eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
981 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۲۳ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #قسمت_اول اوایل سال تحصیلی ۸۸ بود و من دختری ۱۶ سال
۴۲۳ از خود مطب دکتر تا خونه رو گریه کردم، که خدایا سالم باشند، طوری که وقتی رسیدم خونه همسرم از چهره ام وحشت کرده بود. وقتی دوقلو بودن بچه ها رو فهمید، خیییلی خوشحال شد.😁 هفته ۲۰ فهمیدم قل دوم دختره، خیلی خوشحال بودم که هم دختر دار شده بودم هم پسر، این هم بگم که بعد از اولین سونو و خطرناک بودن وضعیتم باید کنار مادرم می موندم و حتی رفتن به مطب دکتر هم برام ضرر داشت. تا بلاخره غروب روزه ۲۸ دی ماه بچه ها دنیا اومدن. خدا رو شکر با این که زود دنیا اومده بودند به دستگاه احتیاج نداشتند. هر دو زردی داشتند، یکی بیشتر و یکی کمتر و هر دو احتیاج به دستگاه مهتابی 😔 اما هیچ بیمارستانی جا نداشت، آخر دستگاه رو به خونه آوردیم، خیلی روز های سختی بود، هر وقت نگاه من به بچه ها میافتاد از غصه دلم میخواست دق کنم، یه مشکل دیگه این بود که دوست داشتم فقط شیر خودم رو بخورند، اما انگار سیر نمی شدند و به خاطر همین زردی شون روز به روز بیشتر میشد، آخر با اصراره مادرم شروع به دادن شیر خشک کردم، عذاب وجدان داشتم با غصه بهشون شیر خشک میدادم. تا بالاخره زردی خوب شد و دوماه خونه مادرم گذشت. حالا باید به خونه خودمون که طبقه همکف خانواده همسر بود، می رفتیم. هم کار خونه، هم رسیدگی به بچه ها، بچه هایی که رفلکس داشتند و دارو و شربت دادن بهشون واقعا سخت بود، دلم نمی خواست کسی کمکم کنه، دوست داشتم فقط خودم باشم و دوتا بچه شیطون. سال ۹۰ خونه ثبت نام کردیم و سال ۹۴ ساکن خونه خودمون شدیم. دیگه صاحب خونه شده بودیم.🤩 سال ۹۵ بود و دوقلو های ما ۴ ساله بودند که کم کم دلم بچه خواست، اصلا بارداری و لذت های بارداری و تکون های یه بچه رو احساس نکرده بودم، دلم میخواست اون ها رو هم تجربه کنم. در آخرین روز های ماه مبارک فهمیدم باردارم، خیلی خوشحال شدم با این که اطرافیان خیلی خوشحال نشدند😆سختی های زیادی رو تحمل کردم از استرس برای چسبندگی رحم که اشتباه تشخیص داده بودند تا بعضی از تیکه ها و حرف ها که دل آدم رو بد می‌سوزند، حتی مادرم هم از این بارداری ناراحت بود اما مهم خودمون بودیم و بچه هامون. برکاتی که این بچه با خودش آورد از قبل از دنیا اومدن شروع شد☺ همسرم در مسابقات حفظ کل قرآن سوم شد، خیلی وقت بود که تصمیم داشتیم ماشین رو عوض کنیم اما نمی شد تا با قدم این بچه ماشین هم عوض شد😉 تا قبل از این هر کی میگفت بیا روضه بیا مسجد و کلاس های مختلف، می گفتم دوتا بچه دارم وقت نمیکنم اما همون موقع که زینب خانم ما نوزاد بود همراه من و خواهر و برادرش به کلاس کامپیوتر، خیاطی میومد😅 و هر کس می شنید تعجب میکرد که چطور با ۳ تا بچه این کلاس ها رو شرکت میکنی. منی که اصلا از خیاطی خوشم نمی اومد حالا پشیمونم که چرا وقتی عسلویه بودم و وقت باز تر بود این کار رو نکردم البته حتما از برکات وجود بچه هاست. حالا مادری هستم ، دارای سه فرزند و مشغول کلاس های کیک، نان و دسر آنلاین با دوقلو هایم. نه از ازدواج زود، نه از داشتن ۳ فرزند پشیمون نیستم، درسته که خیلی سخته اما خدا رو شاکر هستم که بچه هایی سالم و شاداب رو به من و همسرم عنایت کردند. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۳۲ #جنایت_سقط_جنین #فرزندآوری #ناباروری #قسمت_اول سال ۷۹ یکسال زودتر از سنم همزمان و
۴۳۲ انگار تازه داشتیم تاوان گناهمون رو پس میدادیم. دعا و راز و نیاز تنها چاره بود باور کردنی نبود مایی که دفعه قبل خیلی راحت بچه دار شده بودیم، رفتم آی یو آی دوبار... آی یو آی ناموفق و یه میکرو ناموفق و ناامیدی کامل من... رفتم طب سنتی پیش دکتری حاذق که اتفاقا ماما هم بود و ایشون هم گفتن برو دنبال تخمک اهدایی چیزی که هرگز خودم و همسرم نمیخواستیم. دست به دامن همسرم شدم ما که وضع مالی خوبی داریم، بریم یه دختر بیاریم بزرگ کنیم. مشکل محرمیت رو هم با شیر دادن اطرافیان حل میکردیم ولی قبول نکردن... یه مدت بی خیال شدم ولی دیدن بچه کوچیک دوباره حسرت رو به یادم میاورد. دوباره دعا... همسرم دکتر رفتن مجدد رو قدغن کرده بود. تو همین اوضاع پسرم دچار بیماری شد. دکترا قطع امید کردن، گفتن بیماری مادرزاد لاعلاج یه تومور سرطانی نادر و اینکه نهایتا تا چند ماه دیگه فوت میکنه و ما حق نداریم دوباره بچه دار بشم. چون اگه دختر بشه حتما بیماری رو به بچه اش منتقل میکنه. داشتم دیوانه میشدم یه ماه کارم گریه بود ... تا اینکه گفتن تشخیص اشتباه بود و یه تومور خوش خیمه که با چند تا عمل و لیزر رفع شد البته من میگم معجزه ولی دکتر میگن اشتباه پزشکی چون هفته ای که قرار بود جواب نهایی رو بدن سه روزه بردیمش کربلا... پسرم خیلی با عمل و لیزر اذیت شد ولی بخاطر اینکه بهش قول دادم اگه طاقت بیاره، براش همبازی میاریم. طاقت آورد و با انیگزه تمام مراحل درمان رو طی کرد. تو کربلا به خدا گفتم من مادرم، جلوی بچه م منو شرمنده نکن، بدقول نشم و با کلی نذر و نیاز برگشتیم. همسرم بعد بیماری پسرم متحول شده بود و قبول کرد. دوباره آماده شدم برای میکرو... شب انتقال جنین، همسرم رفت مشهد، ماموریت داشت میگفت دلم روشنه این یه نشونه است. بعدا گفت شب تا صبح رو تو حرم دعا کرده صبح با دوستم رفتم واسه انتقال ۲۴ ماه رمضان بود. یکی از بهترین وقتها چون آدم بعد دعای شبهای قدر سبک شده و روح سبکی داره، دوهفته بعد آزمایش بود. روز دوازدهم طاقت نیاوردم بی بی چک گذاشتم منفی بود. نصف شب بود تا صبح گریه کردم، شاید بدترین حال ممکن رو داشتم گله گذاری به خدا... هرچی حرز همراهم بود کندم. صبح روز بعد فقط یه جرقه به ذهنم رسید. دوستان سیدم رو پیدا کردم ۴۰ تا شدن خواهش کردم اونا برام دعا کنن ولی کلا منصرف شدم حتی قرار شد نرم آزمایش بدم شب ۱۳ دچار دندان درد وحشتناکی شدم رفتم دکتر آمپول زد. پرسید بارداری گفتم نه... همسرم پرسید چطور؟ گفت باید فردا آمپول بزنه اما اگه باردار باشه بچه معلول میشه صبح با اصرار همسرم رفتم مرکز ناباروری و آزمایش دادم. ظهر در کمال ناامیدی زنگ زدم برای جواب وقتی گفتن مثبته چنان جیغ کشیدم که بقیه حرف رو نفهمیدم و آزمایش مجدد بارداری و سونو گرافی مشخص شد. سه قلو باردارم که یه قل قلبش تشکیل نشد و قل دوم که پسر بود بدلیل شرایط روحی بد ماه چهارم از بین رفت و فقط موند دخترم که روز مادر خدا به ما هدیه داد. شد مایه آرامش ما حالا بماند که چه حرفهایی رو تو بارداری تحمل کردم که سر پیری و معرکه پیری و زنگوله پای تابوت و... و جالب اینکه دخترم با وجود شرایط خاص بارداری از نظر هوش و ذکاوت از برادرش بالاتره و همه رو متعجب کرده الان یه سال و نیمه است از پوشک گرفته شده و شعر میخونه خودش لباساشو عوض میکنه و.... سال قبل در حالیکه دکتر گفته بود من دارم یائسه میشم ناخواسته باردار شدم ولی در ماه سوم قلبش ایستاد. حالا انگیزه مجدد پیدا کردم در آستانه چهل سالگی آرزو دارم خدا دوتا بچه سالم و صالح و زیبا و باهوش مثل دوتا اولی بهمون بده الان پسرم مدرسه جهشی درس خوند و طلبه است و خدا رو شکر درسش خوبه... من و همسرم سالهای زیادی رو بخاطر خودخواهی سوزوندیم. موقع ازدواج بچه هام ازشون میخوام اشتباه ما رو نکنن و پشتشون میمونم و تا آخرین توان از بچه هاشون نگه داری میکنم تا اونا بچه رو مانع پیشرفت ندونن شاید اگر خانواده من پیشم بود....شاید ...شاید بچه اول من الان زنده و دانشجو بود و هزاران شاید و افسوس دیگه که فایده ای نداره تمام زندگی و تجربه های من عبرت هستش ... فقط از خدا میخوام اولا نسل بچه شیعه اینقدر زیاد بشه که در عالم فراگیر بشه و همه سربازای خوبی واسه امام زمانمون تربیت کنیم. همونطور که من مطالب شما رو میخونم و براتون دعا میکنم. خواهش میکنم شما هم با دعاتون منو برای رسیدن به آرزوهام کمک کنید. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۴۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزند_خداخواسته #قسمت_اول به جای عروسی عازم مکه شدیم. تو مکه
۴۴۴ انگار خدا حرف ما تو مکه رو خیلی جدی گرفته بود😁 شهدا هم حسابی واسطه شده بودن😁 وقتی کوچولوی پنجم به دنیا اومد، دختر بزرگم تازه کلاس اول بود!!!! دیگه فامیل بی خیالمون شدن... هرچند که این آخریا تازه سروصدای بچه ی کم خوب نیست، داشت بلند میشد... و همین باعث شده بود از سمت دکتر و پرستارا تازه تشویق هم بشم😁 پسر آخریم تازه پنج ماهه بود که خانوادگی راهی کربلا شدیم..☺️ شب عید غدیر تو حرم حضرت علی خیلی صفا داشت... هرچند من تو اون سفر فقط مشغول بچه ها بودم ولی خیلی حال خوشی داشتم از اینکه جایی دارم برای بچه هام مادری میکنم که قبلا بزرگای دینم اونجا نفس کشیدن.‌.. اون شب با تمام احترام و شکرگزاری از امام علی علیه السلام خواستم بهم اجازه بدن این پنج تا رو به بهترین شکل بزرگ کنم. و برای بزرگ کردنشون کمکم کنن❤️گفتم ناشکر نیستم ولی دوست دارم اگر قراره بازم به یاوران حضرت مهدی اضافه کنم دوست دارم کمی این پنج تا بزرگ بشن... حالا الان دختر بزرگم ۱۳ سالشه... پسرم ۱۰ سالشه.. فاطمه خانوم امسال کلاس اوله☺️ علی آقا سال دیگه میره کلاس اول... پسر آخریم هم پنج سالشه😊 اوایل زندگی هیچی نداشتیم. حتی همسرم نصفه سربازیش هم مونده بود و خونه ی مادرشوهرم زندگی میکردیم... ولی هردومون به شدت اعتقاد داشتیم که بچه با خودش روزیش رو میاره. الحمدالله الانم روز به روز شرایط زندگیمون بهتر از قبل میشه و هیچ وقت با وجود این گرونیا تو برآورده کردن حاجت هاشون شرمندشون نشدیم... هرچند که تو زندگی ما هزینه ها خیلی فرق داره و مدل توقعات بچه هامون خودبه خود متفاوت هست. بچه های من یاد گرفتن که زیاده خواه نباشن و استفاده کردن از وسایل بچه ی قبلی براشون عادی هستش. همه شون بچه های خلاق و باهوشی هستن... من و پدرشون خیلی به ندرت براشون اسباب بازی میخریم... به خاطر همین قدر داشته هاشونو میدونن و خیلی با سلیقه هستن. همشون حتی اون کوچیکه عاشق این هستن که خودشون یه چیز جدید برای بازیشون بسازن.. وسایل کاردستی تو خونه ی ما همیشه به راهه... از کارتون و مقوا گرفته تا قوطی های خالی و ظرف های پنیر و من هیچ وقت برای این کارهاشون اعتراض نکردم، با اینکه این کارهاشون خیلی بریز و بپاش داره و کارم زیاد میشه ولی خیلی راضیم.😌 تو خونه ی ما شاید فقط بچه ها دو ساعت مفید تلویزیون ببینند. یعنی تلویزیون واقعا بود و نبودش تو خونه ی ما فرقی نمیکنه... همسرم بیشترین حواسش رو حلال بودن نونی هست که تو خونه میاره... و همین بزرگترین موفقیت ما تو تربیت فرزندانمون هست.😍 همه ی بچه های من عاشقانه، رهبرشون رو دوست دارن و بزرگترین آرزوشون دیدار با رهبر هستش. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۵۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #چندفرزندی #قسمت_اول سال ۷۷ توی یک خانواده مذهبی متولد شدم. فرز
۴۵۲ ۳ ماه بعد از عروسی فهمیدم که باردارم، شوک بدی بهم وارد شد چون خیلی از حرف دیگران واهمه داشتم و نگران بودم که نتونم درسم رو ادامه بدم اما همسرم خیلییی خوشحال شدن و با من حرف زدن که نگران نباش تو از پسش برمیای و اینکه دیگه راه دور تنها نیستی. حرفهای همسرم من رو خیلی امیدوار میکرد اما تا به عکس العمل خانواده ام و دوستام فکر میکردم همه خوشحالیم از بین میرفت😕 چند ماه اول بارداریم، به خاطر نگرانی از حرفهای دیگران خیلی سخت گذشت اما روزی که مشخص شد کوچولویی که قراره به جمع دو نفره ما بیاد دختر😍هست، تمام غم هام از بین رفت و مشتاقانه به انتظار نشستم برای تولد دخترم😊 جالب اینجا بود که دو خواهرِ بزرگم همزمان با من باردار بودن، البته من یک ماه از اونها عقب بودم😁 ماه هفت بارداری بودم که به علت فشارخون بالا و مسمومیت بارداری توی بیمارستان بستری شدم که همزمان با بستری شدن من، خواهرم زایمان کرد و این طور شد که مامانم پیش خواهرم موندن و من توی بیمارستان تنها ... البته نیاز به همراه نداشتم چون حالم خوب بود و میتونستم همه کارهام خودم انجام بدم اما تنهایی توی بیمارستان خیلی سخت بود برای من... بعد از دو هفته بستری بودن و مدام دارو مصرف کردن و سرم زدن و آزمایش دادن خیلی خسته و بی حوصله از همسرم خواهش کردم که بیان بیمارستان و رضایت بدن که من مرخص بشم نفسی تازه کنم و دوباره برگردم. همسرم هم موافقت کردن و با اصرار برگه ترخیص رو گرفتیم و خوشحال و شاد راهی خونه شدیم. وقتی توی خیابون راه میرفتم انگار از زندان اومده بودم بیرون😁 خیلی شاد بودم. چند روز گذشت و روزی که قرار بود مادرم همراه خواهرم برای زایمان به بیمارستان بره، همون روز کیسه آب منم پاره شد و دوباره راهی بیمارستان شدم😅 کیلومترها فاصله بود بین من و مادرم اما چاره ای نداشتم نباید میذاشتم مادرم متوجه بشه، برای همین فقط یکی از خواهر ها رو در جریان گذاشتم و رفتم. پسر خواهرم ساعت ۱۲ ظهربه دنیا اومد و دختر من هم همون روز ساعت ۴ بعد از ظهر یعنی ۴ ساعت فاصله سنی دارن😂و با دختر خواهر دیگه هم ۱۰ روز فاصله😂 مادرم نمیدونست پیش کدوم یکی از ما باشه😅 اما الان همش خاطره شده برامون😁 دخترم ۸ ماهه به دنیا اومد اما چون از قبل آمپول های تشکیل ریه جنین رو زده بودم دخترم الحمدلله ریه هاش تشکیل شده بود و نیاز نبود توی دستگاه بمونه همین شد که روز بعد از بیمارستان مرخص شدم و اومدم خونه😍 با مادرم مدام در تماس بودم و مادرم مدام بی تابی میکردن که بیاین پیش ما تا بتونم مواظب هردوی شما باشم چون خواهرم سزارین بود و اصلا نمیتونست تکون بخوره، مادرم حتما باید پیشش میبود اما من هم حالم اون قدر مساعد نبود که بتونم ۱۴ ساعت راه رو تحمل کنم. سه روز بعد از به دنیا اومدن دخترم متوجه شدیم که زردی داره و بردیمش بیمارستان. دکترها گفتن باید بستری بشه چون زردیش بالا رفته با ناراحتی و بی تابی دوباره دخترم رو بستری کردیم و دوباره من بودم و تنهایی و بیمارستان، مادرم دیگه نتونست تحمل کنه همون روز راهی شد و اومد پیش من که دست تنها نباشم.(واقعا همینجا از مادرم حلالیت میطلبم چون خیلی زحمت کشیدن برای من. مامان دستت رو میبوسم😍) بعداز دو روز دخترم که موقع به دنیا اومدن ۲ کیلو وزن داشت حالا حسابی ضعیف تر شده بود چون اصلا نمیتونست شیر بخوره و اصلا از خواب بیدار نمیشد و یا حتی گریه هم نمیکرد. تصمیم گرفتیم دوباره از بیمارستان با رضایت خودمون بریم خونه و روشهای سنتی رو برای رفع شدن زردی در پیش بگیریم. اولین قدممون حجامت کردن بود که خیلی هم زود جواب داد و دخترم حالش خوب شد اما حالا مونده بودیم با بچه ای که شیر نمیخوره چیکار بکنیم. دوباره راهی دکتر شدیم و دکتر برامون توضیح داد که دختر من هنوز حس میکنه توی شکم مادر هست و باید خودم هر دو ساعت یکبار باید به زور سُرنگ یا قاشق بهش شیر بدم تا بالاخره جوون بگیره. وسایلمون رو جمع کردیم و برای چند هفته رفتیم شهر خودمون تا مادرم راحت تر بتونه از من و خواهرم پرستاری کنه و هم اینکه منم بچه داری رو یاد بگیرم😅 بعد از چند هفته موعد خداحافظی رسید و من باید همراه همسرم و دخترم به خونه خودم میرفتم. خانوادم مخصوصا مادرم خیلی نگران بودن که چطور میتونم از یه نوزاد نگهداری کنم اما دیر یا زود من باید برمی گشتم خونه خودم. خلاصه روزها میگذشت و من هر روز منتظر بودم کی دخترم بزرگ میشه تا با هم حرف بزنیم. بعد از سه ماه دخترم بالاخره شبیه نوزادهای معمولی شد و حالا دیگه من راحت تر بودم چون هر وقت شیر میخواست گریه میکرد یا چند ساعت در روز بیدار بود و میشد باهاش حرف زد و بازی کرد.😊 الان دخترم بسیار باهوش و زرنگه، دخترم و پسرخاله و دخترخاله اش که فاصله های کمی دارن، دوستهای خیلییی خوبی برای هم شدن و ما هم کنارشون لذت میبریم. 👈ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۵۶ #ناباروری #قسمت_اول چندسالی زمان بُرد تا بالاخره برچسب ناباروری به خودم و همسرم رو پ
۴۵۶ گاهی اطرافیانم شماتتم میکنن و میگن دست و پای الکی نزن، مگه اولی رو چجوری بهت دادن؟ اصلا تا خدا نخواد برگی از درختی نمیفته! ولی من هیچ وقت نمیفهمم چرا پیگیری های درمانی ما برای اونها اینجوری تلقی میشه و فکر میکنند دل ما به اسباب و علل خوشه و یادمون رفته که شافی فقط خداست!! بالاخره ما سختی های درمان رو به جان میخریم از باب امید به لطف و عنایت حضرت الله دیگه. بزرگی میفرمودن معنای توکل این نیست که پشت فرمون ماشین بشینی و بگی خدایا به تو توکل کردم پس چرا ماشینم حرکت نمیکنه!؟ در حالیکه وظیفه ی تو این بوده که اول باک بنزین رو پر کنی و بعد ماشین رو روشن کنی و گاز بدی! تو وظیفه ی خودت رو درست و کامل انجام بده، بقیه ش با خداست! اصلا بقول استاد پناهیان توی اون کلیپ مشهورشون که میگن: " خدا بعضی خواسته های ما رو عمدا میگذاره پشت پرده! یعنی خدا گاهی خواسته بنده ش رو استجابت نمیکنه تا واکنش دلبرانه ی بنده ش رو توی اوج احتیاج و اضطرار حاجتش بسنجه!" وگرنه که روزی ما در ازدیاد نسل کاملا مقسوم و معین و معلومه! اما مهم اینکه که واکنش ما به این امتحان چیه؟؟ پریشونی اضطرار ناشکری شماتت کردن اطرافیانمون و مقصریابی بداخلاقی بی خیالی و تنبلی بی مسئولیتی یا دلبری کردن از خدا! به همین خاطر ما قصد داریم تا تمرین بندگی بکنیم و باور کنیم وظیفه ی ما فقط اینه که ناامید نشیم و به تلاشمون ادامه بدیم. حالا اگه در این میدون امتحانت، خطایی هم از من و پدر و مادرم در گذشته سرزده که خب در برابر آستان پر کرامت حضرت الله اصلا مگه چیزی به حساب میاد!؟! توبه پذیری صفت دوست داشتنی خدای ما خطاکاران است... خدایا اگه اعمالم باعث تحبس الدعایی م شده ؛ استغفرالله... اگه میخوای گوشمونو بپیچونی،خب اعتراف میکنم که بنده ی کند ذهنی هستم و هنووز متوجه خطام نشدم، بزرگی کن و مشکل مونو نشون مون بده، اگه کفر پنهانی و شرک خفی داریم و به قدرت بنده هات و علم شون هنوز دلخوشیم، خب زودتر جلوه گری کن و قلب مونو رو مومن کن! اگه جایی از مون انتظار داشتی و ناامیدت کردیم خودت آدم مون کن. مگر نه اینکه همه ی ما عبد توایم و و محب خاندان آل الله! و مگر نیت ما تلاش هرچند ناچیز و بی مقدار برای پروروندن نسلی علوی و فاطمی نیست و مگه دلمون نمیخواد که موثر باشیم در سپاه ظهور حتا به اندازه ی اضافه کردن یه سرباز ... خب پس ناامیدمون نکن... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۵۷ #فرزندآوری #بارداری_پوچ #قسمت_اول در سن ۱۵ سالگی با وجود خواستگاران فراوان اصرار به
۴۵۷ توی راه خونه بی محابا توی خیابان ها قدم میزدم و پکر بودم که چطور این موضوع رو به همسرم بگم و این مساله رو یه جوری بهش گفتم و بعد هر نوع دمنوشی که توصیه کرده بودند برای سقط خوردم اما بی فایده بود چون من ۱۴ روز شیاف استفاده کردم و ساک حاملگی حسابی سفت شده بود. خیلی ساده میگرفتم و فکر میکردم خودش کم کم دفع میشه ولی بی فایده بود دوبار سونو دادم اما هنوز ساک حاملگی سالم بود و از بین نرفته بود و در نهایت بعد از سونوی دوم و بعد از دوماه تلاش بطور سنتی آخر با قرص کمیابی که توسط یه متخصص دیگه برام تجویز شده بود که فقط با ارائه عقدنامه و دیگر مدارک میشد تهیه کرد، بالاخره یک روز جلوی چشمان پدر و مادر و همسرم درد زایمان رو توی خونه کشیدم و به حاملگی و فرصتی که از بین رفته بود اشک ریختم و دعا کردم هیچ مادری این لحظه رو تجربه نکنه. بعد از اون سونویی دادم که دوباره بقایا داشتم و دکتر به من یه قرصی برای دفع بقایا داد که وقتی مصرف میکردم هیچ رمقی توی پاهام نداشتم و به سختی می ایستادم و از تجربه های سایر مادران گیاه مریم گلی و چند گیاه دیگه رو به صورت دمنوش مصرف میکردم و همچنین با مصرف روزی یه بار قرص ال دی بقایا دفع شد و الحمدلله در سونوی آخر همه چیز نرمال بود و من سر خود بین دوره هام قرص ال دی رو قطع کردم این کار خیلی بدنمو ضعیف کرد چون بعد از سقط کلا بهم ریختم و بعد از این کار دیگه حتی یه فولیکول بالغ هم نداشتم که بتونم باردار بشم اوضاع بد خودم بخاطر اهمال و عجله خودم برای بارداری بود. وقتی که فهمیدم باردارم سریع بدون سونوگرافی مصرف شیاف سیکلوژست رو شروع کردم، در صورتی که دکترم گفت سونو رو بهم نشون بده بعد شیاف رو مصرف کن ولی من چون در مورد حاملگی پوچ هیچ پیش زمینه ای نداشتم و بیشتر بخاطر شادیم از بارداری، سریع شیاف مصرف کردم و باز هم به ضرر خودم تموم شد. و بعد دوماه بخاطر بی تجربگی که فکر میکردم خونریزیم بخاطر نفاس بعد از سقط هست، مدام به خودم زمان دادم ولی در آخر سونوگرافی چیز دیگه ای میگفت و هنوز چیزی دفع نکرده بودم.. بعد از دفع بقایا دوماه صبر کردم و بخاطر عجله زیادم برای بارداری قرص ال دی رو در میان دوره اش کنار گذاشتم که این فقط به ضرر خودم تموم شد. چون داروی هورمونی رو فقط زیر نظر دکتر باید مصرف کرد و طبق دستورش باید رهاش کرد نه وسط دوره😪😪 اینا رو میگم به شما خواهرای گلم چون کسی نبود این حرفا رو به من بزنه، باشد که شما اشتباه منو تکرار نکنید. بعد از اینهمه تلاش برای بارداری بخاطر رها کردن قرص ال دی وسط دوره، سه ماه از بارداری عقب افتادم و بعد از اینکه به دکتر مطرح کردم که حاملگی پوچ داشتم بهم توصیه کردن که حتما شوهرم آزمایش بده چون میگفتن حاملگی پوچ اکثرا بخاطر ضعیف بودن مرد هست‌. من به توصیه ایشون و برای اطمینان از همسرم خواستم که به مرکز ناباروری برویم و این آزمایش سمن رو بدیم و بعد از اینکه جواب رو به دکتر نشون دادم متوجه شدم که همسرم ضعیف هستن و علت حاملگی پوچم بخاطر ضعیف بودن همسرم بود و با وجودی که یکبار بارداری موفق داشتم اما بخاطر شرایط کاری و استرس و وقایعی که توی زندگیم بوجود اومد همسرم یکدفعه نابارور شدن و دکتر گفتن با مصرف دارو خوب میشن و ان شاء الله که خوب بشن و امیدوارم که منم دوباره مادر شدن رو تجربه کنم. خیلی التماس دعا دارم. این روزا خبر بارداری دیگران خیلی حسرت به دلم میذاره و دلم به یاد بچه ای باید تشکیل میشد ولی نشد که بمونه میشکنه و گریه امانم رو میبره.😭💔💔 از همه بیشتر دلم برای بچه شش ساله ام میسوزه که تک مونده و همش دلش همبازی میخواد و گاهی گریه میکنه که چرا همبازی نداره و همش بهم میگه خدا چرا به حرفم گوش نمیکنه و چرا آخه بهم نی نی نمیده ولی نمیدونه مادرش بخاطرش چه کارها که نکرده😭😭 از دوستان عزیزم که پیام من رو میخونن میخوام که همیشه زیر نظر دکتر دارو مصرف کنن یا رها کنن و اگر قصد اقدام داشتن زیر نظر دکتر مطمئن باشن که مثل من اینهمه اذیت نشن. آزمایش سمن یه آزمایش تقریبا بی ضرر و کم هزینه برای همه قشر هست که مردها باید انجام بدهند تا خانم های عزیز بخاطر ضعیف بودن همسرشون اینهمه داروهای هورمونی مصرف نکنن چون مرد که قوی باشه با وجود تنبلی شدید خانم احتمال بارداری هست. در آخر خانم های گلی که حرف من رو میشنوید بیخیالی و استرس نداشتن و آرامش بهترین و موثرترین راه برای بارداری هست و تا زمانی که نگران و عصبی هستید، شانس بارداری رو برای خودمون کاهش میدیم. از همه دوستان عزیزم عاجزانه التماس دعا دارم و از حضرت فاطمه الزهرا (س) به حق فرزند سقط شده اشون التماس میکنم که یه نگاهی به همه چشمای منتظر بندازه و دامن همه مادران به حق ایشون سبز بشه. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۶۵ #ازدواج_آسان #سرنوشت #قسمت_اول سال ۹۱ بعد از کلی تلاش با رتبه سه رقمی، مشاوره دانشگ
۴۶۵ از اول ازدواج حرف وحدیث زیاد بود درمورد همه چی ولی خب من سعی میکردم چیزی نگم اما بعد عروسیمون دیگه اوج گرفت، با اینکه فامیل بودیم ولی عقایدمون خیلی فرق داشت. من دنبال سادگی بودم و اونا برعکس، سر چیزای مختلف اختلاف ایجاد میشد و بحث می‌شد البته نه بین من و همسرم بین خانواده‌ها و یکسری اختلافات هم بین من و خانواده همسرم. در همین گیر و دار من باردار شدم و این همزمان شد با ورود من به مقطع کارشناسی ارشد، که عمرش به دنیا نبود و سقط شد، و اختلافات به اوج خودش رسید و من این وسط فقط تلاش می‌کردم رابطه ام با همسرمو خوب نگه‌ دارم اما بالاخره اونم تسلیم خانوادش شد و درخواست طلاق داد. از خیلیا شنیدم که اگه مهریت بیشتر بود اونا جرات همچین کاری نداشتن، چون ساده گرفتی زندگیت اینجوری شد و... ولی سعی میکردم همش این ته ذهنم باشه که من با خدا معامله کردم و حضرت زهرا رو الگو قرار دادم و خدا خودش همه چیزو درست میکنه. واقعا تو این دوران خانواده ام پشتم بودن و حمایتم کردن و برای حفظ زندگیم تلاش کردن و در مقابل خانواده همسرم سکوت کردن و واقعا ازشون ممنون هستم. بعد از دادخواست طلاق، من هیچ اقدامی نکردم، فقط مدتی با همسرم قطع ارتباط کردم و گذاشتم با خودش فکراشو کنه. بعداز دو ماه همسرم برگشت. خانواده همسرم منو طرد کرده بودن و من رفت و آمد نداشتم باهاشون و این از همه بیشتر برای همسرم سخت بود. دیگه کلاسای حضوری من تمام شده بود و همسرمم منتقل شده بود به شهرستان خودمون و رفتیم سر زندگیمون و من باز باردار شدم که متاسفانه اون هم سقط شد. شش ماه به همین منوال گذشت خرداد ۹۸ بود که متوجه شدم دوباره باردارم، به لطف خدا همه چیزش نرمال بود و ما منتظر حضورش در خونه مون که متاسفانه در تیر ماه برادرشوهرم رو از دست دادیم و همه عزادار شدیم. خیلی دوران سختی بود و همسرم ضربه روحی خیلی بدی خورد اما خداروشکر رزق و روزی معنوی تولد پسرم باعث شد رابطه من با خانواده همسرم به بهترین وجه درست شد و الان خیلی احترام منو دارن از طرفی حضور علی‌اصغر باعث شد که بتونن با غم از دست دادن پسرشون کنار بیان و پسر کوچولوی ما شده عزیز دله همه رزق و روزی مادی هم با حضور پسرم به خونه ما سرازیر شد. زمینی که پدرم هدیه داده بودن رو تونستیم جابجا کنیم، من یه کسب و کار خونگی راه انداختم و خیلی دستمون باز شد خداروشکر. تصمیم داریم ان شالله به زودی برای فرزند دوم اقدام کنیم. ان شالله که خدا به ما لطف کنه و فرزندان زیاد به ما عطا کنه همسرم خداروشکر شخصیت آرومی داره و در زمینه ‌تربیت هم با من همراهی میکنه، سعی میکنه براش وقت بذاره و باهاش بازی کنه روزی نیم ساعت تا ۱ ساعت که من بتونم به کارام برسم. من به عنوان یک مادر ممکنه عصبانی بشم و احساس خستگی کنم و اینا کاملا طبیعیه، حتی سه چهار باری سرش داد زدم ولی به خودم قول دادم کنترل بیشتری داشته باشم و وقتی عصبی میشم از دستش به پشیمونی بعد از دعوا کردنش فکر میکنم. البته این مسئله رو باید بگم که من و همسرم از نظر اعتقادی اختلافاتی داریم ولی سعی میکنیم بیشتر روی نقاط مشترکمون تاکید کنیم و من هم بدنبال تغییر همسرم نیستم و با خوبی‌ها و بدی‌هاش پذیرفتمش، سعی میکنم خودمو اصلاح کنم و این بهترین روش برای تاثیرگذاری روی ایشونه. حتی در زمینه تربیت فرزند هم مهمترین اصل همینه‌. مهمترین نقش رو در تربیت فرزند مادر داره و بچه‌ها رفتار ما رو می‌بینن و به عینه تکرار میکنن. اگر ما رفتارمونو درست کنیم اونا هم درست تربیت خواهند شد. من همسرم معتقد بود دوتا بچه کافیه، اونم با اختلاف زیاد ولی خب از وقتی پسرم دنیا اومده من سعی میکنم غر نزنمو همش از خوبی‌های پسرمون و بچه زیاد و کم بودن فاصله سنی بچه‌ها بگم که فعلا ترغیب شده به فرزند آوری. نیت کنید برای فرزند آوری و ان شالله سرباز امام زمان آوردن، خدا خودش بقیه چیز‌ها رو درست میکنه هم راضی شدن همسر و هم تربیت فرزند، حتی دل و جرات پیدا کردن خودتون برای فرزند آوری. شاید خیلی‌ها بیان کنند که بچه تو این شرایط درست تربیت نمیشه، ولی من مطمئنم و به خدا ایمان دارم و خوش بین هستم که خدا به نیت من توجه میکنه و نمیذاره بچه من به راه بد کشیده بشه. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۶۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #قسمت_اول در سن ۱۹ سالگی ازدواج کردم
۴۶۸ بله اشتباه بود چون بعد از مشکلاتی که برام بوجود اومد و مجبور شدم دوباره به سونوگرافی برم، سونوگرافیست با تعجب به من گفت به تو گفتن چندتاست؟ گفتم دوتا ... گفت نه خیر اینها دوتا نیستن سه تا هستن😍 خیلی خوشحال بودم از اینکه به آرزوم که فرزند زیاد هست میرسم. دختر و پسرم هم از اینکه قراره سه تا نی نی داشته باشیم خیلی ذوق میکردند. بارداری سختی بود با اینکه ماه های اول بودم اما به شدت سنگین بودم و دکتر گفته بود باید استراحت مطلق کنی و تا ده شب هر شب آمپول بزنی. ویار شدیدی داشتم و دو بچه تقریبا کوچک که هنوز احتیاج به مراقبت داشتند اما من نمی تونستم کاری انجام بدم و ویارم به حدی بود که اگر داخل آشپزخانه میرفتم بالا می آوردم. اما این بین که من و همسرم تقریبا دست تنها بودیم، همسرم به شدت حمایتم کرد و نمی گذاشت کوچکترین سختی به من بگذره توی کارهای خونه به شدت کمک میکرد و حتی غذا درست میکرد. تا هفته شانزدهم بارداری به همین شکل و سختی و مشکلات خودم خیلی طولانی برما گذشت که من احساس کردم دوباره مشکل جدیدی برام بوجود اومده و کیسه آب بچه داره تخلیه میشه😔 وقتی به سونو رفتم گفت کیسه آب یکی از بچه ها تخلیه شده و اونجا بود که بهم گفت سه تا شون هم دخترن و همسان هستن و از یک جفت تغذیه میکنن. من خیلی خوشحال بودم که خداوند برکتش رو سه چندان کرده و قراره مادر چهار دختر بشم.❤️ خدا میدونه من و همسرم با وجود استرس دادن بعضی از اطرافیان کوچکترین نگرانی برای اینکه چطور بزرگشان کنیم و خرجشان را بدیم نداشتیم و به شدت عقیده مون بر این بود که هر کدام از اینها روزی و برکت زیادی برای ما می آورند. اما فردای همون شب بعد از شدت گرفتن مشکلم وقتی به دکتر رفتم گفت متاسفانه شرایط بسیار خطرناکی داری و باید ختم بارداری بدیم چون بچه ها همسان و از یک جفت و یک کیسه اصلی هستند هیچ کاری نمیشه برات کرد. نمیتونم توصیف کنم که بعد از اینکه دکترم که خانم مقید و مذهبی بود این حرف رو به من زد چه حالی داشتم و فقط زار زار گریه میکردم و گفتم من هرگز چنین کاری رو انجام نمیدم‌ باورم نمی شد همه آرزوهام داره بر باد میره، با گریه و بی حالی شدید که حتی توان ایستادن نداشتم از زایشگاه بیرون آمدم و نمی تونستم به چشمهای منتظر همسرم نگاه کنم و زار زار اشک می ریختم😭 پرستار برای همسرم توضیح داد که چه اتفاقی افتاده و حال همسرم هم دست کمی از من نداشت با کمک همسرم به نمازخانه رفتیم. همسرم خیلی سعی داشت آرامم کنه اما من آرام نمی شدم یعنی اصلا باورم نمی شد چنین چیزی اتفاق بیافته... تلفنی با دکتر دیگری مشورت کردیم و آن شب چندین بیمارستان مختلف سطح شهر رو رفتیم و همه دکترها بعد از مشورت نظرشان همین بود و می گفتند برای خودت خطر مرگ داره و من با دادن امضای رضایتنامه مرگ خودم از بیمارستانها بیرون می رفتم. اون شب به حرم امام رضا ع رفتم و با چشمانی اشکبار از امام رضا ع خواستم کمکم کنه و راه درست رو به من نشون بده چون من دو فرزند زنده داشتم و در قبال آنها برای حفظ خودم مسئول بودم. همان شب با یکی از علما مشورت کردیم و نظر ایشان این بود. که استخاره راه نداره و اگر خطر جانی برای مادر هست مشکلی در انجام این کار نیست. به آخرین بیمارستانی که به نظرم می آمد می تونن کمکم کنند رفتم و تا صبح بستری شدم و فقط دعا کردم. صبح باز هم همه پزشکان نظرشان برهمین خطر و ختم بارداری بود😭 من با حالی خراب در قسمت بارداری پرخطر بستری شدم. بعد از انجام آزمایشات و سونو برای قلب و ... و مصرف چند نوبت آنتی بیوتیک شروع به خوردن قرص برای ختم بارداری کردم😭 روزهای خیلی سختی بود این بار هم صلاح خدا نبود من برای بار سوم لذت بارداری رو بچشم. خیلی ها به من میگن دیگه حالا حالاها به بچه فکر نکن اما من با توکل بر خدا این راه رو ادامه میدم و بعد از یک مدت تقویت خودم انشاءالله اگر خدا به من عنایت کنه تصمیم دارم باز اقدام کنم و به نظرم راهی نیست که من ازش دست بردارم و خداوند داره به وسیله ی علائقم من رو آزمایش میکنه و من هم با خدا معامله کردم و از خودش خواستم برام جبران کنه که قطعا میکنه و توی این قضایا حتما خیر و حکمتی نهفته و من به لطف خداوند به شدت امیدوارم. البته هنوز حال روحی قبلی رو به دست نیاوردم و حال جسمی خوبی هم ندارم اما ناشکری نمی کنم. من همیشه در هر جمع و گروهی از فرزند آوری حمایت کردم و به عقیده من باید به ندای رهبرمان برای فرزند آوری لبیک بگیم و هیچوقت نگفتم که نه بچه نمیخوام. خواهش میکنم از همه اعضای کانال دعا کنند اگر به صلاح من هست خداوند فرزندان صالح وسالم و زیاد نصیب همه آرزومندان و من حقیر بکنه و دامن همه بانوانی که آرزوی فرزند دارند رو سبز بکنه🙏🙏 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۸۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #قسمت_اول ۱۷ سالم بود که خواهر بزرگترم ازدواج کرد و
۴۸۵ خوشبختانه سید محمدصالح کولیکهای داداشش رو نداشت و ما از وجودش لذت میبردیم که خدا با دادن یه هدیه ی دیگه غافلگیرمون کرد. پسرم یک سال و ۹ ماهش بود که فهمیدم مجدد باردارم با اینکه من خودم همیشه میگفتم ۴تا بچه میخوام، اما اول ناراحت شدم چون هنوز پسرم داشت شیر می خورد و دوست نداشتم این چندماه باقی مونده از نعمت شیر مادر محروم بشه... دوباره ویار های شدید اومد سراغم و از ماه ۶ بارداری هر شب دردهای شدید داشتم بارداری سخت و داشتن بچه ی کوچیک و یه پسر کلاس اولی که اصلا حوصله ی درس و مشق رو نداشت خیلی بهم فشار میاورد به طوری که به همسرم میگفتم اگه من دوباره خواستم باردار بشم دعوام کن😂 البته الان همش شده خاطره و داریم به فرشته ی چهارممون فکر میکنیم😅 خلاصه این کوچولو هم عجله داشت و وارد ماه ۸ که شدم دردهام خیلی شدیدتر شد و مجبور شدم دو روز در بخش زایمان بستری بشم تا جایی که ممکنه از اومدن این فرشته ی عجولمون جلوگیری کنیم. خداروشکر دردها کم شد و مرخص شدم و بعد از دوهفته فاطمه سادات خانم ۲۵ روز زودتر از موعدش به دنیا اومد😍 خوشبختانه با اومدنش زندگیمون شیرین تر شد. هرچند داداشش کمی حسودی میکرد به طوری که اصلا نمیذاشت خواهرش رو شیر بدم، ولی به مرور بهتر شد و الان خیلی با هم خوب بازی میکنن و خیلی خوشحالم که تفاوت سنیشون کم هست. البته دعواهای خواهر برادری رو دارن ولی شیرینی های وجودشون خیلی بیشتره. من و همسرم وقتی وارد زندگی مشترک شدیم که همسرم تازه سربازیشون تموم شد درست دو روز بعد از پایان خدمتشون😄 ولی لطف خدا همیشه همراهمون بوده و با کمک بزرگترامون تا الان زندگی خیلی شیرینی داشتیم. شاید از لحاظ مالی خیلی خوب نباشیم و هنوز موفق به خرید خونه و ماشین نشدیم و با سه تا بچه ها تو آپارتمان ۷۰ متری هستیم و با وجود کرونا بچه ها کمی اذیت میشدن که مدام تو خونه باشن. ولی برکت معنوی بچه ها خیییلی زیاد بوده و محبت من و همسرم هر روز بیشتر میشه. به برکت وجود فاطمه سادات خانم همسرم در آزمون وکالت قبول شدن و الان در حال گذروندن دوره کار آموزیشون در یه شهر دیگه هستن. من هم فعالیتهای اجتماعیم رو بیشتر کردم و سعی کردم در کنار مادر و همسر نمونه بودن، فرد مفیدی هم برای جامعه ام باشه. یکی از خوبیای کرونا هم برای من این بود که با فضای مجازی بیشتر آشنا شدم و تو اون مدت کلی کلاسهای مختلف آنلاین شرکت کردم و سطح معلومات واطلاعاتم رو بالا بردم💪 ان شاالله اگه خدا بخواد نیت داریم یه فرشته ی دیگه هم وارد زندگیمون کنیم تا ان شاالله با یاری خدا و ائمه، سربازی بشه برای امام زمانش. از همه ی عزیزان میخوام برام دعا کنن تا ان شاالله بارداریهام، راحت تر سپری بشه و ان شاالله بتونم امر رهبرم رو اطاعت کنم🙏 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۸۹ #ازدواج #قسمت_اول ۲۳ سالم بود و در یک تشکل دانشجویی فعالیت داشتم. از طریق یک واسطه م
۴۸۹ ۳ ماه از دانشگاه جدید می گذشت و من ۲۷ سالم شده بود. که مجدد خواستگار قبلی، که دو سال به خاطرش صبر کرده بودم و با مخالف خانواده شون، منتفی شده بود، پیگیر شدن که من ازدواج کردم یا نه؟ خیلی خوشحال شدن از اینکه من ارشد قبول شدم، بهم گفتن که توی این ۲ سال هیچ جا خواستگاری با خانواده نرفتن و فهموندن که یا با این خانوم یا هیچ کس ... شهریور همون سال هم سفر کربلا داشتن و باز زیره قبه جدشون، من را خواسته بودن و همه ی دعاهاشون این بار مستجاب شده بود وخانواده شون این بار مشتاق این وصلت و بسیار عجول. طی ۲۰ روز همه چیز انجام شد و ما صیغه محرمیت خوندیم و قرار شد بعد از امتحانات ترم اول من عقد کنیم. در بهمن ماه عقد کردیم و بسیاری از دوستان ایشون و بنده که مطلع از این جریان در طی این ۴سال بودن شگفت زده و خوشحال از این وصلت. خلاصه بعد از ۱.۵ سال دوران عقد و تمام شدن درس من و استخدام شدن ایشون در یکی از بهترین ارگان ها که این هم ثمره ازدواج بود، رفتیم سره خونه زندگیمون. و من روزی هزاران بار شاکر خدای مهربون که آسونی پس از سختی رو بهم داده. از اول با همسرم صحبت کردیم که زود بچه دار بشیم و حداقل ۳ تا بچه رو خدا روزیمون کنه. به همین خاطر ۳ماه پس از عروسی اقدام کردیم برای بچه دار شدن ومن هر ماه منتظر😉😉😉 تا اینکه پس از ۵ ماه در اولین عید نوروز زندگی مشترکمان فهمیدم باردارم. دوران بارداری بسیار راحتی رو پشت سره گذاشتم و سید محمد من در یک زایمان بسیار سخت ولی طبیعی و شیرین به دنیا آمد. بسیار پسرک شلوغ و بازیگوش و باهوش از وقتی چهار دست و پا رفت دیگه من یادم رفت استراحت رو البته الحمدلله که سالم بود اطرافیان یه موقع هایی میگفتن خیلی صبروحوصله داری ولی من که سری کتاب های من ِدیگر ما از استاد عباسی ولدی رو خونده بودم، میدونستم تمام کارهاش و ریخت وپاش هاش تمام مراحل رشدش هست و کنار می آمدم و سخت نمی گرفتم طوری که از ۸ ماهگی از خواب که بیدار میشد یک راست می آمد سراغ کابینت قابلمه ها و شروع میکرد بازی وسروصدا تا خوابش میگرفت هر روز کارش بود تا این حد که من قابلمه میشستم نمی ذاشتم بالا میذاشتم کف آشپزخونه برا آقا😂😂😂 هر مرحله از رشدش کارهای خاص خودش رو داشت از ۲سالگی دیگه آمد تو فاز آشپزی و من هرکاری کردم نتونستم کاری کنم که نیاد فقط مواظب بودم اتفاق خطرناکی نیفته در حدی که ۴ سالگی قشنگ نیمرو می پخت خودش یه بار که خواب بودم پخته و خورده بود 😂😋😋😋 خلاصه میخوام بگم خیلی خیلی شلوغ بود و حتی یه فازی بود از رشدش من ۱۰ دقیقه خونه مامانم نمیتونستم بمونم از بس اذیت میکرد و شلوغ کاری ... ۳ سالش که شد دوباره آزمون استخدام آموزش وپرورش رو گذاشتن. و من که عااااشق معلمی بود خیلی دلم خواست شرکت کنم. توی منطقه ما ۲ نفر رو بیشتر نمیخواستن. یادمه ماه رمضون بود از سحر میخوندم تا ۱۰صبح که آقا بیدار میشد. بعد کارهای پسرم رو انجام میدادم. بعد میبردمش پارک بازی میکرد منم روی چمن ها خلاصه نویسی میکردم بعد تا ۲ظهر که همسرم می آمد با پسرم بود. خوابش میکردم همسری که می آمد می رفتم کتابخونه تا افطار. خداییش همسرم خیلی کمک حالم بود شب و روز خوندم و رتبه اول تو منطقه خودم شدم و بعد از کلی مراحل مصاحبه و این داستان ها به آرزوی خودم که معلمی بود رسیدم. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۲ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #معرفی_پزشک #قسمت_اول سال ۹۲، ترم اول دانشگ
تجربه_من ۴۹۲ با تشخیص به موقع این سری دکتر معلوم شد که من بیماری دارم که در بارداری تشدید میشه و تا ختم بارداری صورت نگیرد بهبود پیدا نمیکنم، شب زایمان شب بسیار سختی بود هیچی همراهم نبود و به صورت کاملا اورژانسی رفتیم برای زایمان، دکتری بسیار متعهد و مومن خدا سر راهم گذاشت دکتری که برای کم کردن هزینه های بیمارستان و ان آی سیو ، حاضر شدن خودشون با ما سه تا بیمارستان بیان تا اونجایی که قیمتش و بیمه اش با ما خوب در میومد همونجا بستری شم. به لطف خانم دکتر مهربان یه زایمان طبیعی رو تجربه کردم ولی خب دخترم به خاطر نارس بودن ۲۱ روز بیمارستان بستری بود و ما که نگران تامین هزینه ها بودیم از همه جا برامون پول می‌رسید و همه میگفتن نگران هزینه ها نباشید و با سفره های صلوات و نذری های زیاد دخترم به سلامتی از بیمارستان مرخص شد در واقع دخترم، جان منو از یه مرگ حتمی نجات داد، دستای دکتر خوب و مهربونم خانم امیرآبادی رو می‌بوسم. یادم رفت بگم وقتی دختر اولم یه سال و نیمه شد خونه خریدیم اما چون همه پول اونو نداشتیم دادیم اجاره و بعد سه سال وقتی حاملگی سومم بود پول مستاجر رو تسویه کردیم و رفتیم خونه خودمون، الان ۷ سال از زندگی مشترکمون میگذره و همسرم تازه یه سال و چند ماهه که کار ثابت پیدا کردن و این مدت در شرکت های خصوصی کار میکردند و حتی دوره ای هم مجبور به کارگری شدند.اما هیچ وقت دست از تلاش برنداشتند و همواره دنبال کار بودند، خداروشکر که کار همسرم درست شد. همسرم قبل از من به خواستگاری یکی از دوستانم رفته بودند که ایشون به خاطر این که کار نداشتند جواب کرده بودند. الان خداروشکر درس جفتمون تمام شده و ازدواج مانع از تحصیلم نشد، در بارداری اولم من یه ماه هم از دانشگاه مرخصی نگرفتم و کل دوره رو بدون مرخصی ادامه دادم لطف خداوند در زندگیمون همیشه جاری بوده از دوستان می‌خوام که دعا کنند تا روند درمانم خوب جواب بده البته بیماری من یه بیماری ناعلاجه ولی بازم به لطف خدا ایمان دارم و از شما می‌خوام عاجزانه دعا کنید تا خداوند تجربه دوباره مادرشدن و از من نگیره. برای همه کسایی که آرزوی مادرشدن دارم دعا میکنم تا خداوند زودی زود دامنشون و سبز کنه. در پایان از مادر و پدر مهربانم کمال تشکر و دارم در تمام این مراحل یاری دهنده و همراه من بودند، خدا سایه همه پدر ها و مادرها رو بالای سر فرزندان حفظ کنند و شاکر خداوند همیشه بودم و خواهم بود. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۹۹ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #قسمت_اول تقریبا از سن ۱۲ سالگی خواستگار داشتم، من ک
۴۹۹ ما نتیجه قناعت کردن‌های کوچیک کوچیک مون رو تو رزق‌وروزی که خدا چند برابر به ما می‌داد دیدیم 😊🤲😭 مثلاً من و همسرم نیازی به خریدن لباس خونگی جدید یا لوازم ارایشی زیاد یا لباس مجلسی خیلی کار شده و گرون نمی‌دیدیم و با خریدن یک کت و شلوار اسپرت ساده برای ایشون و یک لباس سفید ساده اما زیبا راضی شدیم و خرج‌های آرایشگاه و آتلیه رو تا جایی‌ که می‌توانستیم پایین آوردیم به‌طوری‌که کل هزینه عقد ما کمتر از پنج میلیون تومان شد اما از اون‌جایی که اصرار خیلی زیادی به پس‌انداز کردن و ان‌شاءالله خرید خونه داشتیم در عین رعایت این نکات من شروع کرده بودم به چله گرفتن و ادامه‌ی همون نماز جعفر طیار، این شد که دو روز بعد از عقد بعد از نماز ظهر و خوندن نماز جعفر طیار همسرم تماس گرفت و گفتند که یکی از همکارای ما یک خونه‌ای رو پیشنهاد کردن و از ما خواستند که بریم اون رو ببینیم اما بهشون گفتم که ما فقط دو روزه که عقد کردیم... من از شنیدن این خبر تا حدودی شوکه و متعجب شده بودم اما گفتم که این حتما یک نشون از طرف خدا هستش شاید ما پول خرید اون خونه رو نداشته باشیم اما این هدیه‌ای باشه و نباید پس بزنیم. ازشون خواستم که برن خونه رو ببینن و اگر که به نظرشون خوب بود من رو هم ببرن و ببینم هفته بعد من هم برای دیدن اون خونه نقلی رفتم🥰 و از دیدن اون احساس رضایت داشتیم. به لطف خدا و با حمایت‌های پدر همسرم ما تونستیم اون خونه رو به قیمت ده میلیون رهن کنیم (😲نداشتیم خودمون) و هفته بعد برای عقد قرارداد رفتیم. اصلآ قرار نبود که توی اون خونه فعلا زندگی کنیم و قصد داشتیم که عقد بمونیم و فکر می‌کردیم که حالا حالا ها مستاجر اون‌جا میمونه🙈 اما در کمال تعجب چند روز بعد مستاجر از اون‌جا رفت... این شد که تصمیم گرفتیم بیخودی خونه رو خالی نذاریم وسایل لازم رو کم کم آماده کنیم (خداشاهده کم کم میخواستیم و خدا سرعتی جور میکرد🙈) این‌ رو هم بگم توی این هفته‌ای که گذشت پدرم پنجاه میلیون تومان به من پول دادند و گفتند که جهیزیه رو با این بخر و من با یک برنامه‌ریزی کلی و با همکاری پدرشوهرم که علاقه زیادی به خرید کردن و رفت‌وآمد داشتند با هم‌دیگه به خرید رفتیم (فکر کنید نه با مادر و خواهرم یا پدرم با پدرشوهرم😁 این مسیرو طی کردم) و با هوشمندی تمام ایشون تو این مسائل شروع کردیم و قیمت اجناس و می‌پرسیدیم و مناسب‌ترین و تا حد امکان وسایل ایرانی سفارش می‌دادیم. اینطوری جهیزیه ساده و جمع‌وجور و البته تمام‌وکمال من طی یک هفته جور شد که با افتخآر به جز ۳ یا ۴ وسیله بقیه تماما ایرانی هستن 😍🙏 و این‌ رو همه‌اش از برکات چله سوره واقعه و ایمان خودم و خانواده‌ام به جور شدن همه چیز به دست خدا و اطاعت از امر رهبر در مسیر خرید اجناس ایرانی می‌دونم . به‌ خاطر گرمای فصل تابستون اولین چیزی که من و همسرم قصد خریدش را داشتیم کولر بود و خب چون کولر قیمت بالایی داشت ما تصمیم گرفتیم که یک کولر دست‌ دوم بخریم و با پرس‌وجویی فهمیدیم که یکی از دوستان همسرم یک کولر دست‌دوم دارند که می‌خوان بفروشن و با تخفیف‌هایی که در نظر گرفتن به قیمت شش میلیون تومان قسطی اون رو خریداری کردیم و همش دعاگوشونیم🙏 من و همسرم بی‌توجه به تمسخرهای اطرافیان و کسایی که به ما می‌گفتند اره همش عجله دارین😏چتونهه🙃😬 و این حرفا ... به همه نشون دادیم ما قصد داریم زندگی کنیم و از تجملات و برنامه‌ریزی‌های ریز و درشت عروسی و رسم و رسومات وقت‌گیر و هزینه‌بردار متنفریم. وقتی پدرم اصرار من را سر این قضیه دیدند و جهیزیه هم آماده بود، خودشون برای ما ماشین گرفتند و قبل از ورود به ماه صفر ما را به خونه مون فرستادند و به ما قول دادند بلافاصله بعد از ماه صفر برای ما یک ولیمه ای بدن و به‌ طور رسمی ازدواج ما رو اعلام کنن. ما که اصراری به برگزاری مراسم عروسی نداشتیم مخالفت کردیم و شروع زندگی‌مون رو همون لحظه می‌دونستیم به‌ هر حال یک ماه بعد یک عروسی مختصری شکل گرفت که در عین سادگی و خلوتی و حضور افراد درجه یک فامیل بسیار شاد و پربرکت برگزار شد و خیلی خاطره خوبی برای ما ایجاد کرد. باز هم اینجا قناعت به خرج دادیم و تونستیم با پول وام ازدواج که ۳روز قبل از عروسی خدا رسوند یه پراید دست دوم ولی تمیز بخریم و با افتخار برای عروسیمون ماشین گرون از کسی قرض نکنیم و کلی پول هم بابت گل آرایی ندیم. کل هزینه لباس آرایشگاه شد ۲ میلیون و آتلیه که هنوز وقت نکرده بود عکسای عقد مارو حاضر کنه😂 ۲میلیون هم باب کل عکسای عقد و عروسی از ما گرفت. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag