#مسابقه_بوستان_علوی
#روز_چهارم
لطفا فایل بالا رو دانلود کنید
و با توجه به حکمتهای 《۳۰۱ تا ۴۰۰》نهج البلاغه، پاسخهای صحیح را به همراه شمارهی سوال و نام و نام خانوادگیتون به آیدی زیر ارسال کنید:
ایتا: @mir_sana
یا
تلگرام: @maryamsavoj97
"مهلت ارسال پاسخ ها تا ساعت ۲۴ امشب"
#غدیر
#اطلاعیه
#لطفا_اطلاع_رسانی_کنید
#گروه_فزهنگی_طلوع
🎁 #دختران_آسمانی
🎁 @asemangirls
#مسابقه_بوستان_علوی
#روز_پنجم
لطفا فایل زير رو دانلود کنید
و با توجه به حکمتهای 《۴۰۱ تا ۴۸۰》نهج البلاغه، پاسخهای صحیح را به همراه شمارهی سوال و نام و نام خانوادگیتون به آیدی زیر ارسال کنید:
ایتا: @mir_sana
یا
تلگرام: @maryamsavoj97
"مهلت ارسال پاسخ ها تا ساعت ۲۴ امشب"
#غدیر
#اطلاعیه
#لطفا_اطلاع_رسانی_کنید
#گروه_فرهنگی_طلوع
🎁 #دختران_آسمانی
🎁 @asemangirls
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ عشق درمان همه ست ❤️
Would you tell me of a memory
Would you show me all that you have seen
Would you give me a new way to breath
Come, tell me of Ghadeer
When side by side two leaders stand
And one holds up the others hand
In that moment love was complete
When Ali became Amir (the leader)
I am of Ghadeer
You are of Ghadeer
it's love
Love will heal all
موزيک ويديوي فوق العاده زيباي علي اکبر قليچ
ابداً از دستش نديد
#غدیر
#پيشنهاد_دانلود
#ويديو_کليپ
#گروه_فرهنگی_طلوع
🎁 #دختران_آسمانی
🎁 @asemangirls
دختران آسمانی
#از_کدام_سو #قسمت_ششم دست میبرم سمت دستگیرهی در کلاس، اما برمیگردم و نگاهش میکنم. لحظهی آخر می
#از_کدام_سو
#قسمت_هفتم
همـان لحظـه کـه لبـاس خیـس را پوشـیدم لـرز کـردم، امـا دیگـر نمیتوانسـتم بمانـم. جـواد برایـم موضـوع لاینحلـی نیسـت، امـا برایـم سـخت اسـت که نمیتوانم آنطور که دوسـت دارند کمکشـان کنم. فضـای مدرسـه آنقـدر درس و فشـار اسـت کـه فقـط بایـد شـب و روز را بگذرانـی. کاش میتوانسـتم یـک روش جدیـد بـرای ایـن همه جوان بـه کار ببـرم تـا اینطـور هـدر نرونـد! آن از فشـار مدیر که چـرا اینقدر به بچههـا بهـا میدهـی پـررو میشـوند؛ ایـن از فشـار درسـی معلمهـا کـه انگار بچهها در زندگیشان جز درس هیچ موضوع دیگری وجود ندارد ًو اصلا کسی که مهم نیست انسان است و روح و روان و افکارش. پدر و مادرها هم که تمام آرزویشان مدرک گرفتن دهانپرکن بچههایشان است و دیگر هیچ.
اولین عطسه را که آمد سراغم، راهم را کج کردم سمت خانه. زنگ زدم و بـه مدرسـه اطـلاع دادم کـه حـال نـدارم و میروم. نگفتم که از بدحالی بچههاسـت ایـن حـال و روزم؛ از سرگردانیشـان، از چشـمهای پـر از سؤالشان، از زندگیهای هر روز یک مدلیشان که هم خودشان را کلافه و سردرگم کرده، هم ما را متحیر! من معنای لذت را نمیفهمم؟ این ها لذت را طور دیگر معنا میکنند؟ لذت که تعریفش عوض نشده است! پس چه خبر است؟ جـواد پـول دار و قلدر مدرسـه اسـت. ظاهـرا خوشتـر از او نداریم؛ اما از نگاههـا و کارهایـش میفهمـم که درونش چه بیابانی اسـت. اهل این نیستم که کسی را وادار به کاری کنم و او هم خودش نخواسته که با هم باشیم. نه در فوتبال و والیبال همراهمان میشود و نه در قرارهای بیرون مدرسـهای. با طیف خاصی میگردد و بیپروایی مخصوصی هم دارد. اگر هم تا به حال با من مثل همهی کادر درگیر نشده است، چـون مثـل همـه برایـش ارزش قایلـم و بین خـودش و کارهای عجیب و غریبـش فـرق میگـذارم. بچهای دلرحم اسـت. یکیدو بار که برای مناطـق فقیرنشـین هدیـه جمـع میکـردم، دیـدم کـه دور از چشـم بقیه کمک کرد؛ به دوستانش هم میگفت: آدم باشید... زنگ خانه را میزنم. تنها کسـی که الآن همراهم اسـت و تا آرام بشـوم سینجیمم نمیکند در را باز میکند. حالم را که میبیند لب میگزد و دست به صورتش میگذارد. لبخندی میزنم و سری تکان میدهم و یکراسـت مـیروم زیـر دوش آب گـرم. همـه در سـکوت او تمام شـد و من هم افتادم. فقط لحظههایی که برایم نوشـیدنی گرم و آبمیوه
میآورد در خاطرم هست. چشم باز کردم تا برای چند دقیقهای رنگ نگاهـش آرامـم کنـد و بـا نگاهـم آرامـش کنـم. دسـتش را نمیگیـرم تـا درجهی تبم را نفهمد. هر چند که از دستمال خیسی که بر پیشانیام میگـذارد و تشـت آب سـردی کـه پاهایم را تـوی آن میگذارد، لرزی به تمام بدنم مینشیند.
- مهدی، بریم دکتر. 🌺خواهش میکنم.
سـر تـکان میدهـم. خـودش میدانـد کـه مـن ایـن گوشـهی دنیـا و پرستارش را با هزار دکتر عوض نمیکنم.
- مهدی! ماشین رو کجا گذاشتی؟
چشمان تبدارم را باز میکنم و سر میچرخانم طرفش.
-میخوام ببرمت دکتر. کلید یدک دارم، بگو کجاست برم بیارم.
- خوب میشم. نگران نباش.
- نمیخوای که خودم طبابت کنم و مجبور بشی داروهای بدمزهای رو که میدم بخوری؟
ًدقیقـا همیـن را میخواهـم. تلخـی دارویـش را ترجیـح میدهـم بـه آمپولهای پدردرآور. آدم وقتی مریض میشود بچه هم میشود. پرستار تماموقت میخواهد. بلند میشود که برود. دستش را میگیرم.
- هیچی نمیخوام فقط پیشم بشین.
🧡 # دختران_آسمانی
🧡 @asemangirls