eitaa logo
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
745 ویدیو
40 فایل
'‌‌‌﷽' ڪو‌عشق‌ڪہ‌معمورڪندخانہ‌دل‌را؟ عمریست‌زویرانۍدل‌خانہ‌خرابم♥↻ ازدل‌مینویسیم‌و‌دلۍ‌ڪار‌میڪنیم! تلگرام مهمونمون باشین😌 https://t.me/asemane_dell براۍ‌گفتن‌سخن‌هاتون‌بگوشیم⇩ @rezvaneh_89 ڪپۍ:حلـالتون🌱ツ .
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ « وَیُسْرِعُني اِلَي التَّوَثُّبِ عَلي مَحارِمِكَ » ‹ ببخش آن بنده‌اۍ را کہ فهمید تو دلت نمۍآید عذابش کنۍ و بۍحیا شد..(:🌿 ›
غریب بود و غریبانه جان سپرد و نبودکسى به وادی غم یاور امام جواد :) 🖤
دینداری یہ جاهایی خیلۍ سخت میشہ؛ و تازه اون جاهاست کہ دینداری معنیِ واقعی خودش رو پیدا میکنہ..
±خدایا لطفاً هر کسی که بهم دروغ میگه، ازم استفاده میکنه، پشت سرم چرت و پرت می‌گه و جلو روم تظاهر می‌کنه که دوستم داره رو از زندگیم حذف کن.🙂☘^^
‌ ‌ ‌‌ دوست داشتن بعضی آدم‌ها ؛ مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است تا به آخرش نرسی ، نمیفهمی که از همان اول اشتباه کردی:)
﷽ 🚫شایعه از آقای تبریزیان نقل شده که:" به افرادی که زده شده نزدیک نشوید چون در بدنشون میکروچیپ گذاشته شده و از حالت انسان بودن خارج شده اند و ژن ایمان و وجدان را از دست داده اند و به موجودات خطرناکی تبدیل شده اند! " میخوام بدونم واقعا این حرف ایشونه؟ ❇️پاسخ: ایسنا نوشت : سخنگوی ستا‌د ملی مقابله با کرونا با اشاره به اظهارات ضدعلم از جمله وجود میکروچیپ در واکسن کرونا از سوی برخی مدعیان دروغین و اسلامی گفت: عده‌ای عامدانه با بیان این دست سخنان می‌خواهند بین علم و دین جدایی و تفرقه ایجاد کنند. موضع وزارت بهداشت در مقابل این افراد مشخص است و خوشبختا‌نه اعتماد اکثر مردم به جامعه پزشکی بالا است. علیرضا رئیسی در گفت‌وگو با «ایسنا» درخصوص اظهارنظر برخی مدعیان طب سنتی و اسلامی درخصوص درمان کرونا گفت: ما با ویروس ناشناخته‌ای در دنیا طرف هستیم که دانشمندان در تولید واکسن موثر آن و تولید کیت و... کمک کردند و اینکه حرف‌هایی ضدعلم زده شود، بسیار ناپسند است. وی افزود: اینکه اعلام کنند در میکروچیپ کار گذاشته شده موضوعی به شدت ضد علم است و اتفاقا عده‌ای عامدانه با بیان این دست سخنان می‌خواهند بین علم و دین جدایی و تفرقه ایجاد کنند که ضرر به مراتب بدتری از داروهایی دارد که این افراد توصیه می‌کنند. وی با اشاره به اینکه باید مقابل کسانی که حرف غیر علمی می‌زنند ایستا‌د، اظهار کرد: البته این آقا پیش‌تر هم اقدامات این‌چنینی و ضدعلم انجام داده بود، او همان کسی است که کتا‌ب «هاریسون» را سوزاند، کدام عالم دینی در طول تا‌ریخ، کتا‌ب علمی آتش زده است؟ اگر شما علمی بیشتر از کتا‌ب هاریسون دارید بیایید آن را نقد کنید؛ البته اگر ایشان اصلا بلد باشند این کتا‌ب را بخوانند. روزنامه صبح ایران ( دنیای اقتصاد) دهم اسفند ۹۹
±یه جا خوندم نوشته بود: درسته شاید ما پایان قشنگی نداشته باشیم ، اما لحظه های قشنگی داشتیم و همین برای فراموش نکردنت کافیه!🙂🍓^^
خبر خبر😻 تولد داریم اونم چه تولدۍ...🤤 تولد آقامحسن حججی'داداش‌محسن خودمون' تولدش تو آسمونا کلۍ مبارڪ..🎈 ان‌شاءالله کہ شہادت تو دنیا و شفاعت در آخرت قسمت هممون😌 🌱'
گاه علۍ؏ فاطمہۜ را اینگونہ خطاب میکرد؛ ای همہ آرزوۍ من...'
همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می‌شودΓ🌿♥️!' ! ..
🕊| حاج قاسم سلیمانی فرمانده ای سرافراز سپاه قدس در جایی گفته است : سوریه برای ما خط قرمز است ، سرزمین شام معراج ما به سوی آسمان است و یقیناً گورستان آمریکایی ها خواهد شد..! هر چند احمد در مورد سوریه‌ و اتفاقات آنجا هیچ حرفی نمی‌زد ، ولی این جمله را دائم بیان می‌کرد و عاشق این گفته ی سردار بود :)♥️' 📚ملاقات‌درملکوت _شهید احمد محمد مَشلَب_
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_شصت_وپنجم: ساعت ۱۰ دقیقه به … رسیدم خو
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : بی تو میمیرم ضربان قلبم به شدت تند شد. تمام بدنم می لرزید، به حدی که حتی نمی تونستم، علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم. – بفرمایید – کجایی مهران؟ بغضم ترکید، صدای بود. از بین همهمه عزاداران – چیزی به ظهر عاشورا نمونده سرم گیج رفت، قلبم یکی در میون می زد. گوشی از دستم افتاد. دویدم سمت در، در رو باز کردم. پله ها رو یکی دو تا می پریدم. آخری ها را سر خوردم و با سر رفتم پایین. از در زدم بیرون، بدون کفش، روی اون زمین سرد و بارون زده. مثل دیوانه ها دویدم سمت خیابون اصلی. حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا می موندم و این صدا توی سرم می پیچید. – کجایی مهران؟ چیزی به ظهر عاشورا نمونده. خیابون سوت و کور بود، نه ماشینی، نه اتوبوسی. انگار آخر دنیا شده بود. دیگه نمی تونستم بایستم. دویدم، تمام مسیر رو تا حرم… رسیدم به شلوغی ها، و هنوز مردمی که بین راه و برای پیوستن به جمعیت، می رفتن بین جمعیت بودم که صدای اذان بلند شد و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم، چه برسه به شهدا دیگه پاهام نگهم نداشت، محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت. اشک هام، دیگه اشک نبود، ضجه و ناله بود … بدتر از عزیز از دست داده ها موقع تدفین، گریه می کردم. چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن و از بین جمعیت کشیدن بیرون. سوز سردی می اومد، ساق هر دو شلوارم خیس شده بود. من با یه پیراهن و اصلا سرمایی رو حس نمی کردم. کز کردم یه گوشه خلوت، تا توی وجود من، قیامت به پا بود. – یه عمر می خواستی به کربلا برسی. کی رسیدی؟ وقتی سر امامت رو بریدن؟ این بود داد کربلایی بودنت؟ این بود اون همه ادعا؟ تو به توحید هم نرسیدی… اون لحظات، دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود. میدان توحید، شهدا، حرم … برای رسیدن باید به توحید رسید و در خیل شهدا به امام ملحق شد. تمام دنیای من، روی سرم خراب شده بود. حتی حر نبودم که بعد از توبه، از راه شهدا به امامم برسم. عصر عاشورا تمام شد و روانم بدتر از کوه ها، که در قیامت، چون پنبه زده شده از هم متلاشی می شن. پام سمت حرم نمی رفت، رویی برای رفتن نداشتم. حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن، من تا صبح توی خیمه امام بودم. اما بعد … رفتم سمت حسینیه، چند تا از بچه ها اونجا بودن، داشتن برای حاضر می شدن. قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم. آشفته تر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه، یه گوشه خودم را قایم کردم. تا آروم می شدم. دوباره وجودم آتش می گرفت. من، امامم رو تنها گذاشته بودم. ... 🥀 @aseman_del