آثار برجسته و تاثیر گذار شهدا و ایثارگران
#باستارهها
🔶جای شهید خرازی خالی که
میگفت اگر برای خدا جنگ میکنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟
#شهیدحسینخرازی
🌹🌿🌹
سلامتی و فرج آقا امام زمان و امام خامنهای عزیز و تمام خواهران با حجاب ؛
و شادی روح مطهر شهدا صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
🌹🌿🌹
ممنون می شویم بزرگواری بفرمائید این کانال را به سایر برادران و خواهران بزرگوار با ارائه لینک زیر معرفی نمایید.🌹🌿🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@asarebarjasteshohada
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🍃 @baashahidaan
@asarebarjasteshohada
آثار برجسته و تاثیر گذار شهدا و ایثارگران
شهید دکتر مصطفی چمران🕊🌹
#عشق آرامش می آورد،
حتی در بحبوبه ی جنگ
در کشاکش مرگ و حیات
زیر رگبار گلوله ها و بمب ها
در مقابل هجوم دشمن و خطر مرگ
آنچنان آرامشی می آورد که یک طفل نوزاد در دامان مادر احساس می کند.
#باستارهها
🌹🌿🌹
سلامتی و فرج آقا امام زمان و امام خامنهای عزیز و تمام خواهران با حجاب ؛
و شادی روح مطهر شهدا صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
🌹🌿🌹
ممنون می شویم بزرگواری بفرمائید این کانال را به سایر برادران و خواهران بزرگوار با ارائه لینک زیر معرفی نمایید.🌹🌿🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@asarebarjasteshohada
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🍃 @baashahidaan
آثار برجسته و تاثیر گذار شهدا و ایثارگران
سخنان تکان دهنده و عبرت آموز
مادر شهید از زبان شهید
درباره عفاف و حجاب.🌹🌿🌹
سلامتی و فرج آقا امام زمان و امام خامنهای عزیز و تمام خواهران با حجاب ؛
و شادی روح مطهر شهدا صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
🌹🌿🌹
ممنون می شویم بزرگواری بفرمائید این کانال را به سایر برادران و خواهران بزرگوار با ارائه لینک زیر معرفی نمایید.🌹🌿🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@asarebarjasteshohada
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈
آثار برجسته و تاثیر گذار شهدا و ایثارگران
دیدار عاشقانه و عارفانه بسیار جذاب
امام شهدا و جانبازان و ایثارگران
امام خامنهای عزیزمان
با فرزندان جانبازش.
🌺🌿🌸
سلامتی و فرج آقا امام زمان و امام خامنهای عزیز و تمام خواهران با حجاب ؛
و شادی روح مطهر شهدا صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
🌹🌿🌹
ممنون می شویم بزرگواری بفرمائید این کانال را به سایر برادران و خواهران بزرگوار با ارائه لینک زیر معرفی نمایید.🌹🌿🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@asarebarjasteshohada
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
آثار برجسته و تاثیر گذار شهدا و ایثارگران
🌹خلبان شهید با دو آرامگاه🌹
♦️ حسین خلعتبری از خلبانان زبده نیروی هوایی بود که در عرصه دفاع مقدس رشادت های ماندگاری را ثبت کرد.
♦️ او تقریباً در تمامی عملیات های مهم نقش آفرینی کرده و بخصوص در انهدام نیروی دریایی رژیم بعث، از تاثیرگذار ترین عناصر بود.
♦️ این شهید والامقام در یکم فروردین ۱۳۶۴ با اعلام آلارم پایگاه هوایی همدان برای دفاع از آسمان کشور پرواز کرد و بعد از درگیری با سه هواپیمای بعثی و سرنگون کردن یکی از آن ها مورد اصابت موشک قرار گرفت و به شهادت رسید.
♦️ پیکر بی سر این شهید در گلزار چهل شهیدان رامسر به خاک سپرده شد و چندی بعد سر مبارک این شهید پیدا شد که در شهر سمگل دفن گردید و بدین ترتیب این شهید سرفراز دو زیارتگاه پیدا کرد.
🌹🌿🌹
سلامتی و فرج آقا امام زمان و امام خامنهای عزیزمان و تمام خواهران با حجاب ؛
و شادی روح مطهر شهدا صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
🌹🌿🌹
ممنون می شویم بزرگواری بفرمائید این کانال را به سایر برادران و خواهران بزرگوار با ارائه لینک زیر معرفی نمایید.🌹🌿🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@asarebarjasteshohada
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🆔 @mohaverat1
آثار برجسته و تاثیر گذار شهدا و ایثارگران
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@dastanhaye_mamnooe
@asarebarjasteshohada