eitaa logo
آثار پاکروان
55 دنبال‌کننده
112 عکس
18 ویدیو
174 فایل
در تاریخ بماند. خفته‌گان بیدار شوند, ارتباط با مدیر: @pakravan40
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃♥️🍃 ق1 🍃♥️🍃 دور موتور می‌چرخید. زمزه‌گان می‌گفت: ـ عجب، عجب این روزها شدیدن به موتور نیاز دارم، خراب است. مادرش که از پنجره پسرش تماشا می‌کرد، گفت: پسرم، موتور مگر امام‌زاده است که دورش می‌چرخی؟ قاسم: امام‌زاده نیست، اما می‌تواند یاری‌رسان امام زاده‌ها باشد. زینب خانم با تعجب پرسید: چگونه؟! قاسم: با اعلام حضور در اجتماع موتور سوان در میدان آزادی. زینب خانم: منظورت در بیست و دوم بهمن‌ه. قاسم: زدی به خال. زینب خانم: دوستانت که دارند. قاسم: می‌دانم. می‌خواهم یکی هم اضافه بشه، یکی دو نفر را هم من ببرم. زینب خانم: خرج‌اش چقدره؟ قاسم: نمی‌دانم. باخود کلنچار می‌رفت، به‌خود می‌گفت: موتور سواری در خیابان آزادی به سوی میدان آزادی در روز حماسه، آفرینش حماسه دیگر است. صدای موتور مثل تانک لرزه بر پیکر پوسیده استمار می‌اندازد. حرکت موتور نقش موشکی را دارد که قلب مستکبران را نشانه گرفته است. یادآور رخش در میدان نبرد است. ذالفقاری برای کوبیدن منافقین و... قاسم رفت روی پله نشست و به فکر فرو رفت. به یاد بحثی افتاد که با دوست‌اش حمید کرده بود. از حمید برای تعمیر موتور پول خواست. حمید گقت: پنج ماهه سرکار می‌روم این ماه تازه حقوق ماه اول دادند. بیش از حقوق بدهی داشتم. مامان‌ات به مامان‌ام چند سال پیش گفته بود: دو سال دیگه قاسم لیسانس‌اش می‌گیره آن موقع سرکار می‌ره، وضع‌مان خوب می‌شه. راستی چند ساله تمام گردی؟ (ادامه در ق 2) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) مبارک . . نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.
♥️🍃 ق2 🍃♥️🍃 قاسم: سه ساله. حمید: زمان چه زود می‌گذره. اگه می‌خوای در راه‌پیمایی شرکت کنی می‌توانی با من بیایی. منم قصد دارم شرکت کنم... خسرو که کنار آن‌ها ایستاده و به حرف آن‌ها گوش می‌داد، گقت: با اوضاع و احوالی که دارید، می‌خواهید در راهپیمایی شرکت کنید؟! قاسم در جواب گفت: بله، این دو مسئله کلا با هم فرق دارند. ما از انقلابمان راضی هستیم. حفظ انقلاب این مشکلات را هم دارد. بعضی مسئولین اجرایی نالایق‌ند، نفوذی‌ها ویراژ می‌دهند، فراری‌ها وعده سه ماه برای برگشت می‌دهند، آمریکا داعش پروری می‌کند، داعشی‌ها دائما ایران تهدید می... همین‌طور می‌شمرد، خسرو سرش پایین انداخت و یواش، یواش دور شد. قاسم از جوابی که داده بود خوشحال بود... وقتی داود و زهرا به پشت سر دادش رسیدند. داود سر دست‌ را جلو چشم‌های قاسم گذاشت یکی گفت: اگه گفتی گیه؟ قاسم سریع گفت: داداش داود خود را لو دادادی. داود گفت: داداش جون باختی. قاسم دستی که روی چشم‌هایش بود گرفت پایین می‌کشید خنده زهرا بلند شد. داود هم شروع خندیدن کرد. قاسم گفت: ای وروجک‌ها نقشه بر علیه من می‌کشید. بعد شروع به خندیدن کرد. مادرشان که از پشت پنچره آن‌ها نگاه می‌کرد، از ته دل شروع به خندیدن کرد. زهرا پول از جیب‌اش بیرون آورد و گفت: مامان این را داد، گفت: خرج موتور کن و اگر کم آمد به موتورساز بگو بعدا مانده‌اش را پرداخت می‌کنیم. من و داود هم توی قلک‌های‌مان مقداری پول داریم، می‌خواهیم بدیم خرج موتور کنی. سرش را پایین انداخت، ادامه داد: اما ما شرط داریم. (ادامه در ق 3) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) مبارک . . نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.
♥️🍃 ق3 🍃♥️🍃 قاسم: خوب داود: شرط ما این‌که ما را هم ببری. قاسم: اولا دستان درد نکند. پول از داداش گل‌ام و خواهر عزیزم نمی‌خواهم. بدون این که قلک‌هایتان را بشکنید، هم می‌ببرم. زهرا: پول از ما نگیری با نمی‌آییم و یک روز کامل هم با تو قهر می‌شویم. قاسم: من طاقت تحمل یک ثانیه قهرتان را ندارم. تمام شرط‌های‌تان قبول. * * * زهرا: داداش اون آقا را ببین کنار شهید سلیمانی ایستاده عکس دو نفره می‌اندازه. داود: این و طرف را هم نگاه کن. آن‌جا با شهید سلیمانی عکس دسته جمعی می‌اندازند. قاسم: ماشاءالله شهید حاج قاسم سلیمانی حضور فعال در راه‌پیمایی دارد. شیهدان زنده‌اند الله اکبر. داود: داداش می‌شه بایستی و از ما در کنار شهید سلیمانی عکس بگیری. قاسم: حتمن، اما نمی‌توانست از میان خیل موتورسواران بیرون بیاید. گقت: یواش یواش کنار می‌کشم. تا میدان آزادی برسیم. باز شهید سلیمانی را خواهیم دید. (ق پایانی) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) مبارک . . نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.