🌸🌸🌸 بِسْمِ رَبِّ الزَّهْراءْ 🌸🌸🌸
🔸شنبه
ذکر روز ⤵️
#یا_رَبَّ_الْعالَمینً 📿
۱۰۰ شاخه هدیه به بهترین بنده ی خدا
پیامبر گرامی اسلام (صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹تو این روز هر کار خوبی میکنی یادت نره هدیه بدی به بهترین بنده ی خدا 🌹😊💐
🌸حتماً حواسمون باشه که توسل به ایشان تو زندگیمون تاثیر زیادی داره 🌸
زندگی مثل یه پل قدیمیه!!!!
به این فکر نکن که اگه....
تنها ازش بگذری دیرترخراب میشه ...
به این فکر کن که اگه
افتادی یکی باشه که
دستت رو بگیره ...
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@aseman_del
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#رفیق_حواست_هست 🌱
امروز وقتے شما در فضاے مجازے
قرار مےگیرید #شهدا شما را نگاه مےڪنند
پس باید با وضو باشید و
ذڪر "مارمیتاذرمیت"بخوانید.
شما الان بالایدڪل دیده بانی
قرار گرفته ایدوبخواهید یا نه
وسطمیدان هستید.
#حاجحسینیکتا ♥️🍃
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•@aseman_del
خب....
یه خورده از شهید کمالی بگیم که فعالیت این هفتمون به نیت آقا سعید هست....
شهید بزرگوارسعید کمالی در ساعت 10صبح دومین روز هفته در نوزدهمین روز شهریور ماه سال 1369 ، فضای خانه را با قدومش معطر و نورانی کرد.آن روزها در روستای کفرات(از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا) زندگی میکردند.
چهارساله بود که به دلایل مختلف خانواده اش به شهرستان ساری آمده و در شرقی ترین نقطه شهر(عبور زغال چال)ساکن شدند.
سعیددوران تحصیلی ابتدایی را در دبستان شهید اکبری واقع در بلوار امام رضا علیه السلام و دوران راهنمایی را درمدرسه شهید قاسمی
واقع در کوچه قاسمی گذراند. سال اول دبیرستان رادر دبیرستان ، سلمان فارسی
واقع در کوچه جهان پیما، و از دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در مدرسه شهیدان رجایی،باهنر در رشته علوم تجربی گذراند.
همان بار اول شرکت در کنکور در چند رشته و دانشگاه پذیرفته شد . ولی باتوجه به علاقه به سپاه، دانشگاه شهید محلاتی قم را انتخاب کرد و در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت.
بعد از فارغ التحصیلی ، در سپاه ناحیه میاندورود (سورک)مشغول به کار شد.
در مورخه 91/2/23 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر بنام امیرمهدی شد.
شهید عزیز در مورخه 95/1/14 با نیت دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)به جمع دلاورمردان لشکر25کربلا پیوست و به سوریه اعزام شد. در تاریخ95/2/16 در منطقه خان طومان به همراه 12تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
⛱ده راهکار برای جذب انرژی مثبت
1- روز خود را با دعا، نیایش و شکرگذاری شروع کن
2- همان طور با دیگران رفتار کن که دلت می خواهد با تو رفتار شود
3- در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت را ببینی
4- از کنترل کردن همه چیز دست بردار
5- زندگی پر از صلح و صفا را تجسم کن
6- نگران آینده نباش، تنها برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن
7- از دلخوری دست بردار
8- اوقاتی را در طبیعت سپری کن
9- در مقابل دیگران جبهه نگیر
10- آرامش را در وجودت احساس کن
@aseman_del 💞
#خود_شناسی 🦋
[مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ]
ڪسى ڪه به تو گمان خوبى دارد گمانش را (با عمل) تصديق ڪن.🌱
>امام علی؏/نهج البلاغه/حڪمت248
+ازسوالاٺ خودشناسی؛
دوستان ،نزدیڪان و آشنایان شمارا به چه صفتی میشناسند؟🙂
@aseman_del
•••🌼•••
·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
صبحها 🌤مےڪنمـ ازعشق
نگاهے بہ حسین
مےڪنم باز از این فاصلہ راهے بہ حسین
ڪردم امروز
سلامے زسر دلتنگے💔
مُردم ازحسرٺ شش گوشہ الهے بہ حسین
#السلامعلےالعشق
#صلے_الله_علیڪ_یااباعبـدالله❤️🍃
#صباحڪم_حسیـنے
·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
@aseman_del
#شهید_کمالی
خاطره ای درباره شهید بزرگوار حاج سعید کمالی کفراتی:
این خاطره توسط یکی از همکاران و دوستان نزدیک حاج سعید، بدون هیچگونه واسطه و بزرگنمایی نوشته شده است.
بعد از تشییع پیکرهای مقدس شهدای غواص در سال 1394 و تدفین آنها در شهرستانها، سهمیه شهرستان میاندورود از این موهبت الهی، سه شهید غواص بوده که در میدان اصلی شهر سورک تدفین شدند. با توجه به اینکه چند ماهی از حماسه حضور مردم و تدفین شهدا گذشته بود، اما احداث یادمان برای این شهدا همچنان به تعویق می افتاد، تا اینکه پاسداران انقلابی و جهادگر سپاه ناحیه میاندورود تصمیم به شروع کار برای احداث یادمان گرفتند. بعد از چند روز کار توسط همین پاسداران شروع شد، حاج سعید هم مثل سایرین لباس کارگری به تن کرد و همانند اردوهای جهادی سابق، شروع به انجام سخت ترین کارها میکرد. روزها همچنان پیش رفت و کار احداث یادمان هم پیشرفت خوبی داشت، بعد از تعطیلات عید 1395 کارها دوباره آغاز گردید تا آن روز تاریخی، یعنی 14 فروردین. آن روز سعید مثل همیشه نبود، او همیشه سخت کار میکرد، اما آن روز سخت تر از همیشه، حتی یادم هست با توجه به اینکه برای نماز اول وقت اهمیت ویژه ای قائل بود، اما آن روز هنگام اذان هم کار میکرد، حتی بر خلاف همیشه که حدود یک ساعت برای ناهار و استراحت صرف می شد، آن روز غذای خود را نیمه گذاشت و مشغول کار شد. این رفتار سعید ذهنم را مشغول کرده بود، ازش پرسیدم که " سعید جان، احتمالا امروز یک درخواستی از این شهدا داری که اینطور داری کار میکنی " خندید و گفت انشاءالله خیره. غروب اون روز با تمام خستگی به منزل رفتیم. حدود ساعت 11و30 شب بود که سعید باهام تماس گرفت و با دستپاچگی گفت " سلام سید، از لشگر به تو زنگ نزدن؟ به من زنگ زدن و من دارم میرم، حلالم کن " و همون شب رفت.
هر پنجشنبه بعد از اینکه از سوریه با خانوادش تماس میگرفت، یه زنگی به منم میزد. آخرین پنجشنبه ای که باهام تماس گرفت، پشت تلفن خیلی ناراحت بودم از اینکه چرا من اعزام نشدم...
#رفیق_شهیدم
@aseman_del
یڪےنوشتہبود↓
سهمِمنازجنگ 💔
پدرےبود
ڪه هیچوقت
درجلسہےاولیاومربیان
شرڪتنڪرد🥀
✨
+وهمینقدرغریب(:''
@aseman_del
با تو
بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون...
#شفیعی_کدکنی🌱
@aseman_del