7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انس با قرآن
حاج آقا رفیعی
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/CX1T9HwZujk0VVetUFPu9d
حاج آقا قرهی :
برخی از مطالب ادراکی است و انسان باید به آنها برسد. من بارها بیان کردم که پیامبر اکرم راجع به آخرالزمان بیان میفرمودند، فرمودند: یکی از نشانههای آخرالزمان این است که جعبههای کوچکی میآید که در آن نوازندگان مینوازند و رقّاصان میرقصند. حالا چه کسانی آنجا هستند؟ امیرالمؤمنین، سلمان، اباذر بودند. اباذر میگوید: یا رسول الله! انسانها کوچک میشوند که شما میفرمایید در جعبه جا میشوند؟! حضرت مجبور شدند بحث را عوض کنند. معمّا چو حل گشت، آسان شود، امروزه من و شما تلویزیون را دیدیم و میفهمیم. یا همین تلفن همراه برایمان جا افتاده است، امّا اگر کسانی که در دهه هفتادی از دنیا رفتند، الآن بلند شوند و تلفن همراه را در دست من و شما ببینند، تعجّب میکنند که این چیست که با هم حرف میزنند، همدیگر را میبینند و ... . باورش در دهه هفتاد سخت بود، امّا امروز شد.
لذا میفرمایند: وقتی علم بیاید، طلوع علم کاری میکند که دیگران هم عالم میشوند و امام اینگونه است. الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم، چنان افق او بالاست که هیچ کسی الآن نه میتواند بفهمد و دستیابی پیدا کند و نه میتواند بفهمد چه خبر است. آن زمان که امام زمان بیاید، این اتّفاق رخ میدهد. الآن بشر هنوز به آنجا نرسیده است. یک شمههایی از آن را خدا دارد قبل از ظهور درست میکند که بدانیم میشود.
✍️تابناک
@saatibarayagha
@Asemani_bashim
علاج کبر را باید با تواضع کرد؛ مثلا حضرت داوود پیغمبر ریاست هم پیدا کرد، هم پیغمبر است هم حاکم. در کتاب «من لا یحضره الفقیه» است که ندا رسید: داوود! تو خوب بنده ای هستی ولی از بیت المال ارتزاق می کنی. چهل شبانه روز به درگاه خدا نالید تا زره بافی را به او یاد دادند و آهن را در دستش نرم ساختند. داوود زره می ساخت و از راه زره فروشی معیشت می کرد. مروی است که هر زره را به سیصد درهم می فروخت؛ یکصد درهم آن را انفاق می کرد و یکصد درهم را در بیت المال می گذاشت با یکصد درهم دیگر معیشت می نمود.
همچنین نسبت به فرزندنش «سلیمان» که سلطنت بر جن و انس و طیور و وحوش را داشت، چنین رسیده که از زنبیل بافتن ارتزاق می کرد
✍🏻اخلاق اسلامی
نویسنده : آیت الله دستغیب
@Asemani_bashim
پیاده روی با مشکلات
آیت الله بهجت
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/CX1T9HwZujk0VVetUFPu9d
حضرت امیرالمومنین علیه السلام:
ذِكرُنا أهلَ البَيتِ شِفاءٌ مِنَ العِلَلِ وَ الأَسقامِ و وَسواسِ الرَّيبِ
ياد ما اهل بيت شفابخش بيماريها و ناخوشي ها و درمانگر وسوسه شكّ است.
📕خصال ج2، ص625
@Asemani_bashim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نعمت یاد آوری گناهان گذشته
آیت الله جوادی آملی
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/CX1T9HwZujk0VVetUFPu9d
روایت گنده لاتی که در پیاده روی اربعین توبه کرد
قصه زندگیاش را که میگوید تازه میفهمیم چرا نمیخواست ۷ سال قبل کسی از کربلا رفتنش با خبر شود و میگفت همه خندهشان میگیرد . حتماً فکر میکرد همسایهها با شنیدن این خبر یاد قمه کشیها وعربده کشیهایش می افتند، شاید هم تصویر دستگیری و زنجیر پایش در طرح جمع آوری اراذل و اوباش محله برایشان تداعی میشد. اما روایت زندگی اش مصداقی طلایی است برای این جمله نورانی؛ «انَّ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ هُدًی وَ سَفِینَةُ نَجَاة»
۷ سال قبل که با پاهای تاول زده عمود ۱۴۵۲ را ردکردم و در بین الحرمین رو به روی گنبد و بارگاه امام حسین (ع) ایستادم، یاد ده شب قبل وگریه های مادرم افتاد. وقتی مست و پاتیل با لباسهای خونین و سر و صورت آشفته به خانه آمدم. مادرم کنج پذیرایی نشسته بود و نگاهی به سر و روی من کرد. یک آن دیدم پرچم یا علی اکبری را که در دستش بود روی صورتش گذاشت و بلند بلند گریه کرد. صدایش کردم. سرش را بالا گرفت و با همان صورت گریان گفت الهی به حق عزای حسین (ع) و این پرچم و ماه صفر، دفعه بعد که برای چاقوکشی و دعوا از در این خانه بیرون رفتی دیگه برنگردی! دوباره صورتش را میان پرچم کشید و گریه کرد.
من هاج و واج نگاهش کردم. مادرم نفرینم کرده بود، برای اولین بار! آن شب تا خود صبح خوابم نبرد. با اینکه مست بودم اما نفرین مادرم مرتب در گوشم بود و تکرار میشد. رادیو را روشن کردم که صدایی جز صدای مادرم در گوشم بپیچد بلکه خوابم ببرد.
اما هر موج رادیو را که میگرفتم از اربعین و پیاده روی زائران میگفت. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود؛ پرچم یا علی اکبر (ع) که دست مادرم بود و بعداً ماجرایش را برایتان تعریف میکنم، صدای رادیو که در آن لحظهها فقط از اربعین و پیاده روی اربعین میگفت.
سرم را بردم بالا و گفتم یا خدا! منم میرم کربلا. تو خودت کمک کن درست بشم. از کربلا رفتنم به هیچ کسی چیزی نگفتم. میدانستم به هر کسی که بگم خندش میگیرد. حالا میگم چرا باید خندهشان بگیرد از کربلا رفتن من. یک ساک با یک دست لباس برداشتم و به مادرم گفتم یادته آن شب از خدا طلب مرگم را کردی؟ من دارم میرم کربلا! حلالم کن و دعا کن اگر قرار است کربلا هم برم و درست نشم خبر مرگم را برات بیارن. مادرم مانده بود هاج و واج. پسر شرش که یک محله را عاصی کرده بود میخواست بره کربلا. القصه، اینطور شد که من اومدم کربلا!» می گویم عکسهای خودتان در کربلا را نشانمان میدهید. میگوید از تصویر معافم کنید.
بعضی وقتها فقط باید شنونده باشی و آنچه میشنوی را بنویسی، نه کم نه زیاد. بعضی وقتها هر چقدر هم کلمه پشت هم ردیف کنی قافیه را باختهای و باید میدان را واگذار کنی به مصاحبه شونده تا خودش شروع کند. مثل وقتی که قرار است ماجرای زندگی یکی از بندههای خوب خدا و از نظرکردههای اباعبدالله (ع) را به رشته تحریر درآوری. وقتی می گوییم نظر کرده، بیراه نگفتیم. حرفهای «محمدرضا رمضان پور» را که بشنوید دستتان میآید چرا می گوییم نگاه امام حسین (ع) بدرقه زندگیاش شده است. رمضان پور طوری میگوید من ۷ سال قبل در بین الحرمین دوباره به دنیا آمدم که بند دلت را پاره میکند. حرفهایش شبیه روضه است. از نوجوانیاش شروع میکند. از یک خطا و بیراهه و البته همین نقطه زندگیاش هم خوب درسی برای پدر و مادرها دارد و هشدار میدهد مراقب الگوپردازی های دوران نوجوانی فرزندشان باشند.
«ما در محلهای آسیب خیز زندگی میکردیم، اما خانوادهام آبرودار بودند. نمیدانم چرا من نخاله خانوادهمان شدم. در نوجوانی الگوی من مرد میانسالی شد که از قضا قداره کش محله بود. چرایش را نمیدانم اما هر چه بود من از او الگو گرفتم و قدم در بیراهه گذاشتم. از گنده لات بودنش خوشم میآمد. میخواستم مثل او باشم و همه ازم حساب ببرند. اما بدترین راه را انتخاب کردم. خلاصهاش را بگویم. خیلی زود چشم باز کردم دیدم یک محله از دست من عاصیاند. عربده کشی و دعوا شده بود شغل شبانه روزیام. فقط کافی بود یکی نگاه چپ به من کند، شب و روزش را یکی میکردم. همین حالا ۱۰۰ جای چاقو در بدنم هست از بس که دعوا میکردم و بیشتر از این تعداد را به بقیه زده بودم.»
میپرسیم شغلت چه بود؟ میگوید: «شرخری» و ادامه میدهد: «عربده کش بودم، دائم الخمر، محال بود بدون چاقو و قمه بیخ شلوارم از خانه بیرون بروم. پرستارهای بیمارستان نزدیک خانهمان دیگر به بخیه زدن بدن من عادت کرده بودند. خلاصه یا میزدم یا میخوردم. یا کلانتری بودم یا بیمارستان. فقط یک چیزی را بگویم که خودتان تا تهش را بروید. زمانی که پلیس امنیت طرح جمع آوری ازادل و اوباش را برای برقراری امنیت در محلهها اجرا میکرد، سراغ من هم آمدند. دستگیرم کردند، زنجیر به پایم بستند و دور گردنم آفتابه انداختند و در محله چرخاندند. این یعنی من به ته ته خط رسیده بودم.
راستش حالا خجالت میکشم از مرور آن روزهای زندگیام اما باید بگویم. برای اینکه جوانترها بخوانند و بدانند که امام حسین (ع) همه جوره اش را خریدار است، حتی اگر بدترین آدم روی کره زمین باشی باز هم امید هست برای تغییر.»
«گفتم داستان پرچم حضرت علی اکبر (ع) را بعداً برایتان می گویم. حالا وقتش است.» وقتی پای حرفهایش بنشینی انگار کارت راحت میشود. برایت تیتر می زند، مقدمه میگوید. مثل نویسندهها اول، از آخر قصه شروع میکند و بعد با یادآوری یک نشانی دوباره تو را میکشد به آخر داستان زندگیاش و میگوید: «آن شب که گفتم مادرم مرا نفرین کرد، یادتان هست که گفتم یک پرچم دستش بود که رویش یا علی اکبر (ع) نوشته شده بود؟ این پرچم حکایتها داشت. ۱۲ ساله بودم. محرم بود و اهالی محل مشغول سیاه بندان کوچهها و من هم سرگرم بازی. در سیاه بندان سهیم شدم و دستمزد مشارکت من پرچم یا حضرت علی اکبر (ع) شد. پرچم را به خانه آوردم و به برادرها گفتم بیایند جلوی خانهمان تکیه حضرت علی اکبر (ع) علم کنیم؟ با عشق تکیه را علم کردیم. تکیه تبدیل به هیات شد و من هم خادم نوجوان هیاتمان شدم. برای عزاداران حسینی چای میریختم و نوکری میکردم. اما چند سال بعد طوری در باتلاق گناه فرو رفته بودم که حتی روی آمدن به هیاتی که خودم بانیاش بودم را هم نداشتم. آن شب که مادرم مرا نفرین کرد و سرش را لای همان پرچم گرفت و گریه کرد، خاطرات راه اندازی هیات از ذهنم گذشت و دلم لرزید.»
قصه زندگیاش را که میگوید تازه میفهمیم چرا نمیخواست کسی از کربلا رفتنش با خبر شود و میگفت همه خندهشان میگیرد از این خبر. حتماً فکر میکرد مردم با شنیدن خبرکربلا رفتنش یاد قمه کشیها وعربده کشیهایش می افتند، شاید هم تصویر آفتابه دور گردن اراذل محله برایشان تداعی میشد. اما میشود لوح دلت را بسپری به امام حسین (ع) تا کمکت کند پاکش کنی از هر چه پلیدی و بدیست. باقی ماجرا از زبان خودش شنیدنی است؛ «گاهی وقتها فکر میکنم شاید همان هیات حضرت علی اکبر (ع) و حسین (ع) گفتنهای خالصانهام در کودکی بود که بالاخره یک جایی به کارم آمد و از مهلکه نجاتم داد. به خدا که باید جمله انَّ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ هُدًی وَ سَفِینَةُ نَجَاة را طلا گرفت. من ازمادرم حلالیت گرفتم و راهی سفر کربلا شدم. از ابتدای سفر به کربلا سر و صورتم را با چفیه پوشاندم تا فقط خودم باشم و خودم. از عمود یک تا عمود ۱۴۵۲ را با پای برهنه رفتم. پاهایم تاول زد. خون راه افتاد اما این دردها برای من که اگر هفتهای یکی دوبار چاقو کشی نمیکردم و نمیزدم و نمیخوردم روزم شب نمیشد، بی معنا بود. اما این زخمها کجا و آن زخم هاکجا؟ تمام راه را گریه کردم. گفتم خدایا کمکم کن پاک شوم از همه شرارتها. به بین الحرمین که رسیدم خدا را قسم دادم به امام حسین (ع) و اهل بیتش که کمکم کنند.»
نظرکرده امام حسین (ع) حالا با افتخار از آخر قصه زندگیاش میگوید: «وقتی برگشتم دیگر آن محمدرضای سابق نبودم. مادرم در همان نگاه اول باورم کرد. مادرها عمق نگاه فرزندانشان را از حفظند. خدا خیلی امتحانم کرد. تا چند وقت پیشنهادهای کلان شرخری بود که چپ و راست به من میدادند. اما همه را رد کردم و شدم کارگر ساده یک کارخانه بلور سازی. از محرم سال بعد سرم را بالا گرفتم و بعد از سالها به هیات حضرت علی اکبر (ع) رفتم. با افتخار چای ریز و کفش جفت کن گریه کن های امام حسین (ع) شدم و هنوز هم هستم. از ۷ سال قبل تا امروز پیاده روی اربعین و روز اربعین برای من حکم سالگرد تولد را دارم و هر جا باشم خودم را به این مسیر آسمانی میرسانم.»
«قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً»
«هرگز از رحمت خدا نا امید مباشید، خدا همه گناهان را (چون توبه کنید) خواهد بخشید.»
آیه ۵۳ سوره نورانی زمر
✍خبرگزاری فارس
@Asemani_bashim
امام صادق علیه السلام :
صدقه درهم افضل من صيام يوم
يك درهم صدقه دادن از يك روز روزه مستحبى برتر و والاتر است.
📕من لا یحضره الفقیه ج 2 ، ص 84 ، ح 1794 - ثواب الاعمال ص 82
@Asemani_bashim
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درخواست از ارباب
امین قدیم
@Asemani_bashim
https://chat.whatsapp.com/CX1T9HwZujk0VVetUFPu9d