بلا برای خوبان و...
هم روستایی بودند. در شهر، یکدیگر را دیدند. یکی، شب را تا صبح، در میکدهای گذراند و دیگری تا بامداد، در مسجدی به عبادت، مشغول بود. صبح که شد، آن که در میکده بود، تکه طلایی پیدا کرد و آنکه به نماز و عبادت مشغول بود، با تکه سنگی مجروح شد. هر دو، خدمت عارف فرزانهای رسیدند و علت را جویا شدند. او فرمود:«شما که در میکده بودی و تکه طلایی یافتی، تاجر هستی. بنا بود امروز صبح، سود بسیار کلانی ببری! بخاطر گناه دیشبت، رزقت کم شد و به تکهای طلای کم ارزشی تبدل شد. تو هم که مجروح شدی، دیشب عمرت به پایان رسیده بود. بخاطر نماز و عبادتت تا صبح، خدا اجلت را به تاخیر انداخت و آن را تبدیل به یک زخم سطحی کرد. عمیق بنگرید و با تأمل فکر کنید!»
#بلا_خوبان_خوشی_گنهکاران
#حکیمانه_صالحخواه
@hakeemaneh