ میکنند دنبال زیبا شدن نیستن، دنبال تنوعند.
نه عزیزم. موهاشونو رنگ میکنند قشنگ بشن. والا اگر دنبال تنوعن چرا سبز نمیکنند ؟ چرا صورتی و ابی نمیکنند.
منم دوست دادم مثل مبینا موهاموزیتونی کنم.
میریم یه کلاه گیس اون رنگی میخریم بزار رو سرت
نه،موهای خودمو دوست دارم رنگ کنم
چه فایده ایی داره؟ یه ماه بعد دوباره در میاد
مگه تو یه ماه مو چقدر در میاد؟
والا مال تو خیلی، هنوز یکسال نشده که تو موهاتو کوتاه کردی دوباره تا وسط کمرت اومد.
خودم را به لوسی زدم و گفتم
نه، دوست دارم رنگ کنم.
یه کلاه گیس بزار اگر خوشت اومد برو رنگ کن
اخم ریزی کردم و گفتم
فرهاد، میگم دوست دارم رنگ کنم
خوب برو رنگ کن.
چه رنگی؟ .
هر رنگی دوست داری اما وای به حالت اگر بهت نیاد.
#صفحه324
چشمانم گرم خواب شد و متوجه نشدم کی خوابیدم که دست نوازش فرهاد روی صورتم بیدارم کرد.
چشم گشودم فرهاد گفت
بلند شو عزیزم. رسیدیم ، ویلا هم برات کرایه کردم.
اطرافم را نگریستم حیاط زیبایی بود و در مقابلم ساختمانی با نمای چوب قرار داشت. از ماشین پیاده شدم فرهاد وسیله هایم را به داخل خانه اورد.
بلافاصله به اتاق خواب رفتم. ملحفه ایی را روی تخت انداختم و دراز کشیدم مدتی بعد فرهاد وارد اتاق خواب شد و گفت
خانومی
صدایش را میشنیدم اما اینقدر خوابم می امد که جوابش را ندادم و ترجیح دادم اوفکر کند من خوابیده م و حرفش را بعدا بزند.
صدای گام هایش امد سپس پایش را محکم به زمین کوبید و ارام گفت
اخ اخ سوسک و ببین.
بلافاصله سرجایم نشستم و گفتم
سوسک؟
خنده ایی شیطنت امیز کرد و گفت
مگه خواب نبودی؟
واسه چی منو میترسونی ؟ من حامله م ها، یه بلایی سر بچه م میاد
اخه قربون تو و اون بچه ت برم. ما اومدیم مسافرت ، الان چه وقت خوابیدنه بلند شو یه چایی بزار یه چیزی بیار بخوریم.
فرهاد ساعت چهار صبحه
اصلا پاشو بریم کله پاچه بخوریم.
چهره م مشمئز شد و گفتم
نه، من بدم میاد.
بدت میاد چون تا حالا نخوردی، تو یه بار امتحانش کن ببین چقدر عالیه
سپس دستم را گرفت و کشید . به زور برخاستم و دوباره لباسهای بیرونم را پوشیدم و گفتم
نمیزاری من بخوابم. من خوابم که بیاد نق نق و میشم. بیا الان بخوابیم. فردا ظهر بلند شیم.
نخیر، هوا به این خوبی پاشو بریم صبحانه بخوریم.
مانتویم را پوشیدم و گفتم
همه کارهات همینطوری مسخره بازیه، الان نصفه شبه من میخوام کپمو بزارم بیرون رفتنت گرفته، تفریح کردنت گرفته ، مثل دیوونه ها نصفه شب بریم خیابون گردی
به دنبال او از اتاق خواب خارج شدم و گفتم
خوب به جای اینکه بیای ویلا بگیری همون بیرون کله پاچتو میخریدی و می اومدیم خونه میخوردی.
به حالت شوخی پشت کمر من زدو گفت
چی میگی خاله پیر زن . نق نقو
به طرفش چرخیدم و شاکیانه گفتم
دو دقیقه یه بار باید بهت بگم من حامله م. واسه چی میزنی تو کمر من
دستانش را به حالت تسلیم بالا اورد و گفت
اولا معذرت میخوام. دوما من بالا زدم.
با غیض از او رو برگرداندم و به طرف ماشین رفتم. سوار ماشین شد و گفت
میدونی کله پاچه واسه زن باردار چقدر خوبه
من که نمیخورم. من از شکل و ریختش زدم میاد.
باید بخوری، الان دست و پاتو میبندم به زور میریزم تو دهنت
از او رو برگرداندم. متوجه شوخی اش شده بودم اما اصلا خوشم نمی امد. کمی که راند مرا به یک کافه خیلی شیک برد. مقابل ان ایستاد و گفت
پیاده شو
اشاره ایی به کافه کردم و گفتم
الان اینجا کله پزیه؟
چیکارت کنم میگی کله پاچه نمیخوری دیگه
با کلافگی گفتم
وای فرهاد برو یه کله پزی صبحانتو بخور من خوابم میاد.
نه دیگه تو نمیخوری به منم مزه نمیده بریم اینجا صبحانه معمولی بخوریم.
دلم برایش سوخت و گفتم
خوب بریم. تو بخور من .....
در ماشین را باز کرد و گفت
پیاده شو
دستش را گرفتم و گفتم
خوب میخورم.
نه. نمیخواد میریم همینجا
به ناچار از ماشین پیاده شدم و با عذاب وجدان به دنبالش راهی شدم. در را گشود و به من گفت
بفرما تو عشقم.
وارد کافه که شدم متعجب اطرافم را نگریستم
#صفحه325
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
#کاردرمنزل
همیشه دلم میخواست دستم توجیبم باشه و توواین شرایط سخت کمک خرج همسرم باشه ولی هیچ سرمایه ای نداشتم 😭
تااینکه اتفاقی با کانال کاردرمنزل باگوشی آشناشدم بهم یاد داد چطوری باهمین گوشی توی دستم درآمد بالاداشته باشم والان کمک خرج آقامون شدم وخودمم که یک خانوم پولدار ☺️
لینک کانالش براتون میزارم
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
استخدام ادمین برای کار پاره وقت بدون سابقه کاری، کار در منزلم داریم فقط نیاز به ی گوشی هست.
جهت اطلاعات کافی تو این چنل جوین شین :
👇👇
@.Admin_Kanal
@.Admin_Kanal
⛔️ ظرفیت ۷۵ نفر 👆
و عشقِ تــو
به من آموخت
غمِ غُربت
دو چندان می شود
شب هـا ...!
#نزار_قبانی❣
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
اسمم الهه است،دختری که عمر ازدواجش سه ساعت بیشتر نبود😭💔
خانواده ام تحت فشارم گذاشته بودن و مجبورم کردن با مردی که هیچ شناختی ازش نداشتم ازدواج کنم😔
از فرودگاه تبریز به سمت تهران حرکت کردیم ،هنوز چهره شوهر آینده ام رو ندیده بودم،دوست داشتم همینجا بمیرم و به تهران و اون شوهر کذایی نرسم
ولی حیف خدا صدای منو نشنید😔
همینکه به خونه شون رسیدیم و در و باز کرد،یه مرتبه خاطرات چند سال قبل دانشگام رو سرم خراب شد😳😔😱🔥👇🙈
https://eitaa.com/joinchat/1154548639C66c6f270aa
بخاطر کینهی قدیمی با شرف و آبروم بازی کردن🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت باشه
تو جایی تو قلب من داری
که هیچکس نمیتونه داشته باشه.😍♥️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
هدایت شده از Satamad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغات کارخانه سهنان در پیج رسمی شرکت شون با کشف حجاب! آزادانه تبلیغ بیحجابی میکنند
❌ از امروز هیچ محصول شرکت سه نان رو نخواهیم خرید
✅غیرتتون رو نشون بدید مردم خدا باور.
#نشرحداکثری
بعد از تحریم موفق کوکاکولا و تحریم بلوبانک...
🔻هم اکنون نوبت تحریم #سه_نان هست.
تا زمانی که شرکت مذکور به علت این مدل قانون شکنی و ترویج آن ( #کشف_حجاب) بیانیه عذرخواهی رسمی بدهد.
#تحریم #سهنان
🔹ساتاماد فقط برای افراد خاص!
@satamad