هدایت شده از مصباح
میخام یه کار متفاوت کنم😎
از ۱ تا ۱۱۸ یه عدد بگید منم با توجه به عددش از تو پلی لیستم هرچی اومد تقدیمتون میکنم😇
دیگه خودتونید و شانستون😜
#فور_لطفا
آسِمانِهَشتُم🥀✨
_عدد ۸ +بلع
خیلی ممنون🌺
اجرتونبـاآقا علیبنموسیالرضا ((:💛
اجرتونبـاآقااباعبدالله 💔
🌸🌸🌸💗🌸🌸💗🌸🌸💗🌸🌸🌸🌸
💗 #انتظار_عشق💗
قسمت34
توی راه هیچی نگفتم مرتضی دستمو گرفت
مرتضی: نبینم خانومم ناراحت باشه هااا
( با حرفش آروم شدم ، آقا مرتضی یه خواهر و دوتا برادر بزرگتر از خودش داشت )
رسیدیم دم خونه همه منتظر ما بودن
از ماشین پیاده شدیم ،داداش اقا مرتضی یه گوسفند جلوموم قربونی کرد
مامان اقا مرتضی ،داشت اسپند دود میکرد اومد نزدیکمون گفت: خیلی خوش اومدی دخترم به خونت ( با شنیدن این حرفش ،اشک تو چشمام جمع شد ،خونم، پس اینجا خونمه ،چقدر این خانواده مهربونن )
وارد حیاط شدیم چه حیاط باصفاییه ،گوشه حیاط انگار یه خونه دیگه اس مرتضی دستمو گرفت و زیر گوشم آروم گفت: خانمم اون خونه گوشه حیاط ،خونه ماست
( چقدر از شنیدن این جمله خوشحال شدم ،خونه ما،مهم نبود متراژش چقدره، مهم این بود قرار بود منو مرتضی زیر این سقف کوچیک زندگی کنیم )
یه دفعه حسین اقا داداش بزرگه...
مرتضی گفت:
خوب حالا همه نخود نخود هر کس رود خانه خود این دوتا مرغ عشقم برن تو لونه اشون
( همه زدن زیر خنده )
یکی ،یکی اومدن خداحافظی کردن و رفتن
من و مرتضی هم از مامان مرتضی ،خدا حافظی کردیم و رفتیم داخل خونمون...
🌸🌸🌸💗🌸🌸💗🌸💗🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸💗🌸🌸🌸💗🌸🌸💗🌸🌸🌸
💗 #انتظار_عشق💗
قسمت35
دروباز کردم دوتا اتاق کوچیک بود،میشد گفت یه آشپز خونه یه پذیرایی
مرتضی: ببخش ،این اتاق کارم بود ،اینقدر همه چی عجله ای شد فقط تو نستم یه کمی سرو سامونش بدم ،انشاءالله یه کم شد بزرگترش میکنم نگاهش کردم ،: من به همینم راضی ام ،
بغلم کرد و گفت: ممنونم که با من ازدواج کردی نمیدونم چرا بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شد مرتضی با دستاش اشکامو پاک میکرد...
مرتضی: دیگه نبینم چشمای عزیزم قرمز بشه هااا
صدای در اتاق اومد
چادرمو مرتب کردم ،مرتضی رفت در و باز کرد، عزیز جون بود
عزیز جون: مرتضی مادر بیا چند تا لحاف بهت بدم بیاری ،نمیشه روی زمین بخوابین که
مرتضی: چشم عزیز جون الان میام ،هانیه جان الان میام...
- بی زحمت اول چمدون منو هم بیارین ،لباسمو عوض کنم
مرتضی :چشم
فردا صبح با صدای در اتاق بیدار شدم چادرمو برداشتم روی سرم گذاشتم درو باز کردم...
- حامد تویی؟
اینجا چیکار میکنی؟
حامد: از اونجا که میدونستم جنابعالی تا لنگ ظهر میخوابی ،گفتم دوتا حلیم بگیرم بیام با هم بخوریم
- خوب الان یه حلیم دیگه ات کو ،این که یه دونه اس
حامد: آها ،یکی شو دادم به مامان اقا مرتضی ،بیچاره اومد درو باز کرد برام - کاره خوبی کردی ،بیا داخل...
حامد : زکی ، من میگفتم خواهر ما تنبله تا لنگ ظهر میخوابه
نگو خدا درو تخته رو باهم یک جور ساخته
مرتضی: سلام حامد جان خوبی؟
حامد: فک کنم شما بهتر باشین ،حاجی مرخصی گرفتی؟
مرتضی: ولا این خواهر شما تا صبح داشت از خاطرات بچگی و ابتدایش میگفت و گریه میکرد - ععع مرتضی...
مرتضی: جانم ،آها ببخشید دانشگاه و یادم رفته بود ،دیگه به لطف حرفای ایشون تا صبح بیدار بودیم ...
حامد: هانیه ،از همین اول بسم الهی ،دیونگیتو رو کردی...
- ععع حامممممد ،دیونه خودتی...
حامد: حالا پاشین بابا ،مردیم از گرسنگی
🌸🌸🌸🌸💗🌸🌸🌸💗🌸🌸💗🌸🌸
اهداء نذورات خادمین امام رضا علیه السلام و خیرین برای اربعین حسینی به موکبداران
@aseman_hashtom8
13.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 انیمیش "آهوی دل"
🕯 به نیت نذر امام مهربانی ها حضرت رضا علیه السلام
🖌 شاعر : سید روح الله پیشنماز
🔰 تهیه شده در گروه فرهنگی هنری نویین
#امام_رضا...🕊
#دلتنگی🥀
#مدیر☺️
@aseman_hashtom8