eitaa logo
اساطیرنامه | مروری بر تاریخ ایران
41هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
26 فایل
✍️ ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم به تکرار آن است... 👤ارتباط با اساطیر نامه @moghadam_md تبلیغات👇 @ADS_QODS
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد دولتی با امام زمان حرف بزنید حداقل یکی دوهفته در حد چند دقیقه بعد تاثیرش رو ببینید...
🔻اوج ذلت در برابر انگلیس ✍«اسدالله علم در خاطراتش می نویسد... شاهنشاه را خیلی خسته و گرفته دیدم با من صحبت فرمودند و معلوم شد از سختگیری شرکتهای نفتی و همچنین انگلیسیها نسبت به جزایر خلیج فارس مخصوصا ابوموسی که شاهنشاه خیال فرمودند بعد از اعلام نظر مبارک درباره (جدایی) بحرین بدون هیچ زحمتی به ما تعلق میگیرد ناراحت بودند ... باز هم امر فرمودند با سفیر انگلیس صحبت کنم 📚 منبع: خاطرات علم جلد اول 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 کینه شتری خواجه! ✍پس از آنکه آغامحمد خان بر خاندان زند مسلط شد به خاطر کینه‌ای که از کریم خان به دل داشت دستور نبش قبر وی را داد قبر کریم خان راشکافت و استخوان‌های او را از شیراز به تهران منتقل کرده وبرای تحقیر زیر پله‌های کاخ گلستان دفن کرد تا هر روز که از پله ها می‌گذرد با عصایش به آنجا بکوبد و اندکی از عقدهایش را تخلیه کند سرجان ملکم هم در این باره می‌نویسد: استخوان کریم‌خان را از قبر بیرون آورده به طهران برد و... در آستانه سرای سلطنت دفن کرد تا به خیال خود هر روز استخوان‌های دشمنان را پامال کرده باشد پانوشت: این قسمت کاخ، خلوت کریمخانی نام دارد 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ببینید نیکی هیلی چقدر وقیحانه و آشکارا از انهدام زیرساخت‌های سوریه و عراق و ترور رهبران ایران صحبت می‌کنه! هنوز خوی وحشی‌گری و استعمار در تعاملات خارجی کشورهای غربی از بین نرفته و خیلی عریان و وقیحانه اقدام به مداخله و غارت منابع بقیه کشورها می‌کنند! 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فيلمى از مراحل ساخت برج آزادى برج آزادى كه قبل از انقلاب به برج شهياد معروف بود، در سال ١٣٤٩ توسط حسين امانت معمار ايرانى ساخته شد 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
📸چادر شاهی محمدشاه قاجار، ۱۲۱۹ شمسی؛ ‎موزه هنر کلیولند آمریکا 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عملیات بغداد ✍فیلمی از بمباران بغداد توسط اف-4 فانتوم های ایرانی در سال 1980 که توسط خبرنگاران بی بی سی ثبت شده است. عملیات بغداد نام عملیات نیروی هوایی ارتش ایران بود که در ۳۰تیر ۱۳۶۱برفراز بغداد پایتخت عراق انجام شد . این عملیات به منظور نا امن نشان دادن حریم هوایی بغداد با هدف جلوگیری از برگزاری اجلاس سران جنبش عدم تعهد در بغداد انجام شد. در این عملیات خلبانان ایرانی موفق شدند پالایشگاه الدوره را با بمب های ام کی دو بمباران کنند 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻عهدنامه فینکِنشتاین ✍ناپلئون بناپارت برای حمله به هندوستان راه چاره را عبور از ایران میدید تا بزرگترین ضربه را بر انگلستان وارد کند. از طرفی نیز شکست ایران از روسیه تزاری باعث شده بود ایرانیان به دنبال یک متحد برای مقابله با روسیه باشند. بنابراین مکاتباتی بین دو طرف صورت گرفت و در نهایت پیمانی مابین ایران و فرانسه در کاخ فینکنشتاین به امضا رسید. طبق این قرارداد ناپلئون افسرانی را برای مدرن سازی ارتش ایران راهی میکرد و تجهیزات نوین نظامی نیز در اختیار آنان قرار میداد. همچنین وی تعهد کرد تا در بازگرداندن گرجستان تلاش کرده و آنرا ملک ایران بداند. در مقابل نیز ایران متعهد شد بنادر جنوب را در اختیار نیروی دریایی فرانسه قرار دهد. درضمن دولت ایران می‌بایست به انگلستان اعلان جنگ دهد و تمام اتباعش را اخراج نموده و قبایل افغان را علیه آنان تحریک نماید. اما دست آخر ناپلئون به تعهداتش عمل نکرد و با بستن "قرارداد تیلسیت" با تزار روس، ایران را تنها گذاشت 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻شکنجه مردم برای عزاداری(رضا خان) ✍سال بعد عزاداریهای ماه محرم هم ممنوع شد؛ تکیه ها و حسینیه ها را بستند؛ دیگر کسی حق نداشت دسته راه بیندازد و شبیه خوانی و تعزیه و مجلس روضه برپا کند اجان ها چنان شدت عملی به خرج می دادند که دیگر کسی جرأت این کار را نداشت، مردم را می گرفتند و زندانی می کردند و پس از تحقیر ها و توهین ها با گرفتن تعهد و سر تراشیده آزاد می کردند. 📚 منبع: در جستجوی صبح(خاطرات عبد الرحیم جعفری) 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 متن قسم‌نامه فراماسونری دکتر محمد مصدق؛ به تاریخ بیستم جمادی‌الاول 1325 ✍️ این بندهٔ درگاه، محمدبن هدایت‌الله ساکن طهران از صمیم قلب به مضمون شرح ذیل عرض می‌کنم که ای پروردگار عالم اقرار دارم که تو به من شرافت آدمیت عطا فرموده و در ادای این حقوق و این موهبت عظمی هر قصوری که کرده باشم الآن در حضور تو و به حق تو و قدرتت قسم می‌خورم که شأن و حقوق این دستهٔ شریفه را در هر مقام مادام‌الحیاه با تمام قوای خود محفوظ و محترم نگاه دارم و هرگاه از تعهد خود نکول نمایم از فیض رحمت و پناه آخرت حضرتت بی‌نصیب بمانم. تاریخ فوق، مصدق‌ السلطنه ‌📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻القاب فتحعلی شاه ✍ اینهمه لقب برای یک نفر! قاآن افخم، خاقان اعظم، نواب همایون، کامکار معظم، اولوالامر محترم، نواب مالک‌الرقاب، خدیو صاحبقران، شاه شاهان، ابوالخواقین، بدرالسلاطین، شمس‌الملوک، سلطان یوز اوغلان، نواب اقدس والا شهنشاه عالم 📚منبع:  رستم‌ التواریخ، محمد هاشم آصف 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
اساطیرنامه | مروری بر تاریخ ایران
📕رمان سپر سرخ ، قسمت پنجاه و ششم ▫️می‌دیدم می‌خواهد به ظاهر هم که شده، عاشقی کند اما در همین چند
📕رمان سپر سرخ، قسمت پنجاه و هفتم ▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلخ‌تر از این نیست که ببیند همسرش بدون هیچ احساسی ناچار است برای عاشق شدن تلاش کند و چه می‌توانستم بکنم که سال‌ها پیش اسیر عشقش شده بودم و حالا که بهانۀ زینب، ما را به هم رسانده بود، دلم نمی‌آمد به هیچ قیمتی خرابش کنم که فقط با صبوری روزها را سپری می‌کردم و او از هیچ محبتی برای آرامش من دریغ نمی‌کرد. ▪️حدود ده روز بعد از ازدواج‌مان، مأموریتی به سوریه برایش پیش آمد؛ من و زینب را به خانۀ پدرم برد تا در بغداد تنها نباشیم و به همین چند روز، به قدری وابستۀ حضورش شده بودم که هنگام خداحافظی مقابل درِ خانه و کنار ماشین، قلبم گرفت و او با لبخندی ساده قول داد: «زود برمی‌گردم.» ▫️می‌دانستم احساسی به من ندارد و شاید دور از من راحت‌تر بود که با چند بار پلک‌زدن اشکم را مهار کردم تا نفهمد هنوز نرفته، دلتنگش شدم و با لبخند تلخی کنایه زدم: «برای تو که مهم نیست زود برگردی! پس هرچقدر دلت می‌خواد بمون...» ▪️چند لحظه خیره نگاهم کرد و انگار این حرف مثل خنجر در قلبش فرو رفته بود که چشمانش را از درد در هم کشید و با همان چشمان بسته و با صدایی آهسته توبیخم کرد: «هیچی نگو! دیگه ادامه نده!» ▫️انتظار نداشتم اینهمه بهم بریزد؛ چشمانش را باز کرد، یک قدم به سمتم آمد، دستانم را با هر دو دستش محکم گرفت و مردانه حرف زد: «چرا فکر می‌کنی من انقدر سرد و بی‌احساسم؟ به‌خدا دلم نمیاد از تو و زینب دور بشم! باور کن منم بهت عادت کردم، منم دلم برلت تنگ میشه!» ▪️انگار با همین یک جمله دنیا را روی سرش خراب کرده بودم که نگاهش با پریشانی دور صورتم می‌چرخید و پس از چند لحظه، حال خراب دلش را با درماندگی نشانم داد: «ای کاش می‌دونستی من چه حالی دارم! ای کاش یه لحظه جای من بودی تا ببینی تو دلم چخبره! من می‌خوام دوستت داشته باشم چون تو واقعاً خیلی دوست داشتنی هستی ولی دلم دست خودم نیست، حالم خیلی بدتر از اون چیزیه که بتونی تصور کنی! من هنوز شب‌ها نمی‌تونم بخوابم، فقط چشمام رو می‌بندم تا فکر کنی خوابم برده و کنارم راحت بخوابی ولی خودم تا صبح هزار بار می‌میرم و زنده میشم. من هنوز نمی تونم درست روی کارم تمرکز کنم، من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم.» ▫️از اینهمه دردی که مظلومانه می‌کشید و دم نمی‌زد، جگرم آتش گرفته بود و او نمی‌خواست بیش از این ناراحتم کند که لبخندی زد، دستانم را بین انگشتانش فشار داد و لحنش غرق احساس شد: «بهت قول میدم اولین لحظه‌ای که حالم فقط یکم بهتر بشه، احساس منو نسبت به خودت ببینی!» ▪️با هر کلمه‌ای که می‌گفت، حالم دلم بهتر می‌شد و این را فهمیده بود که همچنان دستم را فشار می‌داد و باز شیرین‌زبانی می‌کرد: «مگه میشه دختری به مهربونی تو رو دوست نداشته باشم؟ مگه میشه برام مهم نباشه که از تو دور باشم؟» ▪️به آرامی خندیدم و از خنکای خنده‌ام خیالش راحت شده بود که دستم را رها کرد، موبایل را از جیبش درآورد و باز سر به شیطنت گذاشت: «اصلاً همین الان زنگ می‌زنم میگم من نمیام، خوبه؟» ▫️چشمانش غرق درد بود و فقط می‌خواست مرا بخنداند و به همین چند جمله، راضی شده بودم که در ماشینش را باز کردم، قرآن کوچکش را از روی داشبورد برداشتم و بالای سرش گرفتم و به یک کلمه رضایتم را نشان دادم: «در پناه خدا باشی عزیزم!» ▪️قرآن را از دستم گرفت و بوسید و همانطور که سوار ماشین می‌شد، سفارش کرد: «خیلی مواظب خودت باش!» ▫️استارت زد و باور کردم دلش نمی‌آید حرکت کند که چند لحظه نگاهم کرد و برای اینکه با خیال راحت برود، با دست خداحافظی کردم، داخل خانه برگشتم و همان لحظه صدای حرکت ماشین دلم را لرزاند. ▪️انگار از همان لحظۀ رفتنش دلشوره به جانم افتاد؛ خیال می‌کردم چون مأموریت اولی است که تنهایم گذاشته، اینهمه احساسم زیر و رو شده و خبر نداشتم جنایت اسرائیلی‌ها در کمین سوریه است. ▫️مهدی مرتب تماس می‌گرفت و با این حال دلواپسی کار دلم را ساخته بود که شب‌های قدر به همراه زینب و مادرم به حسینیۀ نزدیک منزل‌مان می‌رفتیم و من با هر قطره اشکی برای همسرم دعا می‌کردم تا روز شهادت حضرت علی (علیه‌السلام)، خبری خانه خرابم کرد. ▪️ساعتی از افطار گذشته بود، مهدی در این دو سه شب همین ساعت‌ها تماس می‌گرفت و من چشم انتظار هم‌صحبتی‌اش مدام موبایل را چک می‌کردم و یک لحظه خبری جانم را درجا گرفت. ▫️اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرده بود؛ تصاویر، ساختمانی را نشان می‌داد که تا حد زیادی تخریب شده و خبرها از چندین شهید و زخمی ایرانی و سوری حکایت می‌کرد که نفسم به شماره افتاد. ▪️لبخند لحظۀ آخرش از پیش چشمانم محو نمی‌شد و من فقط می‌خواستم صدایش را بشنوم که مضطرب تماس می‌گرفتم و قسمت نبود قلبم قرار بگیرد که تلفن همراهش خاموش بود... 📖 ادامه دارد...