eitaa logo
اساطیرنامه | مروری بر تاریخ ایران
41.1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
✍️ ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم به تکرار آن است... 👤ارتباط با اساطیر نامه @moghadam_md تبلیغات👇 @ADS_QODS
مشاهده در ایتا
دانلود
📕رمان سپر سرخ ، قسمت پنجاه و دوم ▫️از حیرت آنچه می‌گفت تمام تنم تب کرده و ادامۀ حرف‌هایش را با اضطرابی شدید می‌شنیدم: «البته فقط دو ماه از رفتن دخترم می‌گذره و آقامهدی به این کار راضی نبود اما حالا که دخترم از دستم رفته، نمی‌خوام زینب هم از دستم بره؛ هر روزی که زینب تنها باشه، بیشتر اذیت میشه! من استخاره کردم و یقین دارم این ازدواج به خیر و صلاح زینب و مهدی و شماست.» ▪️نگاه متحیر مادرم بین جمع می‌چرخید، پدرم سرش را پایین انداخته بود، مادر فاطمه منتظر پاسخی به من نگاه می‌کرد و مهدی طوری با ناراحتی نفس می‌کشید که قفسۀ سینه‌اش به شدت بالا و پایین می‌رفت و سید همچنان میدان‌دارِ صحبت بود:«خب بلاخره آقامهدی مرتب برای مأموریت میاد عراق، با فرهنگ و زبان شما کاملاً آشناست، زینب هم که حسابی به شما وابسته شده اما من نمی‌خوام شما به خاطر زینب، مجبور به انتخاب باشید. ما فقط خواستۀ خودمون رو مطرح کردیم دیگه انتخاب با خودتونه.» ▫️باید باور می‌کردم تنها دو ماه پس از شهادت فاطمه، برای خواستگاری من به این خانه آمده‌اند و در چشمان داماد این مراسم، جز بغض و حسرت، حسی پیدا نبود که دنیا روی سرم خراب شد. ▪️سال‌ها پیش دلبستۀ یک مرد غریبۀ ایرانی شده بودم و حالا همان مرد از روی اجبار و اکراه به خواستگاری‌ام آمده و دل من دوباره روی دستم مانده و قایق قلبم از اینهمه غمی که در چشمان خواستگارم موج می‌زد، به گِل نشست. ▫️تا پیش از آنکه بدانم همسر دارد، چنین لحظه‌ای رؤیایم بود و پس از آن که فهمیدم متأهل است، با دلم جنگیده و عشقش را در قلبم سر بریده بودم. ▪️در روزهای پس از شهادت همسرش دیدم آتش عشق فاطمه با جانش چه می‌کند و حالا او با خاکستری که از دلش باقی مانده و با اینهمه اخمی که تمام خطوط صورتش را در هم شکسته بود، مقابلم نشسته و حتی یک لحظه نگاهم نمی‌کرد. ▫️مادر فاطمه، قطره اشکی که گوشۀ چشمش نشسته بود، با سرانگشتش پاک کرد و باز به رویم لبخند زد تا نرنجم و سید با شیرین‌زبانی رو به پدرم پیشنهاد داد: «ما ایرانی‌ها رسم داریم تو خواستگاری دختر و پسر با هم صحبت کنن. حالا اگه شما اجازه می‌دید، آقا مهدی با دخترتون یه صحبتی داشته باشن، البته اگه ایشون راضی به این قضیه هستن.» ▪️حال دلم از اینهمه آشفتگی احساسم طوری به هم ریخته بود که حتی نمی‌توانستم به‌درستی فکر کنم؛ صورت زیبای فاطمه هنوز پیش چشمانم بود و مگر می‌توانستم به این سرعت جای حضور مهربانش را بگیرم؟ ▫️آن‌هم در قلب مردی که برای فاطمه هزار بار مُرده و حالا فقط جسم بی‌جانش تنها به هوای دخترش در این اتاق و روبروی من نشسته بود. ▪️نگاه سنگین مهدی، پدرم را مردد کرده و به احترام سیادت پدر فاطمه رخصت داد و مادرم رو به مهدی تعارف زد: «اگه بخواید می‌تونید برید تو حیاط صحبت کنید.» ▫️می‌دانستم باید برخیزم و دنبالش تا حیاط بروم اما برای همراهی با او حتی به اندازۀ همین چند قدم هیچ انگیزه‌ای برایم باقی نمانده که با اینهمه ناراحتی نگاهش، قلبم را مثل تکه‌ای یخ کرده بود. ▪️مهدی از روی مبل بلند شد و به انتظار من سرِپا ایستاده بود؛ مادرم اشاره کرد تا من هم بروم و همین که از جا بلند شدم، زینب با همان انگشتان کوچکش به گوشۀ پیراهن سبزم چنگ زد و قلب نگاه مهدی در هم شکست که می‌دید دخترش وابستۀ این زن غریبۀ عراقی شده و او نمی‌دانست با دل خودش چه کند. ▫️طوری از رفتن من به اضطراب افتاده بود که کسی دلش نیامد مانع آمدنش شود و من و زینب با هم از اتاق بیرون رفتیم. ▪️چراغ ایوان را روشن کردم تا در تاریکی شب و این خانۀ غریبه، زینب وحشت نکند. ▫️چند ردیف پلۀ سنگی، ایوان خانه را به حیاط متصل می‌کرد؛ پله‌ها را آهسته با زینب پایین رفتم و مهدی هم با فاصله پشت سر ما می‌آمد تا کنار حیاط رفتیم و روی لبۀ سیمانی باغچه نشستیم. ▪️روی دیوار، یک لامپ کوچک مهتابی روشن بود و در همین روشنایی اندک، می‌دیدم صورت مهدی سرخ‌تر شده و شاید خجالت می‌کشید کنارم بنشیند که روبرویم ایستاد و در سکوت سر به زیر انداخت. ▫️دلم آشوب بود و نمی‌خواستم به روی خودم بیاورم که بی‌توجه به حضور مهدی، سنگ‌های داخل باغچه را نشان زینب می‌دادم و او با یک جمله، تمام ذهنم را به هم زد: «هرچقدر از من دلخور باشید، حق دارید!» ▪️بی‌اختیار سرم بالا آمد، نگاهم تا چشمانش رفت و دیدم غرق عرق، نگاهش به زمین فرو می‌رود و کلماتش تک به تک در هم می‌شکست: «هیچوقت نمی‌خواستم بار زندگیم روی دوش کسی باشه. من نمی‌خوام به خاطر آرامش بچۀ من، آرامش یکی دیگه بهم بریزه! خیلی مخالفت کردم، گفتم هرجور شده خودم کنار زینب می‌مونم اما اصرار کردن که استخاره عالی اومده...» ▫️او سرش پایین بود و دیگر نتوانستم سکوت کنم که با سنگینی سؤالم، شیشۀ احساسش را شکستم:«پس راضی نیستید، درسته؟»... 📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏢هتل آپارتمان محراب مشهد🏢 🌟تایم پیاده روی تا حرم مطهررضوی ۸ دقیقه 📢📢قیمت استثنایی📢📢 🌟صبحانه ناهار و شام منو انتخابی 🍗🍖🥩 🌟۱۹ واحد بزرگ و دلباز و خواب دار 🌟80نفر ظرفیت در ۳ طبقه 🌟تلوزیون ها ال ای دی 🌟سرویس فرنگی و ایرانی 🌟سالن رستوران با ظرفیت 40نفر 🌟لابی 🌟نمازخانه 🌟اینترنت نامحدود رایگان در لابی 🌟پارکینگ 🌟عابربانک 🌟قیمت استثنایی تا ۱۰ دی ماه اقامت با منو انتخابی نفری ۵۰۰ اقامت تک،نفری ۳۰۰ شماره تماس: 09152828178 صفار شماره ثابت 👇☎️ 05138590524 آدرس کانال: https://eitaa.com/hotelmehrabmashhad آدرس: خیابان امام رضا علیه السلام ۸ نبش چهارراه دوم هتل آپارتمان محراب
🔻 مرحوم حاج اسماعیل دولابی: ما مثل بچه‌ای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می‌کنند. بچه شیفته ویترین مغازه‌ها می‌شود و دست پدر را رها می‌کند و در بازار گم می‌شود. وقتی هم متوجه می‌شود که دیگر پدر را نمی‌بیند، گمان می‌کند پدرش گم شده است؛ در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیاء و اولیاء، پدران خلق‌اند و دست خلائق را می‌گیرند تا آن‌ها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالب خلائق، شیفته متاع‌های دنیا شده‌اند. امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) هم گم و غائب نشده است؛ ما گم و محجوب گشته‌ایم 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
📸 تصویر قدیمی تر آرامگاه حافظ این مجموعه به دلیل جای دادن آرامگاه حافظ شیرازی در خود، به این نام مشهور شده است 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻شاهان قاجار نام دورهٔ پادشاهی آغامحمد خان ۱۱۷۵–۱۱۶۱ فتحعلی شاه ۱۲۱۳–۱۱۷۶ محمدشاه ۱۲۲۷–۱۲۱۳ ناصرالدین شاه ۱۲۷۵–۱۲۲۷ مظفرالدین شاه ۱۲۸۵–۱۲۷۵ محمدعلی شاه ۱۲۸۸–۱۲۸۵ احمدشاه ۱۳۰۴–۱۲۸۸
🔻چاپلوسی های عبد البهاء برای یهودیان ✍ از بیشمار مواردی که عبد البهاء چاپلوسی یهودیان فلسطین را انجام می داد، واسطه گری خرید زمین به بهای ناچیز از فلسطینی ها و فروش آن به یهودیان بود و از این راه اموال زیادی به جیب زد در این میان برای تحریک یهودیان سخنان فوق را مطرح می کرد تا بیشتر در دل یهودیان جا باز کند 📚 منبع: خطابات عبدالبها ج ۱ 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
📸گردنبند طلای دوران هخامنشیان در موزه میهو ژاپن، یکی از قدیمی ترین آثار کشف شده ایران 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 کم خوردن و کم گفتن وکم خفتن ✍پادشاهی شکم گنده بیمار شد. حکیم را به بالین طلبید. پس از معاینه گفت: در پی تحقیقاتی که داشتیم سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت. شاه برآشفت و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصه‌ی فراق لب به خوردنی‌ها نزد و روز به روز لاغرتر شد. اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت و حکیم را به گردن زدن فرا خواند، و با عتاب گفت: سخنت دروغ آمد. طبیب پاسخ داد: بهبودی‌ات از تدبیر من است. بیماری‌ات پرخوری بود، با ترس از مرگ و کم خوری، لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را خلعت داد. مولوی می‌گوید: در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمه‌ی غذا ،زنده می‌شوند. و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی، هزار مارِ نفِس تو مرده می‌شود و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود. اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود. خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن! 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻من ایران را پرستش میکنم ✍کلنل پسیان در رساله دفاعیه خود که در یکی از شب های تابستان ۱۳۰۰،در روزهای نزدیک به کشته شدن اش منتشرشد چنین نوشت: من ایران و ایرانی را نه فقط دوست داشته بلکه پرستش میکنم ...مرا اگر بکشندقطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد نمود اگر بسوزانند،خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد. قدمی بر خلاف رضای خدا و صلاح مملکت برنداشتم... . به تصدیق دوست و دشمن عفت و شرافت سربازی را همیشه محفوظ داشته‌ام. 📚 منبع: از تبریز تا مشهد؛ یوسف متولی حقیقی 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻کشتار ویتنام ✍در 16 مارس 1968، سربازان آمریکایی روستای ویتنامی Songmi را به طور کامل ویران کردند و 504 مرد، زن و کودک بی گناه را کشتند. تنها یک سرباز به این جنایت جنگی محکوم شد، ستوان ویلیام کلی، که 3.5 سال در حبس خانگی گذراند و با حکم شخصی رئیس جمهور ریچارد نیکسون مورد عفو قرار گرفت 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻دره پادشاهان ✍دره پادشاهان، دره ای باستانی درکشور مصر است که به عنوان گورستان فرعون ها مورد استفاده قرار می‌گرفته 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436