4.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شروع عالم برزخ
حاج آقا علوی تهرانی
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/DvFmp20Qar8ArJU48BclWb
24.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرامت خانم رقیه سلام الله علیها
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/DvFmp20Qar8ArJU48BclWb
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیر پیاده روی اربعین
از بصره به کوفه و کربلا
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/DvFmp20Qar8ArJU48BclWb
کلامی از مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
زمان ترس...
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/DvFmp20Qar8ArJU48BclWb
آیت الله قرهی:
یکی از ابتلائات حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، حسب روایات شریفه، ثروت ایشان بود. آنقدر ثروت داشت که وقتی به او، خلیل الله گفته شد، ملائکه الله گفتند: مگر میشود با این همه خوشی، شکر نعمت نکند؟! وقتی ملکی آمد و چند بار گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ»، حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) اوّلین باری که شنید، گفت: ای صاحب این آواز شریف! تو کیستی؟ یک بار دیگر بگو، نصف مالم متعلّق به توست.
نوشتند: حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، آنقدر گله شتر و گوسفند و ... داشت که به تعبیری شیرهای بسیاری از آنها، صبح تا شب به هدر میرفت. حدّاقل صد سگ تازی از آنها نگه داری میکرد. امّا ایشان با داشتن این همه ثروت، حاضر بود اگر یک بار جمله محبوبش را بیان کنند، نصف مالش را بدهد؛ چرا؟ چون به خدا علقه دارد، نه به مال.
لذا وقتی ملک دو مرتبه بیان کرد، گفت: نصف دیگر مالم را هم میدهم؛ دوباره بگو؛ آخر گفت: دیگر هیچ ندارم، امّا یک بار دیگر بگو، خودم هم غلامت میشوم! خطاب شد، دیدید، خلیل ما به خاطر دنیا نیست که شکر ما را به جا میآورد؟! ملائکه هم گفتند:ما مأمور بودیم بگوییم.
✍🏻227 مین جلسه درس اخلاق
@Asemani_bashim
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاثیر گذاری مهمه
محمد شجاعی
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/DvFmp20Qar8ArJU48BclWb
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارگر امام حسین علیه السلام
امین قدیم
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/DvFmp20Qar8ArJU48BclWb
تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است.
در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، عارف وارسته و عالم برجسته حضرت شيخ محمد صادق تخت فولادي است.
قدوه السالکین مرحوم حاج محمد صادق مشهور به تخت فولادی از عرفای بزرگ قرن سیزدهم و استاد سیر و سلوک مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی رحمة الله علیه است كه در اواخر سلطنت فتحعلیشاه قاجار زندگی می کرده اند. در اوایل جوانی به کار رنگرزی اشتغال داشته و به کمک چند شاگرد کارگاه رنگرزی را اداره می کرده اند. عادت آن مرحوم در جوانی این بود که با وجود ناامنی حاکم بر شهر هر روز عصر با شاگردان برای تفریح از شهر اصفهان خارج می شدند.
آشنایی با بابا رستم
روزی به هنگام غروب که از دروازه شهر به طرف شهر باز می گشتند، در بین راه در قبرستان تخت فولاد از دور چشمشان به پیرمردی می افتد که سر بر زانوی تفکر نهاده و در خود فرو رفته بود مرحوم حاجي (تخت فولادي) به شاگردان خود می گویند: هنوز تا غروب وقت زیادی است برویم و قدری با این پیر شوخی و مزاح کنیم پس از فرا رسیدن غروب به شهر باز می گردیم . به پیرمرد نزدیک می شوند و سلام می کنند پیرمرد سر برداشته جواب سلام می دهد و دوباره سر به زانو می گذارد. می پرسند اسم شما چیست؟ از کجا آمده اید؟ چکاره هستید؟ پیر جوابی نمی دهد، مرحوم حاجی با ته عصایی که در دست داشته به شانه پیرمرد می زنند و می گویند: انسانی یا دیوار که هر چه با تو صحبت می کنیم جوابی نمی دهی؟ باز هم جوابی نمی شنوند. لاجرم ایشان به همراهان می گویند برگردیم برویم ایستادن بیش از این نتیجه ای ندارد. چند گامی که از پیرمرد دور می شوند آن مرد بزرگ سر بر میدارد و به مرحوم حاج محمد صادق می فرماید: عجب جوانی هستی، حیف از جوانی تو! و دیگر حرفی نمی زند. مرحوم حاج شیخ محمد صادق با شنیدن این کلمات دیگر خود را قادر به حرکت نمی بیند، می ایستد و کلید دکان را به شاگردان می دهد. سپس خود برمی گردد و در خدمت پیر می نشیند. تا سه شبانه روز پیر سخنی نمی گوید جز اینکه هر چند ساعت یکبار بر سبیل استفهام می فرماید: اینجا چه کار داری؟ برخیز و به دنبال کار خود برو.
بعد از سه شبانه روز پیر روشن ضمیر به مرحوم حاجی می فرماید: شغل شما چیست؟ می گوید رنگرزی، پیر می فرماید: پس روزها برو به کسب خود مشغول باشد و شبها اینجا نزد من بیا.
مرحوم حاجی به دستور پیر عمل می کند روزها به شغل رنگرزی مشغول بوده و شبها با درآمد روزانه خود به خدمت پیر که نامش (بابا رستم بختیاری) بود می آمده است. آن پیر بزرگوار نیز وجوه مزبور را کاملا به فقرا ایثار می کرد. حتی اعاشه مرحوم حاج محمد صادق نیز از قبل مرحوم بابا رستم تأمین می گردید. پس از یکسال مرحوم بابا رستم می فرماید دیگر رفتن شما به دکان رنگرزی ضروری نیست، همین جا بمانید. مرحوم حاجی در آن محل که امروز به نام تکیه مادر شازده در قبرستان تخت فولاد اصفهان معروف می باشد، می ماند. مدت یکسال تمام شبها را به تهجد و عبادت و روزها را به ریاضت می گذراند.
پس از یکسال در روز عید قربان مرحوم بابا به مرحوم حاجی می فرمایند: امروز به شهر بروید. به منزل فلان شخص مراجعه کنید و جگر گوسفندی را که قربانی کرده اند بگیرید. بعد در ملا عام هیزم جمع کنید، و با جگر گوسفند اینجا بیاورید.
شخصی را که مرحوم بابا رستم نام برده بودند کسی بود که مرحوم حاجی محمد صادق با ایشان از قبل میانه خوبی نداشتند. به این علت مرحوم حاجی جگر گوسفندی را از بازار خریداری می کنند. قدری هیزم هم از نقاطی خلوت جمع آوری می کنند و با خود می برند. چون به خدمت بابا می رسند، ایشان با تشدد می فرمایند: هنوز اسیر هوی و هوس خود هستی و خلق را می بینی جگر را خریدی و هیزم را از محل خلوت جمع نمودی.
سالی دیگر می گذرد یک روز که مرحوم حاجی برای انجام حاجتی به شهر می روند در راه مقداری کشمش خریده و می خورند. پس از مراجعت مرحوم بابا با تغیر و تشدد می فرمایند: هنوز هم گرفتاری هوای نفسی.
مرحوم حاجی می فرمایند آنگاه تصمیم گرفتم چند ساعتی از نزد ایشان دور شوم بلکه غضب مرحوم بابا فرو نشیند. ولی به محض آنکه راه افتادم از اطراف بر من سنگ باریدن گرفت ناگاه مرحوم بابا با صدای بلند فرمودند: دو سال است زحمت تورا کشیده ام کجا می روی؟ برگشتم و فهمیدم که غضب ایشان بر حسب ظاهر خشم و غضب است ولی در باطن جز رحمت و محبت چیزی نیست.
یک روز مرحوم بابا رستم به مرحوم حاجی می فرمایند: بروید شهر مقداری ماست بخرید و بیاورید، مرحوم حاجی طبق دستور عمل می کنند. در مراجعت با یکی از سوارهای حکومتی برخورد می کنند. سوار از ایشان می خواهد که